هرچند نبینی تو ولی ملت ایران ..شیریست که بر پرچم خورشید نشان است

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

روز جهانی صلح در بیست و یکم سپتامبر را دریابیم


چقدر از روز صلح می دانید؟ روز بیست و یکم سپتامبر، به همت یک جوان پرشور، توسط سازمان ملل به عنوان روز صلح در نظر گرفته شده است، برای دانستن اثرگذاری این روز، کافیست توجه کنیم که حتی طالبان نیز به آن وفادار مانده اند و و به دلیل صلحی یک روزه ای که برقرار شده است، یک و نیم میلیون کودک افغان، به یمن این روز از نعمت واکسن برخوردار شدند.

این وظیفه ما وبلاگنویسان است که این روز را پاس بداریم و توجه همه را به آن جلب کنیم.

روز صلح توسط مستند ساز بریتانیایی و جرمی گیلی در سپتامبر 1999 بنیان نهاده شده است. آرمان این بنیاد خیریه این بوده است که جنگ را در تمام دنیا برای یک روز در سال، متوقف کنند.

در هفتم سپتامبر 2001، تلاش های این گروه به ثمر نشست و سازمان ملل بیست و یکم سپتامبر هر سال را طبق قطعنامه ای روز صلح نامیده است.

همه ساله در این روز، هنرمندان و موسیقی دانان به برگزاری کنسرتی بزرگ اقدام می کنند. شرکت های بزرگی چون اسکایپ، کوکا کولا و پوما به جهت حمایت از این روز، اسپانسر تبلیغاتی این کمپین هستند.

جرمی گیلی ، از سال 1998 با تمام توان تلاش کرده است که با کمک سازمان های غیر دولتی و دانشجویان و نمایندگان دولت ها، به نشر این ایده بکوشد و اکنون این زحمات او به ثمر نشسته است.

در سال 2006 این تلاش ها چهره خود را خوب نشان داد، در میانه جنگ داخلی به مدد این روز صلح، کمک رسانان بین المللی موفق شدند که به قسمت جنوبی و جنگ زده سودان، غذا برسانند، در سال 2007، بیش از یکصد میلیون نفر در سرتاسر دنیا، در برگزاری این روز، همیاری نمودند. در افغانستان و در پی اینکه طالبان به این روز وفادار ماندند، نیروهای بین المللی موفق شدند که بیش از یک میلیون و چهارصد هزار کودک را واکسینه کنند.

شخصیت های بزرگی چون عالیجناب دالایی لاما و یا سیاستمدارانی چون کوفی عنان و یا دبیر کل اتحادیه عرب یا نخست وزیر اسراییل نیز جز حمایت کنندگان از این روز هستند.

۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

از خرس‌های قهوه‌ ای و قانون ضدّ سگی‌ در مجلس تا یک تصویر از کشوری غربی



همه دیدیم آن ویدیو که ۲-۳ حیوان (در ظاهر انسان!) به جان خرسِ مادر و دو توله‌اش می‌‌افتند و زجرکششان می‌‌کنند. می‌‌گویند که به باوری خرافی خرس‌های قهوه‌ی را کشتند که لعنت به‌ آنها و به باورهایشان. باور ایرانیان کهن به طور حتم این چنین نبود و اجدادمان نخستین در جهان بودند که حیوانات را رام و دوستِ خودشان کردند. بله! هیچ می‌‌دانستید که ایرانیان نخستین بودند که اسبان سرکش را مطیع خود ساختند؟ بحثِ تاریخی‌ آن به درازا است و ‌می شود از نقش‌های حیوانات بر تختِ جمشید گفت و یا سنگ نبشته‌های پادشاهان اشکانی که شاهپورِ ایران برای کشتار شیران مجازات مرگ گذاشته بود!

ایرانیان امروز ولی‌ انگار شباهتی با اجداد خود ندارند. اجدادی که دروغ آنچنان برایشان مذموم بود که کوروش شاه حتی برای حفظ جان خود هم حاضر به گفتن دروغی مصلحتی نشد و البته واژگان ناپسند در ادبیات پارسی‌ کهن نبودند. ولی‌ امروز چه؟ انگار تمام نیکویی ها یمان را به باد دادیم و به بی‌ آذرمی رسیدیم!

کشوری که سگان و گربه‌ها هم در آنجا باید در خیابان سنگ بخورند و گنجشکان هم اگر به چشم آیند شکار شوند و آن هم برای تفریح است. تفریح که حتی نه و شاید برای خالی‌ کردن دق دلی شان که با سلاح‌های جنگی به جان حیوانات و پرندگان افتادند و آنچه هم باقی‌ مانده است برای سرگرمی شیوخ عرب در تیررس اشان گذاشتند.

