هرچند نبینی تو ولی ملت ایران ..شیریست که بر پرچم خورشید نشان است

۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

سالگرد درگذشت رضا شاه بزرگ، پدر ایران نوین


زاده سرزمین سبز و خرم "سواد کوه" از خطه دلیران طبرستان و مازندران، آخرین منطقه ای که به اعراب تسلیم شد و اولین بود که از یوغ خلفای عباسی خلاص گشت؛ مردمانی که هزاران سال با عزت و افتخار گذران زندگی کردند و شجاعت و فداکاری هاشان در برابر دشمن خارجی زبانزد بود که فردوسی لب به تحسین پهلوانانش می گشود. ۱۳۵ سال پیش و در شهر زیبای آلاشت در ارتفاعات سواد کوه در بلندای دامنه فیروزکوه بود که کودکی به نام رضا زاده شد تا منشا تحولاتی شگرف برای ایران در نیم قرن پس از آن شود.

به  یک سال نبود که یتیم شد و تحت قیمومیت مادرش -نوش آفرین- در تهران پرورش یافت و تنها ۱۴ سالی داشت که وارد فوج قزاق گشت. با اراده بود و مراتب پیشرفت نظامی را به همت خود پیمود و برای آن حاضر به مماشات و باج دادن به دولتیان و افسران ارشد خود نبود، چه حتی در مقابل افسران درجه دار روسی هم کمر خم نمی کرد و چون سرهنگی قزاق به او تند خویی می کند، رضای جوان پاگون های آن افسر ارشد روس را کند و به زمین انداخت. خشونت و تندخویی ذاتی داشت ولی هنگامی که به درجه سردارسپاهی رسید، علیشاه نامی که در زمان قزاقی با او نزاع و درگیری داشت را بی کینه درجه داد تا به درجه سرلشگری رسد. 

دوران  سیاه قاجار به پایان می رسد و رضا خان به پادشاهی ایران سوگند یاد می کند. سلطنت رضا شاه مقدمه ای می شود برای رنسانس اجتماعی و صنعتی و اصلاحات ریشه ای در ایران. شرح خدمات پادشاه ایران طولانی است؛ اوضاع  کشوری را که در آستانه از هم پاشیدگی و تجزیه بود سر و سامانی داد و امنیت شهروندان را تامین کرد، دادگستری نوینی بنا نهاد و قضاوت و اوقاف را از سیطره روحانیون خارج کرد، ارتش نوین ایران را بوجود آورد و ایرانیان را صاحب شناسنامه و اسم و رسم ساخت و ... 

 رضا شاه است که به زور سرنیزه چادر از سر زن  ایرانی پایین کشید گرچه آن را باید در ظرف زمانی خود سنجید. او آرمانی داشت که رهایی یک جامعه از شرّ خرافات و موهومات بود و دست یابی زنان به حق انسانی‌ خویش و موفق هم بود که نیم قرنی پس از او، بیش از نیمی از دانش آموختگان دانشگاه‌ها را بانوان شامل می‌‌شوند و در همین دوران جمهوری اسلامی به بالاترین مدارج علمی‌ و شغلی‌ رسیدند.  در زمان پس از دوران سیاه قجری که زن نه آزادی داشت و نه دخالتی در "اجتماع" و "بیرون از خانه" که حتی حق انسانی‌ هم  برایش قایل نبودند و حکم وسیله را در آشپز خانه و بستر داشت، رضا شاه سخت‌ترین کار عمرش را کرد که به ایرانیان نگویند "وحشی" و "عقب افتاده" و نیمی از ایرانیان که اسیر در خانه بودند وارد اجتماع شوند و به دانشگاه بروند و تحصیل کنند.

ارتش ایران مقهور قدرت نظامی برتر دو ابرقدرت زمان می شود و شورای عالی دفاع کشور، صلاح را در مصالحه  و مذاکرات سیاسی می بیند؛ ایران اشغال می شود و پادشاه شکست خورده ایران ناچار از تبعیدی همیشگی. پادشاه، تا آخرین لحظات عمر پیگیر مسایل کشورش بود و امید به شنیدن اخبار خوشی از وطن داشت. ۴ مرداد ۱۳۲۳، رضا شاه بر اثر بیماری قلبی ناشی از رنجی که از دوری از وطن داشت درژوهانسبورگ بدرود حیات می کند. پیکرش مومیایی شده و به مصر برده می شود تا در مسجد رافعی قاهره به ودیعه گذاشته شود.

