هرچند نبینی تو ولی ملت ایران ..شیریست که بر پرچم خورشید نشان است

۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

جناب بهرام مشیری! خود به ورطه "مغلطه گویی" افتاده اید ....


نفرت، دروغ، تهمت، شایعه پراکنی و تمسخر؛ واژگانی است که از دیدن یکی از برنامه های تلویزیونی بهرام مشیری می توانم از  ایشان تصور کنم. همانطوری که جناب مشیری درابتدای برنامه خواسته بودند که اگر کسی انتقادی دارد ایشان را تصحیح کند، مطالبی در مورد سخنان ایشان می نویسم. پیشتر، در مقاله دیگری در مورد ایشان نوشتم که برای نابود نشدن ایران حاضر به هر کاری هستم و نفس مذاکره و صحبت با هیچ  کسی -اسراییل- را مذموم نمی دانم (از اینجا بخوانید).

بهرام مشیری می فرمایند که طرفداران مشروطه این آرزو را دارند که آمریکا مردم ایران را بمباران کند تا بتوانند شاه بشوند. آقای مشیری گرامی! خود سالها است که از مغلطه کاران تاریخ می نالید ولی خود چنین بی پایه و بی سند و از روی عصبانیت شعار می دهید و قضاوت می کنید و با رگ گردن برآمده، مغلطه می کنید. لطف کنید بفرمایید که کجا رضا پهلوی و یا مشروطه خواهان چنین خواسته ای داشته اند تا من از شما پوزش بخواهم!

ایشان می گویند که رضا پهلوی گفته است که گاندی و ماندلا شده است! باید از جناب مشیری پرسید که کجا رضا پهلوی چنان سخنی را گفته است و آیا جز این بود که خودش را "شاگرد" مکتب گاندی می داند و او را سرمشق خود قرار داده است؟! رضا پهلوی که خود می گوید سالها با علاقه زیاد نوشته های گاندی را می خوانده است و تحت تاثیرش بوده و الهام گرفته است.(+)

آقای مشیری! دیگران را به "گنده گویی" متهم می کنید و نمی بینید که خود چطور بی پروا و تنها از روی حدس و گمان سخن می گویید. شما خود فردی درس خوانده و آکادمیک هستید و واقفید که برای هر سخن باید سند و دلیلی باشد و چنین رفتاری شایسته شما نیست.

آقای بهرام مشیری! خود در مصاحبه دیگری بهترین نوع حکومت برای ایران را پادشاهی مشروطه می دانید چرا که به زعم تان ایرانیان اشرافیت را می پسندند. می گویید که اگر رضا پهلوی پیشقدم برای کنگره ملی شود به ایشان می پیوندید و برای خانواده ایشان احترام قایلید. گفته بودید که رضا پهلوی یک دارایی سیاسی برای اپوزیسیون جمهوری اسلامی است و ایشان را تشویق به تداوم کار سیاسی کرده بودید؛ ولی چه شده است که اینچنین در فرصت کوتاه تغیر رای داده  و می گویید که در وجنات رضا پهلوی، احوالات دموکراتیکی ندیده اید که خودش را نشناخته است و گنده گویی می کند!

ایشان با قیافه ای حق به جانب از رضا پهلوی بازخواست می کنند که آیا حاضر است ۱۰  دقیقه برای وطنش به زندان رود؟ با دستی گذاشته شده بر چانه می پرسند که "گاندی شدی؟". ایشان انگار خود را معیار وطن پرستی و درجه شهامت دیگران می دانند؛ به چه آسانی تحقیر می کنند و بی پایه تهمت می زنند. همین تازگی بود که شاهین نجفی را مضحکه کردند و با ترسو خواندنش او را کوبیدند (+)؛ در حالی که حتی وقتی نگذاشته بودند تا مصاحبه شاهین با بی بی سی فارسی را ببینند و ندانسته تهمت زدند و افترا بستند.

جالب است که خلبان بودن رضا پهلوی را به تمسخر می گیرند که ضامنی برای تخصص ایشان در دنیای سیاست نیست و می گویند اگر تحصیل دیگری هم کرده اند من نمی دانم! کاش ایشان بجای اینکه به قول خودشان "چانه بازکنند"، کمی تحقیق می کردند و با یک جستجو ساده در اینترنت به میزان تحصیلات رضا پهلوی پی می بردند. و آیا خلبان بودن رضا پهلوی چه ربطی به فعالیت های سیاسی ایشان دارد؟ و مگر کسی از جناب مشیری پرسشی کرد که چطور از دانش شیمی به فردوسی شناسی رسیده اند؟ ایشان می فرمایند که رضا پهلوی گفته است که "تاج گزاری" کرده است و سپس با عصبانیت عینک خود را بر میز برنامه می کوبند و به دوربین خیره می شوند تا بهت خود از آن سخنان را نشان دهند، ولی طبق معمول نقل قولشان بی پایه بوده است و هیچ گاه چنین سخنی را از زبان رضا پهلوی نشنیده ایم.

رضا پهلوی در مصاحبه اش می گوید دوست دارد به هنگام رفتن به ایران سفر کند تا جای جای وطن را بشناسند و جناب مشیری به تمسخر می گویند که "مگر رضا پهلوی چه کاره است"؟ گویی که همگان برای کارهای خود باید اجازه ایشان را هم داشته باشند و با جنابشان هماهنگی کنند. رضا پهلوی هم البته با گفتن این جمله که به جای جای ایران می خواهد سفر کند به زعم استاد گرامی می خواسته است به دیکتاتوری برسد!!

