هرچند نبینی تو ولی ملت ایران ..شیریست که بر پرچم خورشید نشان است

۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

حکایت صادق هدایت از سربریدن مرغان (بخوانید مردم ایران!) در قفس


 ... آن مرد مرغ فروش با سبدش شبیه یک نیمه استوانه است، ایستاده. پنج یا شش تا مرغ توی سبد است. هروقت یک مشتری از راه می‌‌رسد، او در سبد را باز می‌‌کند، از توی آن یک مرغ در می‌‌آورد و گلویش را می‌‌بُرد. مردم ایران درست مثل این مرغ ها هستند. آنها کنار هم با خیال راحت زندگی‌ می‌‌کنند، اصلا هم به فکر خطر نیستند. شاید گرسنه باشند، شاید تشنه باشند، اما به هر صورت به زندگی‌ ادامه می‌‌دهند. بعد یکی‌ از آنها را می‌‌گیرند و بقیه وحشت می‌‌کنند و سر و صدای زیادی راه می‌‌اندازند، قدقد، قدقد، قدقد. 

برای مرد مرغ فروش فرقی‌ نمی‌‌کند که کدام یک را بگیرد، مرغ‌های دیگر هم متوجه نمی‌‌شوند که دارند سر مرغ‌ی که ناپدید شده را می‌‌بُرند، و بموقع نوبت آنها هم می‌‌رسد. مرغ‌ها پس از مدت کوتاهی دوباره آرام می‌‌گیرند و به زندگی‌ معمولشان بر می‌‌گردند، تا اینکه دفعه بعد مرد دستش را توی سبد می‌‌کند و یکی‌ دیگر از آنها بیرون می‌‌کشد. وضع ایران هم همینطور است. یک دیکتاتور وارد صحنه می‌‌شود، عده‌ای از مردم را می‌‌کشد. سایر مردم مثل مرغ ها، توی خیابان راه می‌‌روند، احساس آرامش می‌‌کنند، غافل از اینکه آنها نیز محکوم می‌‌شوند*

 این را صادق هدایت ۶۰ سال پیش گفت ولی‌ حکایتی بود که تجسم نسل‌های پیشین و امروز ایرانیان است. سرنوشتی است که ایرانیان در اسارت جمهوری اسلامی دارند و دور از دسترس رژیم و در دنیای آزاد مجازی هم آن را برای خود رقم می‌‌زنند;  قفس طلایی می‌‌سازند و دیگرانی را به خاموشی می‌ برند.

من داریوش، نمی‌‌خواهم یک مرغ- شهروند باشم؛ از آزادی بیان و اندیشه حتی برای مخالف خود دفاع می‌‌کنم که این شرط دموکراسی و آزادی خواهی‌ است.

* نقل شده از کتاب خون و نفت (تالیف منوچهر فرمانفرماییان)

۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

در ستایش آزادی بیان



این نوشته در وبسایت بالاترین فیلتر (سانسور) شد

فغان داریم از سانسور اندیشه و فکر در جمهوری جور و ظلم اسلامی، معترضیم به جفا و تبعیضی که به نسل‌های گذشتمان می‌‌رفت، ناخشنودیم از بی‌ عدالتی‌ها و تبعیض‌هایی‌ که نصیب همیشگی‌ ادوار ایرانیان بوده است. در سر، آرزوی آرمان شهری داریم که نه دهانی‌ ببویند که دوست داشتن‌ها را گفته باشد و نه قلمی بشکند به آن گناه که به واژگانی ناچسب برای دیگری آمده باشد.

 به فردای آزاد ایران می‌‌اندیشیم و خیال زندگی نو در جامعه‌ای متفاوت در سر داریم و خود را لایق آن می‌‌دانیم که آزاد بیاندیشیم، که حق ما از زندگی‌ همانقدر است که همه دارند. ولی‌ اما مگر خود ما اندکی‌ به قواعد آن جامعهٔ در آرزو‌مان پایبندیم؟

در اندیشه مان آرزوهای بزرگ است و در دل‌ امید‌های زیاد از روزی که به آزادی کامل رسیم ولی‌ با این حل خود "دیکتاتور"های کوچکی هستیم که همان موهبت‌ها را تنها برای خود و همفکرانمان می‌‌خواهیم. 

دردآوراین که ایرانیان در دنیای امروز که مرزها برداشته شده است و اطلاعات و اخبار به ثانیه‌ای به گرداگرد این دهکده جهانی‌ می‌‌رود، هنوز به فرهنگ عالی‌ استفاده از ابزار فرهنگی‌ و رسانه‌‌های آزاد نرسیده اند; در همین دنیای مجازی و خارج از اختیار رژیم چون خلاف رای آنها سخنی عرضه شود، چماق تهدید بر می‌‌دارند  و سانسور می‌‌کنند و قلم‌ها می‌‌شکنند.

می‌ اندیشم که پیش از آنکه در فکر ساقط کردن رژیم باشیم، خود به کردارمان نظری اندازیم و دریابیم که تا چه حد بهای آزادی را -نه برای خود که برای دیگری- محترم داریم و به آن معتقدیم.

به امید روزی که در ایران آینده مان، هموطنی را به جرم سخن گفتن و اندیشیدن، "حساب بسته" و یا در حبس  نبینیم!

*کاریکاتور از توکا نیستانی

۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

اسلام رحمانی "جرس" یا دروغ ، سانسور و افترا؟



جرس، مخفف "جنبش راه سبز" است و خود را وامدار جنبش آزادی خواهی‌ مردم ایران می‌‌داند. در کنار این وبسایت خبری، رسا -رسانه‌ سبز ایران- است که آنان خود را رسانه‌ صوتی-تصویری جنبش سبز می‌‌دانند که به دلیل عدم استقبال مردمی (و در نتیجه ناتوانی مالی‌) در اسفند ماه سال گذشته به کار خود پایان دادند.