جالب این است که بریتانیا از پیکر بیجان پادشاه ایران هم وحشت داشت و بردنش به ایران را بر نمی تابید. هفت سال پس از آن بود که پیکر رضا شاه در لباس نظامی خود -که حتی محروم از بردنش به تبعید گاه بود- به وطن باز گردانده می شود تا  ۲۸ سالی بعد که متجاوزانی دیگر، تاب بودنش در وطن را نیاورند.

۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

از پاکسازی قومی در میانمار تا ظلم و تبعیض به افغان های مقیم ایران


پاکسازی "قومی و مذهبی" مسلمانان برمه به وضعیتی بحرانی رسیده است. زندگی رقت بار بیش از دو ملیون آواره مسلمان که اقلیت ۱۰-۵ درصدی برمه را تشکیل می دهند ظرف دو ماه گذشته به یک فاجعه انسانی رسیده است؛ بیش از ۵۰ کشته و ۹۰ هزار بی خانمان. آغاز بحران به تجاوز جنسی چند مسلمان به زنی بودایی در ۲ ماه پیش برمی گردد که خشم بوداییان و ماموران دولتی  را برانگیخت و در جنایتی هولناک به قتل، تجاوز، بازداشت و آزار و اذیت مسلمانان و آتش زدن و غارت خانه و مساجد آنها ختم شد. آوارگانی که در کشور خودشان به چشم میهمانان ناخوانده وغیر قانونی به آنها نگاه می کنند و حکومت نژادپرست برمه از آنها می خواهد که کشوری را ترک کنند که از  ۱۳ قرن پیش اجدادشان در آن منطقه زندگی می کردند. (لینک

در این میان، بجز "اظهار نگرانی" سازمان های حقوق بشر بین المللی نسبت به وضعیت رقت بار اقلیت مسلمان برمه، واکنشی جدی از کشور های مدعی حقوق بشر جهان انجام نشده است و به تازگی هم که باراک اوباما با کاهش تحریم های آن کشور قول فعالیت بیشتر شرکت های آمریکایی و سرمایه گذاری گسترده در آن کشور را داده است. (لینک)

از سوی دیگر، جمهوری اسلامی هم که ذی نفع در جریانات برمه نیست و محزوریت هایی چون قضایای "مسلمانان" چچن، سوریه و یا سودان را هم ندارد (!) به شکل رسمی از سازمان ملل می خواهد که مانع از خشونت های بیشتر علیه مسلمانان برمه بشود. (لینک) جالب است که در موردی مشابه و تجاوز گروهی چند افغان به دختری ایرانی در یزد، با یاری و نظارت دستگاه های امنیتی رژیم، خانه و کاشانه افغان ها آتش زده و تخریب می شود، به شکلی غیر انسانی از کشور اخراج می شوند و محدودیت های نژاد پرستانه علیه آنان در سراسر کشور فزونی می گیرد. جالب که جامعه جهانی نسبت به این جنایت فاحش در ایران هم سکوت کرده است. (لینک،لینک)

پی نوشت- تین سین، رئیس‌جمهور برمه، چند روز پیش گفته بود که "راه‌حل" برای قوم اقلیت (مسلمانان) اخراج شدن از کشور یا فرستاده شدن به اردوگاه‌هاست. (لینک)

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

مجتبی واحدی در برابر دو گروه: اصلاح طلبان حکومتی و اپوزسیون افراطی!


 مجتبی واحدی راه خود را از کروبی جدا کرد چرا که به گفته اش، برای عزیزترین کسان هم دست از عقایدش بر نمی دارد. (+) می گوید که بدنبال حکومتی غیر دینی می رود که در تقابل با آرا و اندیشهای شیخ کروبی (که وارد نشدن دین در سیاست را غلط می دانست (+)) است. واحدی  شجاعت آن را داشت که خود را نقد کند و بگوید "تلفیق دین و حکومت" که پیشتر به آن معتقد بود اشتباه است و ۳۰ سال  باورمندی به انیشه ای سبب نمی شود که با " تعمق در حوادث سالهای گذشته" به نادرستی آن اقرار نکند. 

