هرچند نبینی تو ولی ملت ایران ..شیریست که بر پرچم خورشید نشان است

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

سخنان هیلاری کلینتون، اردشیر امیر ارجمند و فرصت سوزی‌های چند باره


جناب امیرارجمند دوباره به عنوان صاحب جنبش سبز ظاهر شدند و ایشان هم چون سران جمهوری اسلامی به وزیر خارجه آمریکا تاختند! از یک سو رژیم سخنان خانم کلینتون را حمایت از جنبش‌های اعتراضی داخل می‌‌داند و محکوم می‌کند و از سوی دیگر هم سران -خیالی- سبز به همان دلیل اعتراض می‌‌کنند (از اینجا بخوانید).

جالب است که تمام مشاورانِ ریز و درشت و اصلاح طلبان سابق و فعلی‌ خود در همان آمریکا سکنی گزیدند و یا در شهر‌های بزرگ اروپا به سر می‌‌برند. خود جناب امیر ارجمند به دیدن لابی گران مشهور ایرانی‌-آمریکایی‌ و طرفدار رژیم می‌‌روند (از اینجا بخوانید) و مجتبی واحدی هم پای ثابت تلوزیون مربوط به کنگرهٔ آمریکا هستند.

جناب ارجمند! به عدم درخواست تان از دولتی قدرتمند چون آمریکا می‌‌بالید و می‌‌گویید که اگر هزار بارِ دیگر هم جنبش تکرار شود مستقل می‌‌مانید. کاش کمی‌ هم به دور از شعار و حرف، سیاست به خرج می‌‌دادید و از فرصتی که پیش آمده بود استفاده می‌‌بردید. در این که کشوری چون آمریکا به اندیشه منافع کشور مطبوع خود است که شکی‌ نیست ولی‌ همان منافع، دیربازی است که با خط و سوی مردم ایران یکی‌ شده است; گرچه شما مانند تمامی‌ زمان‌های دیگر فرصت سوزی کردید.

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

جسد قذافی در قصابی و خزان عربی‌!


می‌ خواندیم که خواجهٔ تاجدار پس از بی‌ آزرم‌ترین شکنجه‌ها با شاهزاده جوان زند، به پیکرِ بی‌ جانش هم رحم نمی‌‌کند و حتی جایی دفنش کرد که مرتب بر او قدم گذارد! می‌‌پنداریم که انسان امروزی مانند اجداد قرن‌ها پیش‌اش نیست که چشم درآورد و ناخن بکشد و بر میله داغ بنشاند ولی‌ این چنین نیست. همان حیوان خویی‌ها که هزار سالِ پیش بود امروز هم هست و اگر آن زمان پوست می‌‌کندند و در آن کاه می‌‌گذاشتند امروز هم آن چنان است و ولی‌ به شکل مدرن ترش.

نخست وزیر حکومت جدید لیبی‌ رنجِ سفر می‌‌خرد تا به دیدنِ جنازه دشمن شکست خورده‌اش رود. جنازه‌ای که مردم خشمگین لگد زدند و در یک "قصابی" گذاشتند تا پیر و جوان -ماسک بر بینی‌- به دیدنش روند (از اینجا بخوانید). جالب که بعضی توجیه می‌‌کنند و خشم و قساوت مردم را به نام هیجان انقلابی تفسیر می‌ نمایند (از اینجا بخوانید). چهار دهه حکومت مطلقه قذافی و تمام ظلم ها، دزدی‌ها و اعمالش را مثال می‌‌زنند که باید وقتی‌ بی‌ دفاع اسیر انقلابیون گشت با او صد بدتر می‌‌کردند. می‌ گویند که اگر جنبشِ سبز به سرانجام می‌‌رسید، با سرانِ رژیم هم چنان می‌‌کردند و باید خرخره‌شان را هم جوید!

گویی که این بهار عربی‌، خزانی بیش نیست و آدم ها و رژیم‌ها تغییر کردند و ولی‌ همان مردم و همان فرهنگ‌ها باقی‌ اند. اندیشه‌هایی‌ که به کودکان خردسال اجازه می‌‌دهد صف ببندند و به تماشای جسدی متلاشی شده بروند و پیرمردی مریض در بستر مرگ را بر تخت در قفسی در دادگاه بخوابانند. در جایی دیگر هم مردمانش پاسی از نیمه شب به خیابان می‌‌روند و انتظار می‌‌کشند و تخمه می‌‌شکنند تا دست پا زدن همنوع اشان را بر بالای طناب دار ببینند (از اینجا بخوانید)! این‌ها همه یکی‌ است و انگار این نقطه جهان نه یک بهار که رنسانسی فرهنگی‌- مذهبی‌ می‌‌طلبد.