البته ادعای نمایندگی‌ جنبش سبز بودن را تنها خود جرسیان باور دارند که از همان ابتدا و در مرامنامه وبسایت، ابهامات آغاز می‌‌شود; اختلاف مرام با مردمی که خلاف گفته های آنان را بارها در تظاهرات سبز خود فریاد زده بودند. جرسیان تنها مخالفت خود را با شکل "مطلقه" ولایت فقیه اعلام می‌‌کنند و تاکیدشان بر " اسلام اصلاح طلبانه مروج ارزشهای قرآنی، تعالیم نبوی و آموزه های علوی" خود گویای اندیشه‌های سخت بسته دینی و عقیدتی‌ ایشان است. (از مرامنامه جرس) جالب تر اینکه تمام این اصول را هم از طرف تمام جنبش سبز بیان می‌‌کنند و خود را تنها نماینده آن می‌‌دانند!

دایره خودی- ناخودی‌ها آنقدر کوچک شد که جرسِ عطالله مهاجرانی و محسن کدیور (که نه نقطه‌ای خاکستری می‌‌دیدند و نه شعار "نه غزه و نه لبنان" مردم را)، نامه محمد نوریزاد را هم سانسور کرد که چرا انتقادی به محمد خاتمی و مراجع بی‌ خاصیت شیعه وارد کرده بود. از سوی دیگر به دروغ، قصد می‌‌کنند که مشاورت مجتبی واحدی از مهدی کروبی را از رسمیت بیندازند چرا که او اصلاحات درون رژیم را تمام شده دانست و تلاشی عبث و بیهوده.

سانسور و دروغ برای جرسیان تنها محدود به اندیشه‌های سیاسی نیست که در برابر خواسته‌های اجتماعی ایرانیان هم همان شکل عمل می‌‌کنند که جمهوری اسلامی اصرار بر آن دارد. وقتی‌ می‌‌بینیم که جرسیان با بی‌ آزرمی، تصویر خانم نوشابه امیری را هم سانسور می‌‌کنند تا مبادا که مردانی از دیدن موی برهنه اش به گناه بیفتند، مسلما انتظار آنکه پذیرای اندیشه‌های غیر "علوی" باشند هم آرزویی محال است.

سیاست کلی‌ جرسیان و شورای نا شناخته "راه سبز امید" بر انتخابات درون جمهوری اسلامی و اصلاحات رژیم استوار است چه آنکه اردشیر امیرارجمند هم به زیر پرچم جمهوری اسلامی می‌‌نشینند و بر آن تاکید می‌‌کنند و نهایت خواسته‌های جنبش سبز را هم همان می‌‌داند! 

نقش این رهبران خود خوانده جنبش سبز تنها کند کردن حرکت جنبش سبز بود و با راهکار‌های پی در پی‌ اشتباه، آن را به خاموشی کشاندند. گاه نقشه "‌اسب تروا" بود و زمانی‌ هم "راهپیمایی سکوت" از ۴ تا ۶ بعد از ظهر! 

دعوای ایشان انگار از مبارزه با جمهوری اسلامی خارج شده است و شمشیر برای اپوزیسیون آن تیز کرده اند! با وقاحت، طرح دعوی حقوق بشری در سازمان ملل را یک "آرزوی شخصی‌" و "جنایت علیه بشریت" را یک "بحث انحرافی و اغراق آمیز" می‌‌خوانند و لودگی می‌‌کنند. 

امروز هم که با استناد به گفته‌های رژیم و خود فروخته‌ای چون "مسعود انصاری"، سعی‌ در کوبیدن شخصی چون رضا پهلوی دارند که امروز بیش از هر زمان دیگری در نقش اپوزیسیون جمهوری اسلامی ظاهر شده است و همگان را به اتحاد می‌‌خواند. 

شرم بر آنان که خواسته و ناخواسته به جنبش سبز ایران ظلم کرده اند، پیروزی حتمی را با ۳ سال بیشتر ادامه ریاست جمهوری احمدی نژاد معاوضه کردند و امروز هم بیشتر از پیش، آب به آسیاب جمهوری اسلامی می‌‌ریزند. 

*کاریکاتور از رادیوزمانه 

۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

از خطر روزافزون جنگ تا اپوزیسیون و کمپین دوستی‌ ایران و اسراییل


در ایران امروز نه تنها یهودیان که تمامی‌ ادیان و اقوام، در بند جمهوری اسلامی هستند و بشکلی در خاک خود اسیراند. از سوی دیگر، "یهودی ستیزی" صفت مشترک تمام زمامدارن جمهوری اسلامی و مبنای فکریشان هست و از بی‌ پرده گفتن آن هم ابا ندارند؛ دلایل فقهی‌ و آیات قرآنی برای توجیه حمله به اسراییل می‌‌آورند و حتی ملیونها شهروند بیگناه یهودی را هم مستحق مردن می‌‌دانند (از اینجا بخوانید!)

امروز خطر جنگ بیشتر از هر وقت دیگر است و دولتمردان اسراییل و آمریکا صریحا امسال را زمان بسته شدن پرونده اتمی‌ جمهوری اسلامی می‌‌دانند. پرزیدنت باراک اوباما بطور مشخص تاکید می‌‌کند که فرصت‌های جمهوری اسلامی برای مذاکرات دیپلماتیک رو به پایان است و کماکان راه حل نظامی هم در دستور کار آمریکا است. (منبع +)

از سوی دیگر، اشارات ضمنی‌ دولتمردان اسراییلی نشان می‌‌دهد که در انجام یک حمله پیشگیرانه و آنی‌ حتی خود را لازم به هماهنگی‌ با آمریکا نمی‌‌دانند و البته از قدرت نظامی کافی‌ برای آن هم برخوردارند. همانطوری که در سال ۱۹۸۱ بطور یکجانبه نیرگاه اتمی‌ "ازیراک" عراق را حتی پیش از سوختگیری رآکتور آن بمباران کردند و البته خود را ملزم به هماهنگی‌ با فرانسه‌ای که مشغول تکمیل ساخت آنجا بود، ندیدند. جالب که مسیر نفوذ جنگنده‌های اسراییلی از مسیر هوایی کشورهای مسلمان اردن و عربستان سعودی می‌‌گذشت. اسراییل در سازمان ملل محکوم شد ولی‌ باز هم نه غرامتی پرداخت و البته چند سال بعد هم عملش محق جلو داد زیرا که جلوی برنامه اتمی‌ مخوف صدام حسین را گرفته بود! 