مجتبی واحدی آخرین پیوند خود با اصلاح طلبان حکومتی را هم گسست و حساب خود را از باورمندان به "دوران طلایی" و "اجرای بدون تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی" و "انتخابات در چارچوب نظام" جدا کرد. پیش تر البته همانان واحدی را به دروغ از مشاورت شیخ کروبی برکنار شده خبر دادند (+) چرا که از اصلاح ناپذیری رژیم گفته بود و چنان سخنی به مزاق عالیجنابان خوش نیامد که خود را زعیم جنبش سبز می دانند. (+

عالیجنابان سبز از "چرخش نخبگان" می‌‌گویند که دلرحمی هیأت حاکمه و پذیرش خواست ملت را میسر کند و (با تاکید بر حرکت از درون نظام) انتخابات آزاد برگزار و قانون اساسی‌ اصلاح شود و همه مردم بتواند بدون تبعیض مشارکت کنند! گرچه فراموش کرده اند که رژیم حتی در انتخابات مجلس هم حاضر به پذیرش نمایندگان اصلاح طلب خط امامی نشد و رای‌های حوزه انتخاباتی دماوند و "جمهوری اسلامی" خاتمی را هم باطل کرد. 

گروه دوم ولی بخشی از اپوزیسیون قدیمی رژیم است  که به چنان افراطی رسیده اند که حتی مجتبی واحدی را هم تحمل نمی کنند؛ برای آنان مهم نیست که واحدی بگوید که "اصلاح طلب" نیست (+) و از "انحلال" رژیم بگوید که چون ۳ سال است که جلای وطن کرده و از درون دستگاه حکومتی آمده، پس به زعم آنان مامور رژیم است و نباید جزو اپوزیسیون قرار بگیرد! از نظر اینان امثال واحدی و گنجی ماموران رژیم هستند که با نقشه و برنامه ریزی به اپوزیسیون خارج از کشور قالب شده اند. جالب است که مجتبی واحدی که در زمان انقلاب ۱۴ ساله بوده را هم شریک جنایت دوران طلایی (!) خمینی می دانند و خواستار محاکمه او می شوند (از ویدئو سخنرانی مجتبی واحدی در تورونتو کانادا).

می گویند که باید به این افراطی گری ها حق داد که پس از سه دهه ظلم و ستم جمهوری اسلامی، به همه بدبین شده اند ولی این برای من قابل توجیه نیست. این افراطی گری ها مرا به وحشت می اندازد که در فردای آزادی ایران، دادگاه هایی انقلابی به سبک سال ۵۷ تشکیل شود. صحبت از"آشتی ملی" و "اتحاد" به معنی واقعی کلمه برای بسیاری غیر قابل پذیرش است و چنان خط قرمزی به دور خود کشیده اند که "اکبر گنجی مخالف جمهوری اسلامی و زندانی سیاسی ۶ ساله رژیم" و "مجتبی واحدی" را هم از خود می رانند؛ دروغ می بندند، افترا می زنند و توهین می کنند؛ امثال این دو تن را متهم می کنند به ماموریت داشتن برای برهم زدن اتحاد اپوزیسیون و منحرف کردن جنبش آزادی خواهی مردم ایران ولی در واقع خود خواسته و یا ناخواسته آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزند و مانعی در راه اتحاد ملی می شوند. 

مجتبی واحدی می نویسد:
این جدایی به من فرصت خواهد داد تا با فراغ بال بیشتر به افشای کسانی بپردازم که به دروغ ، نام « همراه ملت » را بر خود نهاده اند و هم اکنون در حال صاف کردن راه برای ادامه فریب کاری حکومت در قالب انتخابات سال آینده هستند . 
 درود  میفرستم بر مجتبی واحدی و شجاعتی که از خود نشان داد را تحسین می کنم.

آقای واحدی!

می‌ بینم که منصف قضاوت می‌‌کنید و به نقد خود و نظامی که زمانی‌ پشتیبانش بودید می‌‌نشینید. این اتمام حجت بر همان‌ها است که هنوز از اصلاحِ رژیم و قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌‌گویند.