* عکس از بی‌ بی‌ سی‌ فارسی

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

در پاسخ به مخالفان برپایی ملی‌ پرچمِ شیر و خورشید


در نوشته‌ای به نشستن آقای مجتبی واحدی زیرِ پرچم بی‌ نشان پرداختم و به ایشان ایراد گرفتم (از اینجا بخوانید). همشمار کسانی‌ که با من موافق بودند، مخالفت کردند و برایشان گران آمد. گردآوری تمامی‌ ایرادات به آن نوشته و نشان شیر و خورشید اینجا است:

۱- شکل پرچم باید پس از تغییر رژیم کنونی‌ ایران تعیین شود و یا به عبارتی ابتدا خانه باید ساخته شود و سپس در باره جزئیات‌اش بحث شود.
۲- اکنون زمان اتحاد است یا گفتن چنین مواردی سبب اختلاف می‌‌شود.
۳- همین که مجتبی واحدی پای پرچم جمهوری اسلامی ننشسته است، خود قدمی‌ مثبت بود.
۴- در ذهن بسیاری از ایرانیان، شیر و خورشید مساوی با سلطنت طلبی است.
۵- آقای واحدی قصد ایجاد حکومت ندارند و در کنگره ملی‌ نیز نمی‌‌خواهند عضو شوند و دلیلی‌ برای پرچم گذاشتن نبود.
۶- شکل پرچم جدید باید به رأی تمامی‌ ایرانیان گذشته شود.
۷- پیش کشیدن بحث پرچم مساوی است با آب به آسیاب جمهوری اسلامی ریختن.
۸- بحث پرچم پا منقلی، الکی‌ و خاله زنکی است (از کامنت‌های وبسایت بالاترین!).
۹- پرچم با سه رنگ سبز و قرمز و سفید و نام ایران (با انگلیسی یا فارسی و یا نقشه ایران) بهترین گزینه و وحدت بخش است.

برای نویسنده جایِ پرسش دارد که چرا باید نشان شیر و خورشید را محدود به گروهی خاص (مشروطه خواهان یا مجاهدین خلق) کنیم؟ آیا هیچ کدام از ما شکی‌ در تاریخی‌ بودن این نشان داریم؟ برای من عجیب است که همان‌ها که به گذشته خود می‌‌بالند و مراسم ملی‌ را بر گذار می‌‌کنند و اگر به تخت جمشید روند با احترام و تحسین است، امروز با نشان‌های همانجا سر جنگ دارند.

پرسش اینجاست که اگر شیر و خورشید سلطنت طلبانه است پس چرا سه رنگ سبز , قرمز و سفید  پرچم نیستند؟ اگه شیر و خورشید سلطلت طلبانه است پس چرا نوروز، چهار شنبه سوری و شب یلدا نباشند؟ 

در پاسخ می گویند که در فردای ایرانی‌ آزاد، پرچم به رأی ملت گذشته میشود ولی‌ آیا پرچم یک کشور مانند نشان یک شرکت بازرگانی یا کارگاه صنعتی است که بتوان به شور گذاشت؟ مانند این می ماند که گروهی از ایرانیان مخالف بر پا داشتن رسمی نوروز باستانی، خواستار به رای گذاشتن این مراسم شوند! جالب است بدانیم شیرو خورشید, جزو یکی‌ از پنج نشان رسمی صلیب سرخ جهانی‌ قرار دارد و کماکان این نشان به احترام ایران -تنها کشوری در جهان‌ که این افتخار را بدست آورده- معتبر دانسته می شود.


وجه تسمیه تمام جنبش‌های عربی‌، پرچم ملی‌‌ بود که انگار تمام اختلافها را با خود حل  کرد و سبب پیروزی جنبش‌ها شد. همانند مردم لیبی‌ که حتی بسیاری شان از بدو تولد، به زیر پرچم تحمیلی دیوانهٔ لیبی‌ زیسته بودند و با این حال نشانی‌ قدیمی‌ خود را پس از چهار دهه زنده کردند.  پرچمی که سبب اتحاد‌شان شد و سمبلی‌ بود برای مخالفت با معمر قذافی.

شاید پرچم هم، موردی حیاتی و لازم در متحد کردن ایرانیان باشد که نه هر رنگی‌ می‌‌تواند  ما را از هر سلیقه و اندیشه‌ای گرد هم آورد و نه هیچ حزب و "راه امیدی"!