امروز هم با دورتر شدن حماس از جمهوری اسلامی و نزدیک شدن زمان پایان حکومت بشار اسد، شرایط برای حمله اسراییل بیشتر مهیا شده است. بخصوص که ارتش آمریکا از عراق خارج شده است و احتمال استفاده از فضای هوایی آن کشور برای یورش به ایران، گناهی را متوجه  آمریکا در آغاز کردن جنگ نمی‌‌کند.

سر برآوردن کمپین‌های دوستی‌ و صلح بین مردم ایران و اسراییل در شبکه‌های مجازی، خبری میمون و امیدوارکننده است. تاثیر مستقیم و مهم افکار عمومی‌ در تعیین سیاست‌های کلی‌ دولتمردان، قابل چشم پوشی نیست و امروز این وظیفه ایرانیان و اپوزیسیون جمهوری اسلامی است که در این راه بکوشند.

مردم اسراییل باید بدانند که ایرانیان یهود ستیز نیستند و اجدادشان هم نبودند. آن کوروش، شاه بزرگ ایرانزمین بود که یهودیان بابل را که به بردگی بودند آزاد کرد و به هزینه ایرانیان، برایشان معبد ساخت و با حمایت سپاه ایران به اورشلیم روانه‌شان کرد.

این مهم بخصوص بر دوش فعالین سیاسی و اپوزیسیون خارج از کشور است که به هر نحو با مردم اسراییل و حتی دولتمردان آنها صحبت کنند و آنان را از عاقبت شوم یک جنگ بزرگ دیگر در خاور میانه برحذر دارند.



*عکس از دویچله فارسی  

۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

بخشایش برای هنرمندان ضد مردمی‌ تا به کی‌؟

 
همان‌ها که به دیدنشان ذوق می‌‌کنیم و از آنها امضا می‌‌گیریم و با آنها عکس یادگاری می‌‌اندازیم، هنرمندان مشهوری که دوستشان داریم و کارهایشان را دنبال می‌‌کنیم و مثل همه جهان الگوی مردم می‌‌شوند و سلطان قلبها.

همتایان غیر ایرانی‌ هنرمندان ما زندگی‌ خود را وقف انسانیت می‌‌کنند و کودکان بی‌ سرپرست را به فرزندی می‌‌گیرند و بنیاد‌های خیریه راه می‌‌اندازند و خطر سفر به ناامن‌ترین کشور‌ها را به جان می‌‌خرند تا سفیر صلح و دوستی‌ باشند; در کشور ما ولی‌ انگار همه‌چیز وارونه است و هنرمندان ما هم به اوضاع مملکت ما می‌‌آیند!

محبوبترین هنرپیشه‌های ایرانی‌ در گرماگرم جنبش سبز به بازی‌ در فیلم‌هایی‌ ضد مردم می‌‌روند و خون به ناحق ریخته هم میهنانشان را به سخره می‌‌گیرند. اگر حامد کمیلی یا رضا رویگری هم سربسته و با ابهام پوزشی می‌‌خواهند، سطحی و از سر ناچاری است و البته دستمزد کار خود را هم که قبلا دریافت کرده اند.

فراموشکاری همیشگی‌ ایرانیان هم سبب شده است که این هنرمندان با فراغ بال از تنبیه نشدنشان به کار خود ادامه دهند و در نهایت هم با یک انتقاد یا بازگشت کوچک بخشیده شوند. هنرمند بزرگی‌  چون اکبر عبدی با اراده خود به بازی‌  در فیلم اخراجی‌ها می‌‌رود و به شعور ملت ایران توهین می‌‌کند و بر زخم آنها نمک می‌‌پاشد. هنرمندان محبوبی‌ چون محمد رضا گلزار و مهناز افشار در گرماگرم جنبش سبز لباس احرام می‌‌پوشند و به زیارت بعثه رهبری می‌‌روند و پا روی پا می‌‌اندازند و پذیرایی می‌‌شوند. 

فهرست نام هنرمندان ایرانی‌ خائن به اراده ملت طولانی است. امثال امین حیایی هنوز محبوبند و در سلسله‌ فیلم‌های ضد مردمی هنرپیشگی می‌‌کنند که آخرین آن "قلاده های طلا" است که باز هم شمار زیادی از بازیگران مطرح در آن ایفای نقش کرده اند.

باید دید که آیا صرف مثلا یک انتقاد کوچک اکبر عبدی از جشنواره فیلم فجر (که چرا به ایشان پیش تر جایزه‌ای اهدا نشد!) می‌‌تواند دلیلی‌ برای بخشیدنش شود؟ دلرحمی ایرانیان تا کی‌ نصیب این نااهلان خواهد شد و آیا اتمام حجتی برای ایشان هست؟

 

ملی‌ شدن صنعت نفت، پیروزی‌ها و اشتباهات دکتر محمد مصدق


 تذکر- این نوشته به قلم من برای نخستین بار در وبسایت گویا منتشر شد. (لینک بالاترین)

ملی‌ شدن صنعت نفت و قطع کردن دست استعماری بریتانیا از ثروت‌های کشور، شور و شوقی گسترده پدید آورد و ایرانیان را یکپارچه و همصدا کرد; فرصتی شد که پس از چند قرن، احساس استقلال کنند و تصمیم گیر خود باشند. [۱]

سرمنشأ مبارزات، در خطه جنوب بود و رفتار استعماری مدیران انگلیسی شرکت نفت انگلیس و ایران (A.I.O.C) و شرایط غیر انسانی‌ کار و زندگی‌ کارگران ایرانی‌. گزارش ها،  پرده از تخلفات شرکت بر می‌‌داشت. ۵۱ درصد سهام شرکت برای انگلیس بود و در تمام موارد، حساب‌ها به سود آن کشور و آمار پرداخت‌ها و سود‌های سالیانه برای ایرانیان نامشخص و مخفی‌ بود چرا که نماینده‌ای در هیأت مدیره شرکت نداشتند! مفهوم ساده آن این بود که درآمد و ثروتهای نسل‌های گذشته و حال ایران، صرف منافع دولت فخیمه بریتانیا می‌‌شد.