می گویند که رضا پهلوی با حتی تجزیه طلبان هم که می نشیند به مانند خودشان صحبت می کند تا آنان را خوش بیاید. جناب مشیری! منبع این سخن شما کجاست؟ چه زمان شخص رضا پهلوی چنان کرد و سخنی به سود اقلیت تجزیه طلب بر زبان راند و کجا با آنان مراوده کرد؟

ایشان از رضا پهلوی می خواهند که "به وطن خدمات نکند" و پادشاه مشروطه باشد؛ ولی مگر جز این بوده است؟! مگررضا پهلوی جز این خواسته بود که باید بی ادبانه مورد خطاب جناب مشیری قرار بگیرد؟ مگر رضا پهلوی بجز این می خواهد  که اگر هم نقشش پادشاه باشد، آن یک مسوولیت نمادین است؟! مگر همان نقش نمادین، "خدمت" نیست که رضا پهلوی می خواهد چنان کند و اگر هم شاهی نبود به مانند یک شهروند عادی در خدمت جامعه باشد؟ جناب مشیری! شما مغلطه می کنید و آسمان و ریسمان را به هم می بافید و با بازی کلمات به این جا می رسید که رضا پهلوی می خواهد ساواکی جدید و حکومتی دیکتاتوری  بر پا کند!  

ایشان از تمام برنامه مصاحبه یک ساعته صدای آمریکا با حضور رضا پهلوی و مهندس شریعتمداری (+) در مورد سکولاریسم، تنها یک جمله رضا پهلوی را شنیدند که خودمانی حرفی زده بود و آن را سوژه ای برای مسخرگی می یابند؛ خود ولی  گفتارهایی  چون "توضیح بده ببینم" ، "چرا دروغ میگی"، "دوستان کودتاچی"، "اعلی حضرت همایونی رضا پهلوی"، "به قول اصفهانی ها پیتوک (؟) نیستیم"، "گنده گویی می کنی"، "خجالت هم خوب چیزی هست"، "شنوندگان حرفهای رضا پهلوی  افرادی سفیه هستند و آن شکل فکر می کنند" و "رضا پهلوی چیزی یاد نگرفته است"، " باز سر و کله رضا پهلوی پیدا می شود" ، "پسر جان"، "تو چه کاره ای" ، "چی بلدی؟" و .... از زبان خودشان را نمی شنوند که  با سخیف ترین کلمات، به تخریب شخصیت پرداخته اند. 

از شنیدن این همه مغالطه و سخنان سست و بی پایه از شخصیتی علمی چون بهرام مشیری متاسف و البته بهت زده شدم.

*کاریکاتور از رادیوزمانه

۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه

تغیر زبان آکادمیک در افغانستان، قدمی مثبت در بالا بردن سطح علمی دانشگاه ها


خبر: حامد کرزای -ریاست جمهوری افغانستان- خواستار جایگزینی زبان انگلیسی به جای زبان فارسی در تدریس رشته های فنی و پزشکی در دانشگاه شد. 

تصمیم بخردانه ای است که ریاست جمهوری افغانستان گرفت و به قول خودش گرچه در ابتدا برای آموزگار و شاگرد سخت خواهد بود  ولی در دراز مدت سبب می شود که کمکی  به بالا رفتن سطح علمی دانشگاه های آن کشور کند. کاری که در بیش از سه دهه گذشته و در رژیم پیشین ایران می شد و دانشگاه های بین المللی کشور به جذب اساتید و دانشجویان خارجی مبادرت می کردند؛ حضور اساتید درجه اول و مولف از کشورهای دیگر در دانشگاه های ایران فرصت مغتنمی برای دانشجویان بود و البته تسلطشان به زبان انگلیسی هم کمکی به آنان برای ارتباط کلامی بهتر بود. 

امروز ولی گوی سبقت را دانشگاه های کشورهای حاشیه خلیج فارس و هند و شرق آسیا ربوده اند و با تاسیس دانشگاه های بین المللی و به زبان انگلیسی نه تنها با سرعت باور نکردنی، سطح علمی مراکز دانشگاهی خود را بالا می برند که از نظر اقتصادی هم از جذب دانشجویان کشورهای دیگر سود گزافی دارند. 

آشنایی کم دانشجویان در ایران به زبان انگلیسی و سر و کار داشتن با جزوات و کتب ترجمه شده هم معضل دیگری است. بسیاری از دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا که از ایران برای ادامه تحصیل خارج می شوند مواجه با مشکلات زیادی در ارتباطات گفتاری و جایگزین کردن واژگان تخصصی ترجمه شده به انگلیسی دارند.  قریب به اکثریت ژورنال های علمی و دانشگاهی جهان به زبان انگلیسی است و ناتوانی بسیاری از دانشجویان ایرانی در نوشتن و خواندن سریع و راحت به انگلیسی هم مانعی بزرگ است درعین بالا بودن سطح علمی یشان.

بجاست که بدور از تعصبات زبانی، واقعیت را بپذیریم که الزام رواج زبان انگلیسی در مقاطع بالای دانشگاهی (کارشناسی ارشد و دکترا) سودبخش است و این نه لطمه ای به زبان مادری می زند و نه توطئه ای پشت آن است؛ همانطوری که در تمام کشورهای پیشرفته غیر انگلیسی زبان هم به این شکل عمل می شود.


۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

آقای حسن شریعتمداری! بهانه "سکولاریسم از بالا" مغلطه روحانیت بود....


آقای رضا پهلوی و مهندس شریعتمداری در برنامه افق صدای آمریکا (۲۱ ژوئن) به بحث در مورد سکولاریسم پرداختند. نکات مهم و مفیدی از طرف هر دو شرکت کننده در برنامه بیان شد ولی یک مورد را دارای اهمیت برای پرداختن به آن یافتم.