شاید بشود ایران را تنها مملکتی دانست که مردمش، تاریخچه پرچم خود را نمیدانند و به آن بی‌ مهری می ورزند...می‌پندارم که اتفاقا اکنون زمان مبارزه برای برپا داشتن پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان است

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

دوستِ دختر بودن شرم ندارد! نهال عاشقی بود که دوری بهنام را تاب نیاورد...



می‌ گویند که کم نیستند کسانی‌ که از شنیدن واژه "دوست دختر" چندششان می‌‌شود. می‌‌فرمایند که نهال را دوستِ دخترِ بهنام ننامیم که آبروی بازماندگانش می‌ رود (از اینجا +)!

داستان از همانجا آغاز شد که در جمهوری اسلامی و صدا و سیمایش، دوست دختر و پسر را نامزد و همسر و حتی برادر و خواهر کردند. دوستی‌ از جنس مخالف داشتن تابو شد و همه‌چیز به نهان و دور از چشم رفت. سال به سال هم انگار خوی ما بیشتر با الزامات اسلامی رژیم اخت گرفت و دوستی های اینچنینی هم زیرزمینی شد و اسرار نگفتنی.

خانم مسیح نژاد عزیز! همان وبلاگ آن دختر نگون بخت را بخوانید و واژگانش را دریابید. ماجرا‌ پیچیده نیست! دوستِ دختر و پسری بودند و همدیگر را دوست داشتند و بدون اینکه آیه ای عربی‌ هم بر آنها خوانده شود دستِ همدیگر را می‌‌گرفتند و عشق بازی‌ می‌‌کردند. چرا عشق و عشق بازی را باید گناه بدانیم؟ نه! دوست نبودند و عاشق و دلداده بودند و دوست دختر و پسر و نه من از شنیدن چنین واژگانی "چندش"‌ ام میشود و نه هر کسی‌ که فکرش در بند تعلیمات رژیم نباشد.

خودِ بهنام داستان غم انگیزی دارد که شنیدنش هم تلخ است (از اینجا بخوانید).  نوشتن درباره بهنام و نهال سحابی سخت است و دانستن حال و احوال خانواده‌های داغدار‌شان هم کار آسانی‌ نمی‌‌نماید.

یادشان گرامی‌ باد. 

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

به این یه ذره نهال!


دیر از گوش های غلیظم چکیدی. کمای من به مرگ گرمی رفته است
به رابعه

به نشاط

به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به…

به این یه ذره من ِ از بهنام مانده به پنجشنبه هایمان…


دوست، دوست دخترِ بهنام گنجی یا هر که بوده است دست به خود کشی‌ زد و جان عزیزش را تباه کرد. خودِ بهنام داستان غم انگیزی دارد که شنیدنش هم تلخ است (از اینجا بخوانید).  نوشتن درباره بهنام و نهال سحابی سخت است و دانستن حال و احوال خانواده‌های داغدار‌شان هم کار آسانی‌ نمی‌‌نماید.

یادشان گرامی‌

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

از انجمن‌های ایالتی و ولایتی تا گرفتن حق رای زنان در عربستان

 
پس از سه قرن (از ۱۷۹۵ میلادی) که در کشور‌های اروپایی به زنان حق "رای دادن" و سهیم شدن در تصمیم گیری برای سرنوشت سیاسی و اجتماعی داده شد، در عربستان چنین قانونی گذاشتند. گرچه هنوز برای زنان عربستان در رسیدن به خواسته‌هایشان راه درازی است و تاریخ اجرای قانون هم برای چهار سالِ بعد است (از اینجا بخوانید).

و اما تاریخ قانونگذاری برای دادن حق "رای دادن و رای گرفتن" به زنان در کشورمان به سال ۱۹۶۳ باز می‌‌گردد؛ پیش از ۴۶ کشور دیگر و حتی کشوری چون سوییس (از اینجا بخوانید). گرچه اعطای این قانون در ایران هم بی‌ دردسر نبود و مخالفینی داشت.

در ۱۶ مهرماه ۱۳۴۱، خبر تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چاپ شد که در آن به زنان حق "رای دادن" اعطا گشته بود. نخستین مخالفت را آیات عظام حائری، گلپایگانی، شریعتمداری و خمینی کردند که در تلگرافی به شاه آن را لطمه‌ای به اسلام و مخالف شرع دانستند. جالب که نهضت آزادی و مهندس بازرگان نیز در اعلامیه‌ای به مخالفت با این قانون پرداختند. در واکنش به این مخالفتها، دولت امیر اسد الله علم، شرکت بانوان در انتخابات را مسکوت کرد و شرط سوگند به قرآن (و نه دیگر کتب آسمانی) را بازگردانید.