راهکار انگلیس در برابر اعتراضات مردم و دولت قوام السلطنه، تحریک کردن تجزیه طلبان بود و حمایت مالی و تسلیحاتی از شورشیان; نقشه شوم لندن، جدا کردن حوزه‌های نفتی‌ ایران و ضمیمه ساختن آنها به عراق بود.

ایران به دست انگلیس تجزیه نشد و آذربایجان هم پاره‌ای از تن ایران ماند و روس‌ها هم نتوانستند امتیازی از نفت شمال ببرند (با ذکاوت قوام). آگاهی‌ مردم از خیانت‌های استعماری انگلیس در سرقت نفت ایران بیشتر می‌‌شد و تتیجه اش، تند‌ترین سخنرانی‌ها در مجلس پانزدهم بود و برای نخستین بار، پیشنهاد لغو امتیاز شرکت نفت انگلیس و ایران در خانه ملت شنیده شد.

همان آمارهای ناقص مجلس نشان می‌‌داد که فقط در سال ۱۳۲۶، ۸۲ درصد درآمد شرکت به سود بریتانیا رفته بود و مانده آن سهم ایران شد! گرچه دولتمردان وقیح بریتانیایی، چنین معامله‌ای را سخاوتمندانه می‌‌دانستند و ایرانیان را سپاس ناگذار از لطف آنان!

در سال ۱۳۲۸، ماده الحاقی قرارداد ۱۳۱۲ از ترس انتقام گیری بریتانیا در دولت ساعد تصویب شد و همان می‌ توانست سبب گردد که دعاوی آینده ایران برای اعاده طلب های خود (از سال‌های ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۷) سخت تر شود. تصمیم گیری بر سر تصویب ماده الحاقی به مجلس شانزدهم رسید و آن زمانی‌ بود که دکتر مصدق به جدّ وارد عرصه ملی‌ کردن صنعت نفت شده بود. سرانجام، ماده الحاقی قرار داد ۱۳۱۲ با وجود حمایت دولت رزم آرا از آن،  به اتفاق آرا در مجلس شورای ملی‌ رد شد (۱۳۲۹).
 
مصدق، مصرانه اتمام کار شرکت نفت انگلیس و ایران را خواستار می‌ شد و دغدغهٔ نخست او حاکمیت ملی‌ بود. ظرف چند سال، احساسات ناسیونالیستی به حد اعلی‌ خود رسیده بود و کسی‌  یارای مقاومت در برابر خواست ملت را نداشت. رزم آرا مخالف ملی‌ شدن صنعت نفت بود و آن را به ضرر اقتصاد ایران می‌‌دانست ونوشداروی دیرهنگام  تقسیم ۵۰-۵۰ سود شراکت بین ایران و انگلستان را در دست داشت. ترور رزم آرا آخرین مانع بر سر ملی‌ شدن نفت را هم از سر راه برداشت.

مصدق لایحه ملی‌ کردن نفت را به مجلس برد که در حضور جو شدید ضّد انگلیسی، تصویب شد. از سوی دیگر، بریتانیا نتوانست نه از طریق حسین علا و نه شاه جلوی اجرای لایحه ملی‌ شدن صنعت نفت را بگیرد. بر خلاف فشار انگلستان، شاه سریعا لایحه نفت را تصویب کرد. شاه در کتاب پاسخ به تاریخ خود می‌‌نویسد: "وقتی‌ مجلس نفت را ملی‌ کرد، من کاملا پشتیبان این اقدام بودم و قانون آن را بی‌ درنگ توشیح کردم".

مخالفت با ملی‌ شدن صنعت نفت، تابو و داشتن سابقه همکاری‌های صمیمی‌ و نزدیک با انگلیس به شدت مذموم شده بودند. گرچه ضدیت تام دکتر مصدق با انگلستان از ابتدا بهترین راهکار نبود و می‌‌شد نهضت را به شکلی‌ غیر احساسی‌ هم جلو ببرد و از ضرر‌های احتمالی‌ جلو گیری کرد. نمونه آن، از دست رفتن منافع ایران در شرکت‌های تابعه (از پول نفت ایران و در کشور‌های دیگر) و از سال ۱۲۹۷ بود که به سود دولت فخیمه بریتانیا تمام گشت و البته بدهی‌های بریتانیا به ایران هم بازپرداخت نشد. [۲] محمد مصدق در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۳۰، به نخست وزیری ایران انتخاب گشت.

جنگ تمام عیاری علیه استعمار پیر انگلیس آغاز شده بود. بریتانیا نفت ایران را تحریم می‌‌کند و اجازه صدور و فروش آن را نمی‌ دهد و حتی از استخدام کارشناسان نفتی‌ به ایران جلوگیری می‌‌کند. در عوض باقی‌ مانده کارکنان انگلیسی به دستور هیأت دولت از ایران اخراج می‌‌شوند. نتیجه کار، توقف صدور کامل نفت ایران بود. دکتر مصدق به انگلیس التیماتوم و آخرین پیشنهاد‌های خود را به آن کشور می‌‌دهد:

۱- فروش مقادیری از نفت ایران با قیمت بین‌المللی به بریتانیا
۲- پرداخت غرامت کامل به بریتانیا!
۳- انجام عملیات نفتی‌ در کشور بوسیله مدیران خارجی‌ که در استخدام ایران خواهند بود.