 مملکتی داریم که در مجلسش، وکلای مردم به شور می‌‌نشینند و قانون می‌‌گذرند که به گردش بردن حیوانات خانگی ممنوع شود. بله! همان کشوری که سگ نجس است و به هزار دریا هم پاک نمی‌‌شود و محکوم است به اذیت شدن و جدیداً هم که کشته شدن و یا مقطوع النسل شدن!

در یکی‌ از نوشته‌های پیشینم  کمی‌ به این سوژه پرداختم و با یکی‌ از دیده‌های خود در خارج از کشور مقایسه کردم. سگی‌ را دیده بودم پیر و شانزده ساله که دو پای عقبش به سبب بیماری بی‌ حرکت مانده بودند. صاحبش بر روی ویلچر-مانندی به این سو آن سو می‌‌بردش و با چه محبتی! نوشته بودم که از آن بانو پرسیدم که چرا جانش نمی‌‌ستاند که شرمسارم کرد و گفت "سگش تا هر زمان که بخواهد زنده بماند باید باشد و زندگی‌ کند".

یعنی اگر آن فیلم کذایی قتل فجیع خرس‌ها را نشان آن بانو می‌‌دادم، چه قضاوتی در مورد من و کشوری که از آنجا آمده‌ام می‌‌کرد؟

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

تفسیر یک ویدیو- ضرب و شتم توسط پلیس در زمین فوتبال و عکس العمل مردم

 آن شکل که می‌‌شد از ویدیو فهمید، یکی‌ از تماشاچی‌ها به میان زمین فوتبال می‌‌آید و پلاکاردی را بالا می‌‌گیرد.چهار پلیس به سوی او یورش می‌‌برند و بر زمین می‌‌اندازنداش. یکی‌ از نیرو‌های ویژه، با باتوم خود و بی‌دلیل ضرباتی به فرد خاطی‌ می‌‌زند که هیچ نیازی به آن کار نبود. همین قساوت بیش از نیاز پلیس، بازیکنان و تماشاچیان را به مقابله بمثل وا می‌‌دارد و آنچنان چهار پلیس را زدند که نقش بر زمین شدند. جالب است که حتی پلیس‌های دیگر هم فرار می‌‌کنند و کاری از ایشان بر نمی‌‌آید.

۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

زیاده روی‌ و افتادن از این سوی پشت بام!


غروبی سرد بود و تنها پای آرامگاه کورش بزرگ ایستاده بودم، مستان از شکوهی که هویت‌ام می‌‌داد و سربلند‌ام می‌‌ساخت. اسکناسی به تنها نگهبان آنجا دادم و با اشتیاق و احترام بالایش رفتم. نمی‌‌گویم قدرتی‌ نامریی را آنجا حس کردم و به خلسه رفتم که تنها جذبه و شکوهش مرا "گرفت".

دسته گٔل‌ام را در اتاقک مانندی که در بالای مقبره بود و بقایای شمع های خاموش شده و گلهای پژمرده‌ هم آنجا بودند گذاشتم. بر مزار مردی بودم که سرزمینی بزرگ را زیرِ نگین فرمانروایی خود داشت و نخستین منشور حقوق بشری را نوشت که ۲۵ قرن پس از او، جهانی‌ ستایشش می‌‌کنند.

ادای احترام به گذشته و افتخارات تاریخی‌ سرزمینم را همیشه تحسین کردم و به آن بالیدم. از سویی دیگر، دیدن افراط و تفریط برخی‌ از هم میهنان آزارم می‌‌دهد. بحث را به دراز نمی‌‌کشم و به گفتن این اکتفا کنم که بر خاک افتادن و پا بوسی و دست بوسی برای هیچ انسانی را شایسته نمی‌‌بینم و حتی اگر آن فرد، فخر ایرانیان و زمان "کوروش بزرگ" باشد.

پینوشت- دوستان تذکری دادند که بالا رفتن از مقبره، کار جالبی نبوده است و حرفشان را می پذیرم!

روشنفکر دینی گرامی‌، محسن کدیور! اعدام همجنسگریان نتیجه "حرمت شرعی" شما است.


سه همجنس گرای ایرانی‌ در اهواز به دار آویخته شدند (نمی‌ دانم استفاده از واژه "همجنس باز" درست است یا نه!).
 