مهندس شریعتمداری -فرزند آیت الله العظمی سید محمد کاظم شریعتمداری- در گفتار خود تقصیر شکست برنامه های اصلاحی رژیم پیشین و آمدن استبداد جمهوری اسلامی را بر دوش نهاد سلطنتی گذاشتند که می خواست با اعمال سکولاریزاسیون از بالا، دست روحانیت را کوتاه کند که نتیجه اش بوجود آمدن جامعه ای نابهنجار و قوی تر شدن بیشتر روحانیت شد. ایشان چنین اشاره کردند که: 
نهاد سلطنت با باز سازی خودش و تکمیلش، پاره ای از الزامات جامعه مدرن را گرفت، رجال روحانی را از نهادهای آموزشی، تقنینیه و دولتی سعی کرد بیرون کند؛ تا آنجا که توانست و به کمک نیروی قهریه یا ارتشی که نظام یافته بود، سعی کرد تا جای استبداد هر دو را به تنهایی بگیرد. نتیجه اینکار البته به لیبرال دموکراسی نیانجامید و جامعه نابهنجاری را بوجود آورد که نتیجه این نوع در حقیقت  شکست های سکولاریسیون از بالا این شد که روحانیت بتواند بازندگی سیاسی دستگاه معیوب سیاسی را که بوجود آمده بود به حساب خودش بگذارد و هر روز نیروی آن قویتر شود.
نکته ای که از شنیدن فرمایشات جناب شریعتمداری به ذهن من می رسد آن است که در وهله نخست ایشان با پیش فرض هایی احساسی و یکطرفه به قضاوت گذشته پرداختند، در حالی‌ که لازم است که هر پیشامدی را در ظرف زمانی‌ خود بررسی کرد و شرایط و احوال آن دوره را هم در نظر گرفت و جز این نتیجه گیری ما نادرست است.

ایشان از "سکولاریسم از بالا" و اعمال فشار در پذیرش آن به جامعه ایران آن دوره می گویند ولی اشاره ای به اشتباهات و قصورات روحانیت در به قول ایشان "به نابهنجار کشیده شدن آن" نمی کنند. پدر خود ایشان یکی از همان چهار روحانی ای بود که در سال ۱۳۴۱، قانون حق رای دادن زنان و آزادی قسم خوردن به کتب آسمانی دیگر را غیر اسلامی دانستند و بلوا به پا کردند. از سوی دیگر، مخالفت پدر ایشان با طرح رفراندوم برای تصویب لوایح ششگانه (انقلاب سفید) ای بود که اهدافی چون ملی‌ کردن جنگلها، فروش سهام کارخانجات دولتی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها و غیره را می داشت. جالب است که بدانیم شعار مخالفان این رفراندوم "ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمی‌‌خواهیم" بود و البته در سخنرانی‌ های آیت الله شریعتمداری، ایشان تقاضای لغو "تساوی حقوق زنان" را می‌‌کردند. انتخابات مجلس ۲۱ شورای ملی‌ بنا به فتوای ایشان تحریم شد و حکم به اعتصاب و تعطیلی‌ عمومی دادند. در این هنگام ایشان کماکان در سفر چهار ماه خود در تهران و به جهت اعتراض به بازداشت آیت الله خمینی بودند. در بازگشت به قم و در نخستین جلسه تدریسشان می فرمایند که قوانین اسلام بی‌ هیچ کم و کسی باید در کشور اجرا شود و هیچ قانونی نباید بر خلاف قوانین اسلامی رسمیت یابد. 

مهندس شریعتمداری نمی گویند که آن "سکولاریسم از بالا" در جامعه ای بود که آخوندش، فتوا به حرام بودن دوش حمام و احداث مدارس و تحصیل دختران و ممنوعیت آواز و سینما و فرهنگ و هنر می داد. اگر رضا شاهی بود که چکمه پوشید و با زور سرنیزه فرمان به ممنوعیت حجاب داد، در زمانه پس از دوران سیاه قجری بود که زن نه آزادی داشت و نه دخالتی در "اجتماع" و "بیرون از خانه" که حتی حق انسانی‌ هم  برایش قایل نبودند.

در آن هنگام بود که رضا شاه تصمیم به چنان کاری گرفت تا به ایرانیان نگویند "وحشی" و "عقب افتاده" و نیمی از مردم که اسیر در خانه بودند را وارد اجتماع کند و به دانشگاه بفرستد تا تحصیل کنند؛ دستوری که به زبان خود رضا شاه "سخت‌ترین کاری بود که در عمرش کرده بود" و "آرزو می‌کرد که بمیرد و زنش را نامحرمی سر برهنه نبیند"!

کاش کمی‌ منصف باشیم و چوب خط بر نمی‌‌داشتیم و سیاه و سفید نمی دیدیم!



۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

نقد مثبت در مقابل افترا و تهمت زنی (در پاسخ مقاله "فضول محله" در مورد رضا پهلوی)


انگار این عادت همیشگی برخی از ما است که پیش فرض های غلط خود را مبنای نقد کردن و قضاوت از دیگری قرار دهیم. درمورد مقاله اخیر وبسایت "فضول محله" (از اینجا بخوانید) گناه توهین و افترا و البته به سخره گرفتن دیگران هم به چنان نقصانی اضافه شده است تا جایی که  مسیح علینژاد خبرنگار هم از گزند زبان پر نیش نویسنده -سهراب ارژنگ- در امان نمی ماند و نامش با تحقیرخوانده می شود.

نویسنده مقاله "آقای رضا پهلوی شما بیش از هر کار سیاسی به خانه تکانی نیاز دارید"، به  زعم خود در نقد عملکرد رضا پهلوی می نویسد گرچه پایه تمام نظرات خود را بر مبنای فرضیاتی اشتباه قرار داده است. ایشان همان افترا را به رضا پهلوی می زند که در چند روز گذشته دیگران گفتند و ایشان را "دروغ گو" خوانده بودند. مقاله "فضول محل" به تاریخ سه شنبه ۱۶ خرداد زمانی منتشر می شود که دو روز پیشتر از ان رضا پهلوی در پاسخ "سوء تفاهمی" که در باره خبررسانی از سفر ایشان به لاهه پیش آمده شد بود، دروبسایت بالاترین توضیح مبسوطی داد و آن را تنها یک اشتباه انسانی از مسوول وبسایت و فیسبوک ایشان خوانده بود (از اینجا بخوانید). با وجود توضیح رضا پهلوی است که "فضول محله" از "ادعایی دروغین" می گوید و به نتیجه گیری دلخواهش که لزوم تغیر مشاوران و همکاران رضا پهلوی است می رسد!