بریتانیا پیشنهاد‌های "سخاوتمندانه" دکتر مصدق را در گرفتن غرامت در ازای ‌واگذاری کامل صنعت نفت رد می‌‌کند و با قوای نظامی خود آماده تصرف آبادان می‌‌شود که (با مخالفت شدید واشنگتن) منصرف می‌‌گردد و در عوض، از ایران به دیوان لاهه شکایت می‌‌برد. 

نیم قرن از استخرج نفت ایران می‌‌گذشت که پرچم ایران برای نخستین بار در ۲۱ خرداد ۱۳۳۰ و به فرمان دکتر مصدق بر فراز پالایشگاه و شرکت نفت ایرانی‌ و انگلیس در آبادان افراشته شد و چه لحظه با شکوه و افتخار برانگیزی برای نسل‌های پیشین بود. عنوان شرکت نفت انگلیس و ایران به شرکت ملی‌ نفت ایران تغییر کرد و نام تمامی‌ کارگران و کارمندان، در فهرست حقوق بگیران دولت ایران قرار گرفت.

هیات ایرانی‌ به رهبری دکتر مصدق پیروز کارزارهای بین‌المللی شد و هیبت بریتانیا شکسته شد; امپراطوری بریتانیا سیلی‌ خورد و ایرانیان به پیروزی ای که نیم قرن به دنبالش بودند، رسیدند. [۳] گرچه با جنجال آفرینی کمتری می‌‌شد رای دادگاه را در همان ابتدا در دادگاه لاهه جلب کرد و نه اینکه بیش از یک سال پرونده ایران بین آن دادگاه و شورای امنیت رد و بدل شود که مسلما انگلیسی‌ها خواستار به تاخیر افتادن آن و دریافت غرامت بیشتر از ایران بودند!

سیاست‌های بلند پروازانه زنده یاد مصدق بیش از اینکه بتواند تعاملی مثبت با قدرت‌های جهان ایجاد کند مصرف داخلی‌ پیدا کرده بود. مصدق پس از ملی‌ کردن نفت، با بستن کنسولگری‌ها و بیرون کردن تمام کارکنان خارجی‌ از حوزه‌های نفتی‌ و با تعیین بهایی غیر واقعی‌ (در آن زمان) برای نفت، هزینه‌های حاشیه‌ای برای کشور تراشید و صرفنظر کردن او از ادعا‌های ایران نسبت به شرکت‌های تابعه، ضرری بزرگ به اقتصاد ایران وارد کرد.

پس از نزدیک به نیم قرن، هنوز حواشی زیادی بر اتفاقات مربوط به ملی‌ شدن صنعت نفت و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وجود دارد. متأسفانه امروز می‌‌بینیم که برخی‌ زنده یاد دکتر مصدق را بُت خود کرده اند و از او، چماقی برای کوبیدن  شاه ساخته اند. این هم وهن تاریخ  و هم شخصیتی ملی‌ و وطن دوستی‌ چون دکتر مصدق است. گویی قضاوت در مورد وقایع آن دوره پر اهمیت تاریخ ایران، امروزه هم به آسانی ممکن نیست.

[۱]- نخستین امتیاز استخراج نفت در ایران به سال ۱۸۸۴ و به یک شرکت خارجی‌ داده شد (امتیاز نفت دالکی). پیش از قرار داد شرم آوار دارسی و بخشیدن امتیاز نفت جنوب، معاهدات زیان بخش دیگری هم برای استخج نفت و بهره‌وری از منابع طبیعی و معادن بسته شده بود.
[۲]- شرکت تابعه یعنی‌ هر شرکتی که در کمپانی حق تعیین بیش از نصف مدیران را مستقیماً یا غیر مستقیم داشته باشد و یا آنکه کمپانی در آن شرکت به طور مستقیم یا غیر مستقیم مالک یک مقداری سهام باشد که بیش از پنجاه درصد حق رای در مجمع عمومی‌ شرکت مزبور را برای کمپانی تضمین نماید. در سال ۱۳۲۸، ارزش دارایی‌های شرکت نفت انگلیس و ایران در جهان به ۲۵۴ میلیون پوند می‌‌رسید که تنها سی میلیون آن در ایران بود. متأسفانه مصدق در گرماگرم مبارزات بر سر ملی‌ شدن صنعت نفت، حق ایران  در سرمایه گذاری هایش در کشورهای دیگر را مطالبه نکرد.
[۳]- وقاحت تا بدانجا بود که سفیر وقت انگلیس در آمریکا -اولیور فرانکیز- ملی‌ شدن صنعت نفت را "مبارزه جویی گستاخانه همراه با ظرافت، قانونیت و خردِ یک مشت آدم وحشی در ایران که در نظر دارند انگلستان را غارت کنند" توصیف کرد!

منابع اصلی‌ استفاده شده در این مقاله:
"حقایقی دانستنی درباره خلع ید و ملی‌ شدن صنعت نفت" از مهندس ابراهیم همایونفر
"خون و نفت" از شاهزاده منوچهر فرمانفرمائیان
"طلای سیاه یا بلای ایران" از ابوالفضل لسانی
و منابع دیگر...

۱۳۹۱ فروردین ۱, سه‌شنبه

زندانیان سیاسی؛ چهره‌های تاثیر گذار سال ۱۳۹۰


ایران کنام پلنگان است و ایرانیان هنوز در پی‌ نقش و نگار ایوان اند. سایه شوم جنگ بر سر این سرزمین افتاده است و مباد که نسل‌های آینده مان بر سر خرابه‌های ایران به عذا بنشینند.