نخست اینکه باید به سازمان بین‌المللی دفاع از حقوق بشر (در فرانکفورت) خسته نباشید گفت که زحمت کشیدند و از آمار بالای اعدامها در ایران ابراز نگرانی عمیق کردند. شاید ۱۰-۲۰ سالی‌ بعد هم به جایی برسیم که محکوم کنند و یا دست به اقدامی زنند!

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

صادق باشیم! جنبش سبز تمام شد و جز خاطره‌ای از آن نمانده است


می‌ شنویم که جنبش سبز با طراوت و سرزنده و یا شاید چون آتش زیر خاکستر است. ولی‌ بگذارید با هم صادق باشیم! دو سال بیشتر از دهمین انتخابات ریاست جمهوری گذشت و دیگر خبری از تقلبِ بزرگ نیست. سران همان جنبش بیش از دویست روزی به حبس اند و قیامتی هم نشد. مشکلات زمان مان یا شوشولِ فرنود است و یا قیمت سکه و فلان گوشی جدید موبایل و یا آب بازی چند دختر و پسر. انگار همه شرایط حال را پذیرفتند و درگیری‌هایِ روزمره و گرانی و اجاره و سکه ششصد هزار تومنی و یا بستنی نیم ملیونی، فرصت وانگیزه‌ای برای تعقیب داستان آن جوانی نمی‌‌گذارد که پس از آزادیش خودکشی‌ کرد.

۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

از پهناور شدن سرزمین ایران تا %۷ و یا خواب نما شدن حسن فیروز آبادی!



ایران، هژده امین کشور پهناور کره زمین است. زمانی‌ بزرگ‌ترین محدوده جغرافیایی در جهان را داشت و امروز هم پس از تمامی‌ مصیبت‌های تاریخی‌ و جدا شدن پاره هایش، جزو کشور‌های پهناور است. مساحتش را بسیاری از ایرانیان از بَراند و آنقدر شنیدند که ملکه ذهن شان شده است؛ ۱،۶۴۸،۱۹۵ کیلومتر مربع.  از سرخس تا خرمشهر، از میانکاله تا ابومسی و از ماکو تا چابهار سرزمینی است که کشور "خورشید" می‌‌نامیدندش و گرچه امروز  غروب کرده است!

۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

دریاچه ارومیه; غربیان تاریخش نوشتند و ما نگاهش نداشتیم!



تاریخ ایران زمین را نه خود ایرانیان که شرق شناسان برجسته اروپایی و آمریکائی نوشتند. همان‌ها بودند که هزاران کیلومتر را در زمان خود با چه مشقتی پیمودند و به جای جای این دیار رفتند و تاریخش را مکتوب کردند. تا پای دانشمندان اروپایی به مشرق زمین نرسیده بود، کسی‌ در ایران کوروش شاه و داریوش شاه را نمی‌‌شناخت و این غربیان بودند که زبان‌های باستانی را آموختند و کتیبه‌هایمان را برای خود ما ترجمه کردند!

۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

از کشتار‌های بیشتر در جاده‌‌های مرگ ایران تا پاک کردن صورت مساله


به مناسبات تعطیلات فطر، بسیاری از خانواده‌های ایرانی‌ به سفر می‌‌روند تا چند روزی را استراحت کنند.  سفری که می‌‌تواند به همان اندازه خطرناک باشد که بخواهید که از روی میدان مین بخزید! رییس ستاد دیه ایران می‌ گوید در ۳۲ سال گذشته، ۸۰۰ هزار نفر در تصادفات رانندگی در سراسر ایران کشته شده اند و هشت تا ۹ میلیون نفر نیز مجروح و مصدوم (حدود سه‌ برابر بیشتر از تمامی‌ کشته شدگان جنگ هشت ساله ایران و عراق!). امسال هم هزاران ایرانی‌ در جاده‌‌های مرگِ این سرزمین  کشته شدند و این آمار هم مثل همیشه سیر صعودی دارد. تنها در سه روز آخر هفته گذشته و تعطیلات فطر بیش از ۹۰ هموطنمان مردند و  بیشتر از ۱۲۰۰ تن مجروح شدند. 

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

پیشنهاد صلح! صلحِ کوتاه مدتی‌ برای فارغ شدن از جر و بحث های دینی...اشتراکات مان را دریابیم.



بیش از ۷۰ ملیون ایرانی‌ و نه یک پرچم یکتا است، نه یک تک آرمان و نه پیوند مشترکی بین آنان. اختلاف نژادی، زبانی و سلیقه و خواست‌ها در همه جا هست و ولی‌ لااقل همه شان زیر یک پرچم اند و در منافع کلی‌ کشورشان هم پیمان اند. در ایران انگار تنها وجه مشترک همان شناسنامه ایرانی‌ است و بس . گرچه از حدود پنج ملیون ایرانی‌ خارج از کشور قریب به اکثریت شان تابعیت دوگانه دارند که آمار بالاایست و باز هم تفاوت‌ها را زیاد می‌‌کند. 
 