در مقاله آمده است که نویسنده در سراسر کشور به تبیین نظرات رضا پهلوی پرداخته و با مردم گفتگو کرده است. عجیب است که ایشان خود را هواخواه و دوست دار رضا پهلوی می داند ولی حتی نوشته ها و نظرات ایشان را نخوانده است. در پاسخ تمام پرسش های مطرح شده در مقاله "فضول محل" در مورد انقلاب ۵۷، ۲۸ مرداد و البته بسته بودن فضای سیاسی در رژیم پیشین می توان به کتاب های خود رضا پهلوی رجوع کرد که به تمامی آنها پرداخته و توضیح داده است (از اینجا بخوانید). پیش فرض هایی غلط که به کار رفته اند و نویسنده به این نتیجه می رسد که رضا پهلوی می خواهد در مورد اشتباهات رژیم پیشین پرده پوشی می کند و همین سبب شده است که طرفدارانی اندک در ایران داشته باشد!

نقل قول با گزینش و در پی آن نتیجه گیری دلخواه هم البته ایراد دیگری است که به این مقاله "فضول محله" وارد است. ایشان جمله ای از رضا پهلوی نقل می کند به این مضمون که اگر مردم از نهاد پادشاهی روی برگردانیده اند ولی ایشان به مردم پشت نمی کند. نویسنده نتیجه گرفته اند که در این جمله، رضا پهلوی تمام انتقادات را متوجه مردم دانسته است و رژیم پیشین را تبرئه می کند! بی اخلاقی است که جمله ای را نقل قول کنیم و مقدمه و موخره آن را نیاوریم که عین تخریب شخصیت است. وه که چه بی انصافی! جایی که رضا پهلوی می نویسد:
منکر اشتباهت پدرم نیستم و می‌‌پذیرم که پس از دهه ۶۰ میلادی، دیگر پادشاه مشروطه نبود و وارد حکومت شد. می‌‌پذیرم که آزادی‌های سیاسی نبود و بنا به شرایط آن زمان سرکوب‌هایی‌ شد و در ایجاد نهاد‌های دمکراتیک و تقویت جامعه مدنی (به همراه رشد سریع اقتصادی و انقلاب سفید) کوتاهی گشت.

متأسفانه اعمال ساواک بسیار فراتر از حوزهٔ وظایف خود رفته بود. 

وجود شکنجه نیز اثبات شده است و کسی‌ نمی‌‌تواند منکر آن شود و من هم قصد توجیه آن را ندارم و حتی اگر صحبت از پدرم باشد آن را محکوم می‌‌کنم.
وارونه جلوه دادن حقیقت و بهتان زدن به دیگری، گناهی بس نابخشودنی است. "فضول محله"می نویسد که رضا پهلوی، زنده یاد مصدق را فردی خودخواه، خودسر و یاغی می خواند که بهتر هم همان بود که توسط پدرش برکنار شود! این در حالی است که در همان کتاب "زمان انتخاب" از رضا پهلوی آمده است که دکتر مصدق را فردی "سخت میهن پرست"  می داند و در دعوای بین او و پدرش، حق را به هیچ کدام نمی تواند بدهد!

امید است که بتوانیم در نقدها و نوشتار های خود جانب انصاف را هم رعایت کنیم که شرط نخستین کار است.

*کاریکاتور از رادیوزمانه 

۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

خلیج فارس و جزایر سه گانه؛ افراط؟ تفریط؟ و یا اعتراضی بخردانه....


 چرا از فرزاد کمانگر نمی گفتید؟ چرا برای خشک شدن دریاچه ارومیه ایمیل نزدید؟ یعقوب مهرنهاد را می شناسیم تا نه؟ پرسش هایی است که نویسنده مقاله "جدی جدی دارن عوضش می کنن/ خلیج فارس، موضوع داغ ایرانیان" مطرح می کند و به اینجا می رسد که در جایی که اکثر مردم نان شب ندارند و "نسرین ستوده" ها به زندان اند و آشفته بازاری است از تحریم و خطر جنگ،  اعتراض ایرانیان به تغیر نام خلیج فارس بی مورد است!

فرض های ایشان در بی تفاوت دانستن عامه مردم ایران در پیشامدهایی که ذکرشان رفت در وهله نخست بی پایه است. مثالش همان دریاچه ارومیه بود که  دیدیم چه خوب و کافی اعتراض شد و جدا از تظاهرات آذربایجان، صفحات اینترنتی هم پرگشته بود از اخبارآن. از سوی دیگر، با نویسنده مقاله هم نظرم که شور و هیجان ایرانیان به آسانی فروکش می کند و شاید هم بشود گفت که  فراموشکارند.  اسپم کردن در صفحات اینترنتی و فحاشی و توهین را من هم نکوهش می کنم وامضا کردن و فرستادن صفحات "پتیشن" گوناگون (که اکثرن هم جعلی اند) برای نام خلیج فارس را کاری بیهوده می دانم؛ جرقه های ملی گرایانه ای که  پس از مدتی فروکش می کند و ما می مانیم و جمهوری اسلامی.

می گویند که باید خیالمان از بابت نام خلیج فارس راحت باشد چرا که در سند سازمان ملل به آن اشاره شده است. وه که چه ساده انگاری! و مگر جزایر سه گانه مان هم در تمام نقشه های تاریخی به رنگ ایران نیستند؟ با این حال و با وجود حق غیر قابل تردید ایران، قدرت های بزرگ غیر منطقه ای را می بینیم که جانب امارات متحده عربی را گرفتند و از ایران می خواهند که پرونده جزایرش را به سازمان مللی ببرد که یکبار از دستور کار آن خارج شده بود! جای دیگر هم می خوانیم که انگلستان، سندیت یکی از نقشه های قدیمی بریتانیا که جزایر سه گانه را جزو خاک ایران نمایش می داد را رد کرده است.