اقتصاد کشور از هم پاشیده است و ثروت‌های مالی و انسانی‌ است که روز به روز خارج می‌‌شوند. کشور‌های همسایه به طمع، در پی‌ سؤاستفاده اند و صداهای تجزیه طلبی از این سو آن سو به گوش می‌‌رسند. دریاچه‌ها و تالاب‌ها خشک شدند و حق ما از دریای مازندران و آب هیرمند و شط العرب کم و منابع زیر زمینی‌ مشترکمان غارت شده است.

تیشه بر نابود کردن فرهنگ و هنر برداشتند و خانه سینما بستند و روزنامه‌ها و مجلات را. صداهای مخالف خفه و رای مردم دزدیده شد و شکنجه بود و زندان و تجاوز. دورانی است که "نسرین ستوده"ها و "احمد زید آبادی"ها، به جرم اندیشیدن و سخن گفتن به حبس ‌‌افتادند و "هاله سحابی"ها و "هدی صابر"ها بر خاک.

قهرمانان امروز ما بی‌ شک همان زندانیان سیاسی اند که جان بر کف نهادند و با شهامت خود، چراغ دار جنبش آزادی خواهی‌ امروز مردم ایران شدند.

وبسایت رادیو فردا  امسال  به تقلید از مجله TIME، به صورت اینترنتی و تلفنی‌ از بینندگان خود برای تعیین چهره تاثیرگذار سال ۱۳۳۹۰ رای گیری ‌‌کرد که بیشترین رای گرفته شده به نام رضا پهلوی -ولیعهد سابق ایران- آمد; گرچه ایشان رای‌های داده شده به خودشان را به حساب زندانیان سیاسی ایران آوردند.

بر ایشان درود می‌‌فرستم که بحق چنین است و لایق تر از شیرمردان و شیرزنان در بند برای آن انتخاب نیست.

به امید آزادی تمام زندانیان سیاسی.

لینک نوشته در وبسایت بالاترین


*کاریکاتور از رادیوزمانه

۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

سال ۲۵۷۱; گاهشمار "شاهنشاهی" یا "ایرانی‌"؟!

 

امروزه کشور‌های عرب حوزه خلیج فارس را می‌‌بینیم که به برای هویت سازی برای خود به تکاپو افتاده اند. این کارشان در غفلت مسوولین جمهوری اسلامی (و یا شاید به شکلی‌ باج دادن آنها!)، سرقت گنجنه‌های تاریخی‌ ایران است؛ از هنر ساخت ساختمان‌های بادگیر دار و صنایع دستی‌ بگیرید تا به نام کردن مشاهیر ایرانی‌ چون ابن سینا و خواجه نصیر الدین طوسی. هویت سازی تاریخی‌ البته مختص اعراب و ترکیه نیست که تمام کشورها به جد پیگیرش هستند.

در سوی مخالف، ایرانیان (و نه تنها جمهوری اسلامی) هستند که گاه با بی‌ تفاوتی‌ از کنار میراث تاریخی‌ اجداد خود می‌‌گذرند و اصراری به یادآوری آن ندارند. شوربختانه در این مسابقه نگهداری گنجینه‌های تاریخی‌، آثار باستانی ایران است که سر از کشورهای بیگانه در می‌‌آورند و مراسم و آیین‌ها و نشان‌های ایرانی‌ است که به نام دیگران خوانده می‌‌شوند و حتی واژگانی با ریشه پارسی‌ هستند که اصالت ایرانی‌ آن را کسی‌ نمی‌‌داند. ایرانیانی که حتی با نشان باستانی شیر و خورشید خود قهر کرده انده و آن را نشانی‌ سلطنتی می‌‌دانند!

 در جایی که می‌‌شد با بالابردن گاهشمار ایرانی‌ تا بیش از ۲۵۰۰ سال که به تاریخ مدون و نبشته شده اجداد ما بر می‌‌گردد اعتبار خود را افزون کنیم، خود را به داشتن ۱۴۰۰ سال آن قانع کردیم. این البته اشتباه رژیم پیشین هم بود که میراث ایرانی‌ را "شاهنشاهی" می‌‌دانست که همه از ارتش تا گاهشمار آن بی‌شک ملی‌ بودند.

 از سوی دیگر، گاهشمار ۲۵۰۰ ساله ایرانی‌ گرچه بر مبنای فرضی‌ تاجگذاری کورش و تطبیق آن بر آغاز سلطنت محمد رضا شاه پهلوی است، می‌‌تواند امروز هم باز استفاده شود و آن ربطی‌ به نظام مشروطه یا جمهوری نخواهد داشت همچون که پرچم شیر و خورشید نیز مستقل از هر شکل حکومتی است.

به امید پاس داشت تاریخ کهن ایران!

۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

علی‌ دایی; از نداری تا نشستن بر برج عاج!


شهرت علی‌ دایی از یک فوتبالیست مطرح و آقای گل جهان بودن برای ایرانیان بالاتر است. "علی‌ دایی" نه تنها نام یک اسطوره‌ ورزشی است که تبدیل به سمبلی‌ از شجاعت و قهرمانی و میهن پرستی‌ شده است.

چه بارها که ملیونها ایرانی‌ امیدشان به او بود که با تنی مصدوم و سری باندپیچی‌ شده برای تیم ملی‌ ایران پیروزی رقم زند و برای ملتی شادی به ارمغان بیاورد.

دیر از فوتبال کنار رفت و پایان خوشایندی برایش نبود.  به او ظلم و بد رفتاری شد و کسانی‌ به سبب چند بازی بد تیم ملی‌ (در زمان مربیگری اش) فحاشی کردند و شیشه های  فروشگاهش را شکستند. البته مغرض و افراطی همه جان هست و طعم تلخ این بی‌فرهنگی ها را امثال "علی‌ پروین" هم چشیده اند.