آقای واحدی! صمیمانه بگویم، "به نام خدا بگویید" و صورت خود را با ماشین اصلاح کنید و کراوات نبندید! اینها دیگر برای من مهم نیست که به صداقت و شهامت امثال شما درود می‌‌فرستم.

امروز صحبت ما ایران است و رسیدن به یک جامعه مردم سالار...

داریوش

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

سرنوشت قرارداد های ترکمانچای جمهوری اسلامی با سوریه!


زنگ پایان رژیم بعث بشار اسد با حمایت قاطع کشورهای غربی از شورای ملی سوریه و خروج بیش از پیش دولتمردان و ارتشیان بلند مرتبه از دستگاه حکومتی در ادامه کشتارهای مداوم مردم بیگناه آن کشور به صدا درآمده است. شکی در تغیر رژیم سوریه نیست و مساله، تنها زمان آن و نگرانی از کشتارهای بیش شهروندان آن کشور است. 

از سوی دیگر، آنچه که شاید حتی برای ما ایرانیان مهم جلو نمی کند، تکلیف میلیاردها دلار کمک‌های بلاعوض و سرمایه گذاری جمهوری اسلامی در سوریه است. این نگرانی وجود دارد که پس از آزادی این کشور، دولتمردان جدید از زیر بار پرداخت معوقات خود به ایران سرباز زنند و آن را به حساب شریک بودن جمهوری اسلامی با بعثیان سوری بگذارند؛ همانطوری که برهان غلیون -رییس پیشین شورای ملی معترضان سوریه- ‌ گفته بود که چنانچه این شورا بتواند در سوریه به قدرت برسد، روابط نظامی دمشق با ایران را قطع خواهد کرد. (+)

آتش زدن پرچم های جمهوری اسلامی (و البته نه ایران!) بدست مردم سوریه این نگرانی را هم ایجاد می کند که در بودن حس تنفر از دولتمردان جمهوری اسلامی، منافع ملی ایرانیان  در فردای تغیر رژیم سوری آسیب ببیند. 

پی نوشت- وبلاگ "سر به مهر" به قرارداد ترکمانچای رژیم جمهوری اسلامی با سوریه در سال ۱۳۷۸ اشاره می کند که بدهی های میلیاری سوریه به اقساط ده ساله تقسیم شده است و پرداخت آن هم با واحد پول سوری (لیره) و بدون کارمزد انجام شود. این تمام قرارداد نبود که ایران تعهد کرد که از اعتبار اقساط طلب هایش، در خرید زمین و ساختمان سفارت، محل اسکان سفیر، ساخت بیمارستان، مدرسه و مرمت و نگهداری اماکن مذهبی در سوریه صرف کند. این حاتم بخشی یعنی اینکه حساب تسویه بجای ایران (کشور طلبکار) در نزد بانک مرکزی سوریه (کشور بدهکار) ایجاد شده بود. (+) این حساب ها سوا از میلیاردها دلار کمک بلاعوض دولت ایران به سوریه با  فروش نفت ارزان قیمت و رایگان و ارسال تجهیزات نظامی بوده است. 

*کاریکاتور از مانا نیستانی

۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

بازجویی صدای آمریکا از "یاشار خامنه"!


درادامه گفتگوهای یاشار خامنه با رسانه های ارتباط جمعی و افشاگری در مورد بازداشت پدرش بدست اطلاعات جمهوری اسلامی، در یک مصاحبه تلویزیونی در صدای آمریکا شرکت می کند. برنامه ای که نه یک خبررسانی از بازداشت شهروندی به گروگان گرفته شده است که بیشتر به یک بازجویی از خود یاشار خامنه و به سبک قاضی مرتضوی می ماند!