دل آسوده بودن از اینکه مدارک تصدیق کننده حقانیت ایران کامل و وافی است و در شرایط امروز دست بالا را در مقابل امارات خواهیم داشت هم خوش خیالی است. اجماع  جهانی بر ضد نه تنها جمهوری اسلامی که ایرانیت شکل گرفته است و در جنگی احتمالی، جهان جانب امارات را خواهد گرفت. بیش از چهار دهه است که برای عربی کردن نام خلیج فارس تلاش می کنند و تغیر نام آن در نشریه نشنال جئوگرافیک، وبسایت گوگل، موزه لوور، فیسبوک نیروی دریایی امریکا و بسیار موارد دیگر و تبلیغات و هزینه های گسترده اعراب باید زنگ خطری جدی برایمان باشد.

اصلاح نام خلیج فارس در نشریه نشنال جیوگرافیک جرقه خوبی بود که نشان داد رفتار های معقولانه و بدور از تعصب و پیگیر ایرانیان می تواند اثربخش باشد. جامعه گسترده ایرانیان خارج از کشور نباید بی عمل بمانند و به این بهانه که در ایران زندانی سیاست است، تغییر نام خلیج فارس را بی اهمیت بدانند و یا به تفریط بیفتند و بگویند که خلیج فارس را "خلیج دوستی بین ایران وعراب" (نقل به مضمون از مقاله ذکر شده) بگوییم!

 و مگر چه ایراد است که همزمان هم مدافع حقوق زندانیان سیاسی بود و هم از دریاچه ارومیه گفت و ازدریای مازندران و البته نام خلیج فارس و جزایرسه گانه تا ابد ایرانی؟! این ناسیونالیسم کور نیست ولی خوش خیالی است که فکر کنیم با تغیر نام خلیج فارس، زیاده خواهی کشور های همسایه تمام می شود و البته بجای اینکه به دنبال منافع خود باشند به فکر ایرانیان در می آیند. اگر این طور است که می توانیم با خیال راحت خود ما هم با کشورهای عرب همسایه هم راه شویم و با آنان از ابوعلی سینا  و رازی و خیام تا بادگیر های یزد را عربی بخوانیم تا صلح و دوستی بیشتری بین ما برقرار شود!

 ولی چاره کار نیست؟ وظیفه ایرانیان خارج از کشورچیست؟ دست روی دست بگذاریم و بیش از بیش توهین به خود را ببینیم؟ یا می توان دست به کار شد و نوشت و گفت و جامعه جهانی را از این حق کشی آگاه کرد که حساب مردم ایران از جمهوری اسلامی جدا است و نباید حقوق ملت ایران فدا شود. مردم فریبی احمدی نژاد و غوغایی که از روی قصد درباره جزایر سه گانه به راه انداختند و بی تدبیری جمهوری اسلامی و اشتباهات پی در پی اش  در سیاست خارجی هم از آفتاب روشن تر است و تردیدی در آن نیست. این که به دام تبلیغات جمهوری اسلامی نیفتیم هم موردی حیاتی است و ولی باز هم این وظیفه را عهده ما ایرانیان -خارج نشینان- بر نمی دارد که در موازات مبارزات دیگر و جدال خود با جمهوری اسلامی، مسایلی چون تغیر نام خلیج فارس را هم از یاد نبریم که تمام اینها حیاتی و مهم اند و باید در جای خود بررسی شوند. 

این  نوشته در پاسخ مقاله خانم فرح طاهری (از اینجا بخوانید) آمده است که خواسته بودند "متمدنانه" به ایشان پاسخی داده شود!

*کاریکاتور از رادیوزمانه 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

مذهبیون با نکوهش حکم ارتداد شاهین نجفی، آزاد اندیشی خود را ثابت کنند!


مهم نیست که من تابو شکنی شاهین نجفی (که پیش از او هم بسیاری دیگر چنان کرده اند) را تایید کنم یا نکنم،  به دل من خوش بیاید یا نیاید و یا آن را به زعم خود توهین آمیز بدانم یا نه. هنرمندی است و آنچه در دل می اندیشد را به زبان می آورد و بر ساز خود می نوازد. و مگر من چه جایگاه برتری از او دارم که او را به صرف اندیشیدن و بر زبان آوردنش محکوم کنم که هر دو انسانیم و هم اندازه که من محق به بیان عقیده ام هستم او نیز هست؛ آنچه برای من محترم و مقدس است برای او می تواند نباشد و لزومی به آن هم نیست.

احترام به عقاید دیگران بسیار هم پسندیده است و هنجارهای جامعه را ارج نهادن هم لازم. از سوی دیگر، جامعه ای را که  بند خرافات و موهومات اسیر می شود و اسیر حاکمانی که چنان تفکراتی را پر و بال می دهند و آن هنگام باید خرق عادت کرد و تابو شکست و روشنگری کرد هم بحث دیگری است و البته بسیار حیاتی. مهم اینجا، اندیشه های قرون وسطایی آدمیانی است که خود و عقایدشان را مقدس می دانند و  تفتیش عقاید می کنند و دیگران را مفسد فی الارض و حرام زاده و نجس می خوانند.

جان شاهین نجفی در خطر است و پیشاپیش حکم قتل او صادر شده است . اینجاست که باید آن ایرانیان مذهبی که حتی رفتار آن هنرمند را هم نپسندیده اند و آن را به زعم خود توهین آمیز دانستند، قدم پیش بگذارند و شرافت خود را با دفاع از آزادی بیان و اندیشه نشان دهند.