بازی در تیمهای بزرگ فوتبال اروپا علی‌ دایی را متمول ساخت و شم بالای اقتصادیش او را جز ثروتمندان پایتخت کرد تا اینکه راهش حتی به اتاق بازرگانی هم باز شد. حتی اگر بگوییم که در فوتبال ایران حرف اول را هم نمی‌‌زد آنقدر جایگاه مهمی در فیفا داشت که می‌‌توانست از فدراسیون فوتبال کشورش هم برای دستمزد خود شکایت کند و حرفش را به کرسی نشاند.

بله! او به هر چه می‌‌خواست رسید و دیگر آن جوان فقیر اردبیلی نبود که برای رفتن به تمرین پشت وانت سوار شود و دوران دانشجویی خود را با نداری در دانشگاه شریف به پایان رساند. امروز دستمزد علی‌ دایی میلیاردی است و شهره است و معروف، گرچه تمام اینها مغرورش کرد و چهره‌ای پرنخوت از او به وجود آورد. خودبینی و غرور روزافزون علی‌ دایی از او مستبدی ساخت که به خود اجازه می‌‌دهد یقه خبرنگاری را به جرم پرسشگری بگیرد و از جلسه مصاحبه اش بیرون اندازد! (از ویدیو زیر ببینید)

امروز خبر تصادف رانندگی‌ شدید علی‌ دایی را شنیدیم. خطر جانی از کنار گوش او گذشت و واژگونی خودرویش تنها جراحتی سطحی در پی‌ داشت. برای او آرزوی سلامتی‌ می‌‌کنم و امید دارم که این حادثه تکانی به او دهد و او را از برج عاج خود ساخته اش خارج کند.

لینک نوشته در وبسایت بالاترین



پی‌ نوشت- دوست عزیزم آلفرد، در بالاترین به من یادآوری کرد که در مورد مغرور بودن علی‌ دایی نباید به این ویدیو استناد کنم. دلیل آلفرد که به نظر منطقی‌ می‌‌آید را عیناً اینجا بازنوشت می‌‌کنم:
آدمهای کثیفی تو فوتبال ایران هستند. به خصوص این کنفرانس های خبری تا حالا ماجرا زیاد داشته، نه فقط دایی، بلکه برای قلعه نوعی، مایلی کهن و غیره هم مشکل ایجاد کرده اند. بعضی وقتها یک فرد غیر خبرنگار را عمدا داخل کنفرانس خبری می فرستند تا به سوالهای جهت دار مربی شکست خورده که معمولا هم از وضع روحی مناسبی نیست را عصبی کنند تا برای تیم حاشیه درست کنند. این جور حرکتها برنامه ریزی شده است. وگرنه سرمربی یک تیمی که اصلا نه سر پیاز هست نه ته پیاز و کارت خبرنگاری هم نداره برای چه باید بیاید در کنفرانس خبری و از مربی تیم بازنده سوال کنه چرا شما با دستیارهات مشورت نمیکنی؟! معلومه که برنامه ریزی شده و هدفدار هست این رفتار. 

این فرد اصولا نبایستی وارد کنفرانس خبری میشده است. تنها خبرنگارانی که کارت خبرنگاری دارند می توانند وارد اتاق کنفرانس شوند. به نظر من عکس العمل دایی هوشمندانه و مناسب بود. سوال این فرد کاملا جهت دار بود، من هم اگر بودم به این فرد می گفتم اصلا او کیست، از کدام خبرگزاری است و چرا کارت خبرنگاری ندارد.

گرچه به نظر من باز هم این توجیه ۱۰۰% برای این شکل رفتار نیست!

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

شرافت مجلسی که به دست "مطهری‌"ها بادبان شد!


پس از نزدیک به دو سال امضا جمع کردن و پس گرفتن و مخالفت‌های هیأت رئیسه، احمدی نژاد برای پاسخگوی به پرسشهای نمایندگان مجلس احضار شد. علی‌ مطهری -از طراحان اصلی‌ سوال از ریاست جمهوری- سخنرانی‌ خود را اینچنین آغاز می‌‌کند:
تخريب رييس‌جمهوری که خدمات زيادی داشته از جمله پافشاری بر حق مسلم ملت ايران در انرژی هسته‌يی، مقاومت در برابر زورگويی‌های صهيونيست‌ها در مجامع بين‌المللی و رسيدگی به مناطق محروم کشور کار آسانی نيست؛ اصولا مساله بزرگ‌تر از آن است که به اشخاص مربوط باشد بلکه مربوط به آينده انقلاب اسلامی و از بين بردن زمينه انحراف از قانون است در واقع آنکه تخريب و مفتضح می‌شود دشمن است
 باید به ایشان و همفکرانشان گفت که اصل مشکل همین جا است و سیاست‌های کلی‌ نظام که پر از اشتباه است و کشور را به سمت جنگ و ویرانی می‌‌برد. ایران جزو منزوی‌ترین کشور‌های جهان شده است و امروز هم که "سویفت"، خدمات خود به جمهوری اسلامی را قطع کرد. پافشاری برای غنی سازی اورانیوم است که جهان را در مقابل ایران متحد کرده است و حتی همان کشور‌های دوست و برادر عربی‌ که امروز بیشتر در سمت اسراییل هستند تا جمهوری اسلامی.

اکبر گنجی در مصاحبه این هفته خود با صدای آمریکا در عین بی‌ اثر، نامنصفانه و پر تقلب خواندن انتخابات مجلس شورای اسلامی انتخاب تعداد کم از روحانیون (۲۳ نفر) را از ویژگی‌‌های آن می‌‌داند. (از اینجا ببینید)

البته باید یادآور شد که تعداد اسمی صنف آخوند در مجلس کم شده است ولی‌ اندیشه فکلی‌های کت پوشی مثل علی‌ مطهری از هر مرتجع ای دگم تر است. 