آیت الله خمینی اعلامیه‌ ای منتشر می‌‌کنند و می‌‌گویند که نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابر در نظر دارد قانون تساوی حقوق زن و مرد را تصویب کند. ایشان عید آن سال را عزای مسلمین اعلام کردند.

در ۱۵ خرداد ۴۲ مخالفین به اعتراض آمدند و ضمن محکوم کردن دیکتاتوری، تقاضای لغو تساوی حقوق زنان را نمودند. تخریب وسایل حمل و نقل عمومی و آتش زدن منازل و کتابخانه‌ها و مضروب کردن زنان بی‌ حجاب هم از نتایج اعتراضات ۱۵ و ۱۶ خرداد بود.

با سرکوب تظاهرات، کمر مخالفان می‌‌شکند، گرچه شالوده انقلابی در ۱۵ ساله بعد گذاشته می‌‌شود. تنها پس از این روزها بود که زنانِ ایران توانستند بطور جد وارد عرصه سیاسی ایران شوند.


لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

نه فرشید منافی عزیز! رضا رویگری به این آسانی بخشیده نمی‌‌شود...



مصاحبه‌ای از رضا رویگری در رادیو پس فردا پخش می‌‌شود که می‌‌گویند حتی مارلون براندو نیز از  بازی در بعضی‌ فیلمهایش راضی‌ نبود و ایشان نیز چنین اند. سپس اضافه می‌‌کنند که مردم، ایشان را به "کیان ایرانی‌" ببخشند. فرشید منافی- مجری رادیو پس فردا- هم از قول تمام ملت ایران می‌‌گویند که ایشان بخشیده شدند!


ولی‌ من به عنوان یکی‌ از ملت ایران رضا رویگری "ها" را نمی‌‌بخشم.


عجیب است که ایشان چطور بازی در فیلم اخراجی‌ها به کارگردانی باتوم به دست سابق مسعود ده‌نمکی را تنها یک اشتباه ساده می‌‌دانند.  آیا مارلون براندو نیز چون ایشان در یک فیلم به معنی‌ واقعی‌ کلمه "ضدّ ملی‌" و به کارگردانی چماقداری شهره بازی کرده بود؟! ایشان حتی به طور صریح از فیلم اخراجی‌ها نام نمی‌‌برند و شهامت اعتراف این را ندارند که بگویند در بحبوحه جنبش سبز، با همکاری دیگر دوستان بازیگرشان جنبش آزادی خواهی‌ مردم ایران را به سخره گرفتند.

یورش پلیس و قتل دخترِ جوان، نسل های سوخته ما ایرانیان و یک تجربه شخصی‌


باز هم نمونه‌ای دیگر. دفعه پیش پسری جوان بود که در فرار از"حمله"  نیروی انتظامی  به یک پارتی از بلندی افتاد و جوانمرگ شد و اینبار هم سرنوشت دختری جوان گشت. نیروی انتظامی از جنایت خود به عنوان حمله به یک پارتی "شیطانی" یاد می‌‌کند و خود را مستحق می‌‌داند (از اینجا بخوانید)! نوشتن و خواندن این سطور آسان می‌‌نماید و شاید نتوانیم حال و روز آن خانواده‌ای را درک کنیم که دخترشان چنین بی‌ دلیل جان باخت.

پنداری جوانان ایران زمین محکوم به مرگی تدریجی‌ اند؛ یک ماه در سال که نه حتی می‌‌توانند در خیابان بیاشامند و بخورند و به آبتنی روند و دو ماه در سال باید عزا بگیرند و سوگواری کنند و در مابقی سال هم از هر تفریحی محرومند. اگر تفریحی هم باشد که زیرزمینی شده است و به فساد هم کشیده می‌‌شود. گویی که پسران و دختران ایرانی‌ بغیر از تمام عالمیان اند که می‌‌توانند بی‌ ترس از زندگی‌‌شان لذت برند.

همه چیز ممنوع است! که حتی نتوانی صدا ضبط ماشینت را بی‌ دلهره بلند کنی‌ یا سگت را برای گردش به خیابان بری. تفریح جوانان در نبود هیچ مرکز تفریحی تنها به خوردن و یک رستوران محدود شده است که تازه آن هم بی‌ قوانینِ اجباری نیست. یک قلیان مانده بود که آن را هم ممنوع کردند!