داریوش

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

بنی صدر و مثلث "بیق"؛ از کتاب "یکرنگی" به قلم شاپور بختیار


چکیده بخشی از فصل چهارم کتاب یکرنگی به قلم شاپور بختیار (۱۹۸۲) که عمدتا در مورد شرح حال نخستین رییس جمهوری اسلامی ایران بوده است را اینجا می آورم.

شاپور  بختیار می نویسد:

دیری نپایید که امثال سنجابی و بازرگان از حلقه یاران آقای خمینی به کنار رفتند و حواریون جدیدش جایگزین آنها شدند. مثلث منحوسی که به "بیق" خوانده می شد؛ ابولحسن بنی صدر، ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده.

اولین  خیمه شب بازی انتخابات، با انتخاب بنی صدر به ریاست جمهوری ایران آغاز شد. بنی صدر تحت لوای قوانین جمهوری اسلامی انتخاب شد که خود در پرداختش نقش داشت ولی بعد مدعی شد که حکومت کردن با این قاون اساسی ناممکن است. به دنبال همدستانی برای حفظ مقام خود شتافت و گزینه نخستش، تیره روزانی چون بازرگان و سنجابی بودند و مجاهدین هم از طرفی دیگر. 

بنی صدر دلخوش به پشتیبانی مردم و ارتش از خودش بود ولی هیچ کدام را در لحظه برکناری خود نداشت و در خیالات خود دلخوش ماند تا در نهایت حقیقت برای او هویدا شد؛ رای مردم به شخص او نبود که تنها برگزیده و مخلوق خمینی را حمایت کرده بودند. بنی صدر تا آخرین لحظه حضورش در وطن وفادار به خمینی ماند و می گفت که هرچه امام بگوید را می پذیرد و البته هم او بود که گفت برایش ایرانی بودن بدون اسلام بی معنی است. می گفت "ربح" با اسلام مغایر است که نتیجه آن می شد برچیدن بهره و بانک و ناگریز از توجیهاتی محیرالعقول می گشت. 

بنی صدر عامل موثری شد که ایران به سمت دیکتاتوری و ویرانی برود. به عنوان رییس شورای انقلاب، در انتخاب خلخالی مسوول بود و هیچ وجدان بیداری نیست که بتواند توجیه کند که او از قضایا بی اطلاع بوده است. عجیب که ادعای "حرمت انسانی" هم داشت؛ آتش بیار انقلاب که شاید بهترین تمثیلش، لاوال (سیاستمدار فرانسوی ومعاون مارشال پتن) باشد.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف؛ اسماعيل نوری علا (چکیده مفید)


جناب دکتر نوری علاء در نوشته جدید خود (از اینجا بخوانید) به مضامین مهمی اشاره کرده اند. متن بلند ایشان را چکیده کرده و در زیر آورده ام.

الف- پیشنهاد آلترناتیو سازی رژیم در خارج از کشورو ایجاد کنگره ملی امروز از هر زمان دیگر جدی تر است و عملا با عدم وجود هرگونه روزنه اصلاحات درون رژیم، کوششهای سیاسی به خارج از کشور منتقل شده است.

 امروز، سه جریان مشخص از آلترناتیو های پیشنهادی خود برای تغیر رژیم می گویند:

۱- مجموعه کسانی که خود را سکولار، دموکرات، انحلال طلب و می دانند و برنامه ها و آلترناتیو خود را با فروکش کردن جنبش سبز پس از ۲۲ بهمن ۸۸ مطرح کردند. با همان پیش شرط، ایشان به دنبال گرد هم آوردن نیرو های فرا حزبی و فرا ایدئولوژیکی و بودند. این گروه را می توان به "انحلال طلب"ی توصیف کرد.

۲- مجموع کسانی که در ابتدای جنبش سبز مخالف آلترناتیو سازی در خارج بودند و افراد محق برای آن وظیفه (موسوی و کروبی) را در داخل ایران می دانستند. اکنون آنها در پی ساختن آلترناتیو "خودی" هستند تا چنان نهادی به دست اپوزیسیون سکولار- دموکرات ایجاد نشود. ریشه فکر آنها ولی هنوز در اصلاح طلبی و همکاری با اصلاح طلبان سابق و بر پایه "انتخابات آزاد" بر پایه اصلاح قانون اساسی جمهوری اسلامی است (مخالف با براندازی). این مجموعه را می توان به نام همان کنفرانس "استکهلم" خواند که در آنجا پرده از ترکیب خود برداشتند.   

۳-  شعب مختلف حزب کمونيست کارگری که به جمع آلترناتيو سازان پيوسته اند. این آلترناتیو، گروه های ۱ و ۲ را "بورژوایی" می داند که به قصد جلوگيری از حدوث انقلاب کارگری ـ کمونيستی و تشکيل حکومت شوراها بوجود آمده اند و عمل می کنند. آلترناتیو این گروه را می توان "انقلابی-کمونیستی" توصیف کرد و البته با آلترناتیو های دیگر هم مقابله دارند.

ب- به دو شکل در گروه های انحلال طلب تلاش هایی برای ائتلاف انجام شده است:

۱-  گسترش مضارب مشترک ايده ها بر حول اشتراکات عقیدتی

۲-  کاهش و حل و فصل اختلافات نظری ـ مطالباتی گروه ها.

اشتراکاتی چون لزوم مبتنی بودن قانون اساسی بر پایه اعلامیه حقیق بشر، سکولاریسم، دموکراسی و عدم تمرکز مدیریتی  به صورت بدیهی وجود دارد ولی اختلاف بر سر مسایلی چون نوع حکومت می تواند آنها را قربانی خود کند و مانع از شکل گیری ائتلافی بین سکولار-دموکرات ها شود.