مجری برنامه -مهدی فلاحتی- در حالی که به جلو خم شده با قیافه ای جدی بازجویی از یاشار خامنه-در اینجا متهم صدای آمریکا- را شروع می کند و می پرسد: 
هدف شما از نوشتن در این صفحه (و آگاهانه)، مقابله کردن (به زبان طنز) با اعتقادات مذهبی است؟  
 پرسش بعد را هم مجری با همان قیافه عبوس و طلبکار می پرسد که:
آیا می دانستید که نوشتن در آن صفحه، توهین به مقدسات شیعیان است و این می تواند در قانون جمهوری اسلامی ایران مجازات مشخص و سختی در پی داشته باشد؟
 مجری ازپاسخ های یاشار راضی نمی شود و این بار جدی تر می پرسد که:
اگر پدرتان آزاد نشود آیا حاضرید به ایران بازگردید آن طوری که دستگاه قضایی و اطلاعات جمهوری اسلامی می خواهد؟
 و چون پاسخ متهم صدای آمریکا منفی است می پرسد: پس  چه جور می خواهید صدای او را به گوش برسانید و چه خواهید کرد؟ انگار نه انگار که یاشار، درمانده از آزاد شدن پدرش دست کمک به رسانه هایی چون صدای آمریکا دراز کرده ولی اینچنین خود مورد بازجویی امثال صدای آمریکا قرار می گیرد و انگار بدهکار هم می شود!

مشکل برای صدای آمریکا -به قول مجری برنامه- حساسیت های مذهبی است که "کاری به این حرف ها ندارد" و از برخوردهای مدنی در مقابل روشهای خشن و و تهدید آمیز با این صفحه اینترنتی می گوید (که مورد قبول مجری برنامه است!)؛ گویی که انگار صحبت برنامه اسائه ادب (!) به مقدست مذهبی است و نه گرفتاری پدر یاشار.

پی نوشت- پیشتر و درجریان حکم ارتداد شاهین نجفی، در مصاحبه ای با بی بی سی فارسی هم رفتاری مشابه با ایشان می شود که شرم آور بود. 
*پیشاپیش از بودن چند حرف خارج از ادب در ویدئو دوم پوزش می خواهم.  پیشتر در مورد حکم ارتداد شاهین نجفی نوشته بودم:

محمد جواد لاریجانی! شهامت داشته باش و از "یاشار خامنه" بگو....


دبیر ستاد حقوق بشر جمهوری اسلامی -محمد جواد لاریجانی- می گوید که دستگیر شدگان وقایع پس از انتخابات، "مصداق" زندانی سیاسی نیستند. به زعم ایشان، زندانی سیاسی یعنی کسی که در چارچوب قوانین، فعالیت سیاسی کرده باشد و او را به ناحق به زندان انداخته باشند و با این حساب "هیچ" زندانی سیاسی در ایران وجود ندارد! (+)

ابتدا که چقدر این عنوان "دبیری ستاد حقوق بشر" برای شخص لاریجانی بی مسما است و تنها فایده ای که چنان مسندی ندارد، همان "حقوق بشر" است. یگانه وظیفه ایشان البته حضور در مجامع بین المللی و دروغ گویی بوده است.

چه بی آزرمی و وقاحتی که ادعا کنند که در ایران زندانی سیاسی نیست که فهرست ایرانیان دربند به چنان جرمی، بلندتر از هر جای دیگر دنیا است. جرایم، تنها فعالیت سیاسی و مخالفت با رژیم نبوده است که از مادران داغدار پارک لاله، اعضای کمپین یک ملیون امضای حمایت از حقوق زنان، وکلای زندانیان سیاسی، وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران و دگراندیشان، فعالین حقوق بشر و مدنی، فعالین اصناف و کارگران، شاعران  و هنرمندان، فعالین دانشجویی،  تا یک فعال محیط زیست و معلمی ساده را شامل می شود. 

محمد جواد لاریجانی! چشم تو به بازداشت زنان دلاوری چون نسرین ستوده و نرگس محمدی هم بسته است. آنچنان وقیحی که در جایگاه دفاع از حق مظلومان نشسته ای و بجای آن جانب ظلم را می گیری؛ با دروغ هایت، به شعور ملت ایران توهین کردی و دل داغداران را سوزاندی . پدر "یاشار خامنه" را چه پاسخ می دهی که هر عملی فرزندش انجام داده است، خود بی گناه بود و به جرم ناکرده در زندان های رژیم تان در بازداشت است. شجاعت داشته باش و بگو که دولتی گروگان گیراید و برای شکار یاشار، پدرش را به دخمه انداختید و به مرگ تهدید می کنید.

گرچه چنان شهامتی از تو بعید است و بهتر همان که سرگرم افزودن به مساحت زمینهای غصبی خود باشی....