و این تازه آغاز ماجراست و وقتی‌ آن دختر یا پسر جوان به سن دانشگاه رسید و پدر و مادرش به خارج از کشور فرستادنش، به‌ یک باره خود را در دنیایی دیگر می‌‌بیند و کم پیش می‌‌آید که در همان ابتدا دست به ماجرا‌جویی نزند و چندین سال عقده را خالی‌ نکند (و خود از نزدیک شاهد بسیاری‌شان بودم).

باری، از پلیسی‌ که با خودرویش از روی معترضین رد می‌‌شود و یا آنها را از بالای پل به پایین می‌‌اندازد هم بیشتر انتظاری نیست و آن دختر بینوا حق داشت که بترسد و فرار کند که اگر دستگیر می شد خدا می‌‌دند که چه سرنوشتی نصیبش می‌‌گشت.

شخصا تجربه ای مشابه دارم ولی‌ پایان ماجرا‌ برای من به گونه‌ای دیگر بود. در مهمانی (تولد) دوستی‌ و به قول برادران ارزشی محفلی "مختلط" بودم و البته الا یا ایها الساقی. پاسی از نیمه شب گذشته بود، برادران وظیفه شناس پلیس به جلوی در آمدند و خواستند که با زور وارد شوند. دوستانم را دیدم که دختر و پسر از لبهٔ باریک دیوار (طبقهٔ دوم) فرار کردند و مخفی‌ شدند. من و چند نفری هم که لابد شهامتش را نداشتیم و یا حس و حالش را به حالت تسلیم در را باز کردیم و ولی‌ ماجرا‌ برایمان ختم بخیر شد. بله! پلیس فاسد و رشوه گیر ایران که در ازای مبلغی از ورود به خانه صرفِ نظر کرد.

نسلی سوخته ایم که جوانی‌ مان را به باد دادند و برای بسیاری  و از جمله آن دخترِ مقتول، آینده اش را هم تباه کردند.

* عکس از

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

نبود یک انسجام ملی‌ در جلوگیری از تخریب خانه پروین اعتصامی


چند روزی بیشتر به تخریب خانه پروین اعتصامی نمانده است (از اینجا بخوانید). مالکانش، حکم ساخت مجتمع تجاری را در آنجا گرفته اند و پیشتر هم آن اثر تاریخی‌ را از ثبت دیوان عدالت اداری خارج کرده بودند.

می‌دانید گناه بر عهده کیست؟ بر عهده خود ما که نمی‌‌توانیم برای کوچکترین هدفی‌ دور هم جمع و متحد شویم. اگر همان زمان که می‌‌خواستند یک برج تجاری در حریم نقش جهانِ اصفهان بسازند مردم همپیمان می‌‌شدند که به خرید از آن مرکز نروند و یا حتی اگر مردم اصفهان استفاده از مترویی که بخواهد سی‌ و سه پل‌ اشان را خراب کند تحریم می‌‌کردند، امروز شاهد نبودیم که تیشه بر دارند و معدود آثار گرانبهای تاریخی‌ باقیمانده مان را نابود کنند!

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

با فرهنگ ترين ملت جهان

برای توصيف با فرهنگ ترين ملت جهان نياز به کلمات زيادی نيست. من همين الان با چند جمله به شما ثابت می کنم که ما با فرهنگ ترين ملت جهان هستيم:

۱- موقع تماشای فوتبال، اگر بازی را ببازيم، رکيک ترين فحش ها را نثار بازيکن و مربی خودی، و اگر ببريم، نثار بازيکن و مربی و تماشاگر غيرخودی می کنيم.

۲- موقع تصادف رانندگی ضمن حواله کردن انواع و اقسام فحش های خواهر و مادر، دست مان به هرنوع وسيله و ابزاری برای هجوم يا دفاع می رود. مثلا قفل فرمان، وسيله ای دو منظوره است که هم برای جلوگيری از دزدی و هم برای کوبيدن تو سر راننده ی خطاکار به کار می رود. کسانی که بيشتر در خيابان ها تردد می کنند برای دعوا مرافعه های احتمالی وسايل خاص، مانند قمه، چاقوی ضامن دار، خنجر و غيره در اتومبيل می گذارند تا فرهنگ درخشان ما بهتر متبلور شود.

۳- با لذت و شوق بسيار به تماشای فيلم های عروسی، جشن تولد، ميهمانی و پارتی نه متعلق به خودمان، که متعلق به ديگران می نشينيم.

۴-...

تمام نوشته ف‌‌. میم سخن از وبسایت گویا