 راه برون رفت از این موانع چیست و "چند و چون" حل اختلافات چگونه است؟

باید  دانست که صحبت از شکل رژیم آینده ایران، ورای وظایف اپوزیسیون جمهوری اسلامی است. با فرض رسیدن به توافق جمعی در خارج از کشور هم تضمین اجرایی در فردای ایران آزاد حاصل نمی شود و موفق نخواهد بود. باید همه استدلالات مخالف و مکمل و موافق در فردای کشور، پيش روی ملت ايران (اعم داخل و خارج) گذاشته شود تا ملت بتواند در مورد گزينه های مطلوب خويش اظهار نظر کند و تصميم بگيرد. اگرچه یک "اشتراک ائتلاف ساز" می تواند از دل همین بن بست شکل بگیرد و آن توافق به موکول کردن این مسایل به رای ملت در فردای ایران است. کليد کار، توافق بر سر "استقرار حاکميت ملت" (يا ملتی و يا ملی) است.

هدف، رسیدن به فرمولبندی های اساسی است که راه را برای تشکیل مجلس موسسان هموار کند و آن هم در فضای پر آشوب و تب زده پس از فروپاشی رژیم است.

پ-  تنها اردوگاه انحلال طلبی است که بر پايه های سکولاريسم ضد ايدئولوژی و دموکراسی مبتنی بر اعلاميه جهانی حقوق بشر پای می فشارد و از سوسيال دموکرات ها تا ليبرال دموکرات ها را در خود جای داده است.

ت-  هدف، رسیدن به فرمولبندی های اساسی است که راه را برای تشکیل مجلس موسسان هموار کند و آن هم در فضای پر آشوب و تب زده پس از فروپاشی رژیم است. در این حال، محتوای اختلافات می تواند به صورت گزارشی مفصل همراه با پيشنهادات و گزينه های مختلف تقديم مجلس موسسان شود.

ث-  تشکیل  چنان ائتلافی می تواند از برتری جویی های (هژمونی طلبی) فردی وگروهی به نفع خود ائتلاف در فردای فروپاشی رژیم جلوگیری کند. در این حال، هیچ فرد یا گروهی نمی توانند اراده خود را به ملت تحمیل کنند و حکومت را به دست بگیرند.

ج- چنين ائتلافی، معنای واقعی "انتخابات آزاد" را نيز به اين اصطلاح برمی گرداند و گرد و خاکی را که اصلاح طلبان بر گرد آن بپا کرده اند فرو می نشاند. چرا که انتخابات آزاد واقعی تنها در صورتی ممکن است که قانون اساسی حکومت اسلامی لغو شده و کل حاکميت کشور و قدرت تصميم گيری به دست ملت افتاده باشد (انتخابات آزاد برای متجلی ساختن حاکميت ملی). آنگاه، چنين ملتی برای متجلی و متحقق کردن اراده و تصميم خود، ناچار است از صندوق رأی و برگزاری انتخابات آزاد (که شرايط آن را بيانيه شماره ۱۵۴ کنفرانس بين المجالس سازمان ملل معين کرده است) استفاده نمايد.

چ- هيچ نيروی سکولارـ دموکرات و انحلال طلبی نمی تواند مخالفتی با یک همکاری مبارزاتی بر محور اين "ائتلاف ملی" کند که در غیر این صورت مساوی با بی آبرویی خواهد شد. کوشش برای استقرارحاکمیت ملی از طریق برگزاری انتخابات آزاد سبب می شود که اختلاف ها به موضوعی فرعی تبدیل شود و راه برای برنامه ریزی به سوی آرای عمومی هموار گردد.

*کاریکاتور از مردمک 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

جزایر سه گانه، رویای امپراتوری هخامنشیان و از کار افتادن صفحه فیسبوکی پادشاه عربستان!


جنگ لفظی بین جمهوری اسلامی و امارات متحده عربی با سفر رییس دولت کودتا -محمود احمدی نژاد-  به جزیره ابوموسی شدت گرفته است.  تمام اسناد تاریخی و نقشه های دریایی از دوران باستان بر مالکیت همیشگی ایران بر این سه جزیره گواهی دارند و حتی پیش از آمدن نیروهای استعماری به منطقه، تمام خطه خلیج فارس و کشورهای اطراف آن زیر نگین حکمرانی ایرانیان بوده است. با این حال، ادعاهای واهی امارات بر مالکیت جزایر تنب و ابوموسی، از طرف کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و قدرتهای بزرگی چون امریکا و انگلیس هم  حمایت می شود که می تواند تهدیدی بر تمامیت ارضی کشور باشد. ولی واکنش  ایرانیان چه بوده است؟

گروهی برنامه تظاهرات و اعتراض جلوی سفارت امارات در تهران را می گذارند و حتی نیروهای بسیج و حزب الله را هم دعوت به آمدن می کنند. یک شایعه هم در صفحات فیسبوکی می چرخد که وزارت اطلاعات برای این گردهمایی بخصوص، استثنا قائل شده است و باید مشکلات و سوءتفاهمات با رژیم را فراموش کرد! جدا از اینکه چگونه رژیم با برجسته کردن موضوع جزایر و برانگیختن احساسات ملی گرایانه و وطن دوستی مردم سعی در انحراف افکار عمومی و موجه جلوه دادن خود دارد، ساده دلی و البته تفریط عمل این هممیهنان هم جای توجه دارد.

صفحات  اینترنتی پر می شوند از نام و نقشه خلیج فارس و ایرانیان عکسهای فیسبوکی خود را مزین به آن می کنند و آتش احساسات ملی گرایانه بالا می گیرد. "پتیشن" ها است که دست به دست شده و امضا  می شوند (با تخصص خاص ما ایرانیان) و به صفحه فیسبوکی پادشاه عربستان حمله می کنند و با اسپم گزاری، آن را از کار می اندازند. این هم البته مثل سایر جرقه های ملی گرایانه است و پس از مدتی فروکش می کند و ما می مانیم و جمهوری اسلامی. و مگر یادمان می رود که برای خشک شدن دریاچه ارومیه چه شوری گرفتیم و یک ماهی پس از آن انگار نه انگار که اتفاقی افتاده  است!