همان شکلی‌ که معروف است ایرانی‌‌ها در کار گروهی ضعیف اند و در ورزش قهرمانی‌شان هم نمود دارد;  پیوند‌های مشترک ضعیف است و شکننده که با تلنگری تضاد پیش می‌‌آید و جنگ و جدال. واضح است که ما ایرانیان در روابط مان با هم مشکل داریم و در برخورد با عقاید دیگر بی‌ تحمل ایم. از بحثِ پرچم بگیر و شیوه حکومت داری و دین و مذهب تا کوچکترین مسائل روزمره، همه سبب دعوا و مجادله است. 

این روزها و در پایان ماه رمضان مجادلات مذهبی‌ و بحث‌های دینی و تاریخی‌ زیاد شده است. سایت بالاترین را که می‌‌بینم پر است از چنین نوشته هایی که یا تحلیل می‌‌کنند و یا حتی بی‌ دلیل فحش می‌‌دهند و تخریب می‌‌کنند. حتی تغییر چند روزه نشان بالاترین به مناسبت عید مسلمانان هم سبب مجادلات لفظی می‌‌شود. پیام‌ها را می‌‌خواندم و افسوس می‌‌خوردم که آنقدر تضاد بینمان زیاد است. گرچه  نمی‌‌توان گفت تمام دلایل مخالفان را رد کرد و باید به آن پیام دهنده‌ای که (البته با طنز) گفت دینش "آلت پرستی‌" یا دیگری که خدایش هیولای اسپاگتی پرنده (Flying Spaghetti Monster) بود هم حق داد که روزی هم در سال برایشان نشانی‌ در نظر گرفته شود! خوب دموکراسی هم این است که حقوق اقلیت محترم شمرده شود وگرنه عمل به خواست اکثریت که هنری نیست.  

بحث‌های دینی (بخصوص در مورد اسلام) انگار تمامی‌ ندارند و می‌‌شود ساعت‌ها و روز‌ها و ماه‌ها بر سر آنها صحبت کرد; همانطور که در ۱۴ قرن گذشته اجدادمان درگیرش بودند. نه می‌‌گویم که منتقدین بیراه می‌‌گویند و نه می‌‌گویم که نباید سراغ قدسیات رفت. خدا را هم می شود نقد کرد و در موردش نوشت که مذاهب تنها آمدند که رابط انسان و آفریدگارش باشند؛ گرچه هزاران سال است که مستمسکی شده است در دست حکمرانان و زورگویان. قرن هاست که جعلیات و خرافات به ادیان اضافه شده است و می‌‌شود و بی‌ آزرمانی همیشه بودند که برای رونق دکّان دین فروشی خود، دل‌‌های ساده را مفتون کردند و می‌‌کنند. 

این شکل بگویم! حق با همه است و اصلا بحث سر این نیست. تمام عقاید حتی آن اندیشه‌ای که می‌‌خواهد با نقد جعلیات غبار گمراهی از چشمان  قبیله خود بر دارد هم محترم اند.  خود من بسیار به مذهب نمایی و خرافه پرستی‌ انتقاد کردم. با نظر آنان هم موافق نیستم که نباید به هیچ چیز جز آزادی زندانیان سیاسی و جنبش سبز اندیشید و هیچ انتقادی را بر نمی‌‌تابند. ولی‌ لختی بیاندیشیم! روز به روز این مباحث ما را از هم دور تر می‌‌کند و پیوند‌هایمان را بیشتر  می‌‌گسلد. کاش پرچم واحدی داشتیم و می‌‌شد با خیلی آسوده به زیرش نشست و همه چیز را نقد کرد; گرچه پیداست که امروز پیوند‌ها ضعیف اند و جامعه‌ ما کشش  آن را ندارد.

به عنوان یک وبلاگ نویس، این پیشنهاد را به تمام دوستان عزیز و نویسندگان فارسی نویس می‌‌دهم که برای مدتی‌ بحث دین و تاریخ مذهب را به کناری نهند. برای چند هفته و ماه ای‌ صلح کنیم و به دنبال پیوند‌های مشترکمان بگردیم. باور کنید در این زمان حال عنوان کردن چنین مضامینی،  بی‌ فایده و مضر است. اگر خلافش را می‌‌اندیشید من راهنمایی کنید.

با احترام،
داریوش   

لینک نوشته در وبسایت بالاترین