گروهی دیگر ولی هنوز در خاطره امپراتوری بزرگ هخامنشیان و جهان گشایی های نادر شاه مانده اند و ضعف و فتور ایران زمین را نمی بینند که شیر بی یال و کوپالی شده است و یک اجماع جهانی برای برخورد با میهنمان شکل گرفته است. واکنش اینان به تمسخر گرفتن امارات و سینه ستبر کردن و با اطمینان از بی خطر بودن یارگیری امارات گفتن است. به قولشان، امارات یک وجب است و اگر تمام ایرانیان نفری یک سطل آب هم به آن سو بپاشند به زیر دریا می رود! معادلات سیاست جهانی و شرایط امروز ایران و همسایگانش هم برای ایشان قابل اعتنا نیست و اصولا کشورهای عربی جرات حمله به ایران را ندارند!

قابل توجه این گروه باید دانستن از این باشد که امارات متحده با کشورهای عربی خلیج فارس و دولت فرانسه پیمان امنیتی دارد. همین دیروز هم خبر استقرار پیشرفته ترین جنگنده های امریکایی در همان کشور یک وجبی را شنیدیم. از سوی دیگر، دل آسوده بودن از اینکه مدارک تصدیق کننده حقانیت ایران کامل و کافی است و در شرایط امروز دست بالا را در مقابل امارات خواهیم داشت هم خوش خیالی است. خواندیم که انگلستان سندیت یکی از نقشه های قدیمی بریتانیا که جزایر سه گانه را جزو خاک ایران نمایش می داد را رد کرده است و این هم زنگ خطر دیگری است. 

ولی  راهکار چیست و از دست ما ایرانیان چه ساخته است؟ فرصت زیادی برای تغیر رژیم جمهوری اسلامی نمانده است و باید هرچه سریع تر، ایرانیان بر سر کلی ترین اصول مشترک که همان رفتن رژیم و رسیدن به انتخابات آزاد است به گرد هم جمع شوند و راهکاری جویند که تظاهرات جلوی سفارت عربستان و از کار انداختن صفحه فیسبوکی شاه عربستان را چاره کار نیست. 

نوشته های پیشین من در این مورد: 
 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲, شنبه

جزایر سه گانه، شهره صولتی، و بی اخلاقی ها در جامعه پر از تزویر ایرانی

هدف من، دفاع صرف از یک هنرمند و خواننده ایرانی نیست که نشان دادن چند خصلت زشت که متاسفانه در میان ما ایرانیان هم بسی رایج است؛ اتهام زنی، دروغ پردازی و تهمت ناروا زدن. شنونده کارهای شهره نیستم و سبک خواندنش هم باب میل من نیست و مهم هم نیست که بخواهند با گفتن "خواننده لوس آنجلسی" تحقیرش کنند و یا سنش را به رخ بکشند و یا طرز پوشیدنش را مسخره کنند. 

ولی نه! مهم است. این چه حقی است که به خودمان می دهیم که همه را قضاوت کنیم و آنچه را که خود می پسندیم از دیگران هم بخواهیم؟ چه حقی است که هموطن هنرمندی را چنین زشت خطاب کنیم و با الفاظی زشت از او نام ببریم؟ گویی که در لس آنجلس خواندن، جرم است و فراموش می کنیم که همان ها  بودند که در آن دوران سیاه انقلاب و جنگ، دلخوشمان می کردند و شادی می آفریدند و امروز هم. 

ما چه کردیم بجز کپی کردن آثارشان که مثل "دزدی در روز روشن" است و انگار همه چیزمان با جهانیان متفاوت که هنرمندانشان حمایت می گردند تا که مرتب ترقی کنند و بهتر شوند. چنان کردیم و شد که هنرمندی چون ویگن از سر استیصال جلوی دوربین رفت و برای تامین هزینه درمانش از مردم کمک خواست. و همین هنرمندان لس آنجلسی هستند که اگر چند ماهی به برنامه کنسرت هم نروند، حتی از پرداخت هزینه های روزمره شان هم باز می مانند.

حالا انگار طلبکاریم و شاید ارث مان را برده باشند که می گوییم چرا امثال شهره پیشتر به دوبی می رفته اند. با اینکه کار نیک شهره را دیدیم که گفت که به دلیل بحران جزایر سه گانه، به دوبی نمی رود و برنامه اش را ملغی می کند، واکنش برخی از ایرانیان چگونه بود؟

می نویسند که "احتمالا" فروش بلیت کنسرت شهره خوب نبود و یا "حدس می زنیم" که خود امارات اجازه  برگزاری آن را نداد! یکی دیگر می گوید که چند سال پیش شهره در برنامه ای تلویزیونی گفت که  دوست دختر فلان شخص بوده است و یا در زندگی شخصی اش چنان کرده است و پس سزاوار تشویق و حمایت نیست. آن یکی هم از جراحی های پلاستیکش می گوید و سنش و یا ارزش کارهای هنری اش. انگار همه قاضی هستند و شایسته که در کار دیگران سرک بکشند و تهمت بزنند و مسخرگی کنند. و مگر خود آنان که هستند و چه کردند و در زندگی شخصی خود چگونه اند؟

درود می فرستم به شهره عزیز و توجهی که کرد و از رفتن به امارات سر باز زد. ایرانیان هنوز دلخوش هستند و می گویند که چند هزار سال است که مالکیت جزایر برای ایران است و امارات یک وجبی نمی تواند کاری کند ولی چشم بر روی حقایق بسته اند. خطر بزرگی در کمین ایران است و برای خاک وطن دندان تیز کرده اند. 

*کاریکاتور از رادیو زمانه