آقای مطهری همانند که می‌‌گویند در انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ تقلب نشد و البته در حوادث پس از آن مردم هم مقصر بودند. (منبع +) ایشان همان اند که ایرادش به احمدی نژاد از مکتب ایرانی‌ گفتن است و مخالفت با طرح حجاب و عفاف!علی‌ مطهری جشن‌های نوروز را یادآور جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران می‌ داند و می‌ گوید که هم اکنون تز مکتب ایرانی، انقلاب اسلامی را تهدید می‌کند. (منبع +)

ایشان با لحنی توهین آمیز به زنان و دختران  ایرانی‌ می‌‌گوید:  
من الان که زمستان است و هوا سرد، زن‌ها را با بلوز کوتاه و شلوار تنگ چسبان و موهای افشان در حال قدم زدن در خیابان‌ها می‌بینم و متاسفانه هیچ کس، چه مردم و چه پلیس به این زنان نیمه برهنه تذکر نمی دهد
 البته باید هم چنان بیندیشند که فرزند همان پدری هستند که چهارشنبه سوری را سنتی احمقانه می‌‌دانست. این تفکرات مختص علی‌ مطهری نیست که قریب به اکثریت مجلسیان با ایشان همصدایند. 

در مجلس شورای اسلامی انگار همه از اصل افتاده اند و خود را به جیفه دنیا فروخته اند و به پابوسی ارباب قدرت رفته اند. آنان وکیل مردم نیستند که تنها نماینده خود و نظامی اند که آنان را در -عین بی‌ لیاقتی- در چنان جایگاهی نشانده است.

شرم بر این نمایندگان که نام تک تک اشان به عنوان خائنین به ملت در تاریخ ثبت خواهد شد.

نوشته پیشین من در این مورد: 

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ اسفند ۲۱, یکشنبه

بدهکار قهرمانان جنگ هستم حتی اگر خود طلبی نکنند! (برای مهدی باکری)


می‌ نویسند که از "باکری"‌ها طلب کارند و آنها را برای ادامه جنگ سرزنش می‌‌کنند. وصیت نامه امثال باکری را به رخ می‌‌کشند که از اسلام و امامشان گفته بود. دلیل می‌‌آورند که هر کس که پس از آزاد سازی خرمشهر اعتراضی نکرد و به جبهه رفت و کشته شد خائن بود.  (از اینجا بخوانید)

ولی‌ باکری‌ها باید چه می‌‌کردند؟ به خانه می‌‌نشستند تا اعتراض کنند به مسیر راهی‌ که از کربلا تا بیت المقدس کشیده شده بود؟ آیا صرف اعتراض آنها اثرگذار بود؟  

آیا آزادسازی خرمشهر در سال ۱۳۶۱ را باید معیاری برای قهرمان دانستن سربازان جنگ بدانیم؟ در وهله نخست آیا صرف حضور در جنگ مساوی است با قهرمان بودن؟

اصلا یک مرحله پیشتر. آیا عملکرد این افراد پس از خاتمه جنگ و یا خانواده‌شان می‌‌تواند معیاری برای قهرمان ندانستن ایشان باشد؟

ابتدا باید این سوال را در پاسخ پرسش آنها پرسید که آیا صرف یک وصیت نامه را باید ملاک قرار دهیم که کسی‌ چون باکری هیچ نظری به کشورش نداشت و تنها آرمان او امامش بود؟ و مگر می‌‌شود خودمان را در بیش از ۲۰ سال پس از خاتمه جنگ در ذهنیت آنان گذاشت و باتوجه به معیار‌های امروز نتیجه گرفت؟! این که آنان را محکوم کنیم بجرم (!) آنکه مرید امامشان بودند و خود را سرباز اسلام می‌‌دانستند.

معضل همیشگی‌ در تفسیر‌هایمان ندید گرفتن ظرف زمانی‌ است; این که مثلا بدون دانستن شرایط جنگ و اوضاع بحرانی کشور نتیجه بگیریم که کسی‌ چون باکری می‌‌توانست پس از تصمیم رهبران کشور به ادامه جنگ به خانه بنشیند‌ و برای اعتراض نظارگر ادامه جنگ باشد. 

جوانان و حتی نوجوانانی که بالغ هم نبودند و در آن تب و تاب انقلابی که روشنفکران و پیران ملی‌ ما هم در دام آن افتادند، جان و جهان خود را سپر گلوله‌های دشمن دیوانه بعثی کردند و ما امروز بخواهیم نتیجه بگیریم که آنان منافع مردم خود را در نظر داشته اند یا نه. و آن چه بی‌ انصافی است!

این حقیقت که تقصیر ادامه ۵ سال آخر جنگ ایران و عراق به گردن رهبران آن رژیم و تصمیم گیری‌های اشتباهشان بود بر کسی‌ پوشیده نیست. ولی‌ آیا این انصاف است که شرکت سربازان ایرانی‌ (که همه سردار میهن بودند) در جنگ پس از بازپسگیری خرمشهر را اشتباه آنان بدانیم؟

آیا آن موقع هم اسناد رو شده بود و آقای هاشمی‌ رفسنجانی‌ هم خاطراتش را نوشته بود که همه بدانند که پیشنهاد صلح آمده بود و ادامه جنگ چه خسران بزرگی‌ است؟ و مگر سرباز جنگ می‌‌تواند پشت جبهه را خالی‌ کند به این بهانه که رژیم پیشنهاد جنگ را بپذیرد؟ (از اینجا بخوانید) و مگر امروز کسی‌ در آمریکا سربازان و درجه داران ارتش آن کشور را برای درگیری در نبردی اشتباه در ویتنام شماتت می‌‌کند؟ که رییس جمهوری و سیاستمداران آن کشور مسوول بودند.

گرچه مغرض همه جای هست و مسلم بسیاری بودند که از به جبهه‌ رفتن خود استفاده بردند و طلبکار شدند و خون ملت را در شیشه کردند. آن محسن رضایی بود که از ناموس رای خود گذشت و آن امثال رحیم صفوی بودند که خاتمی را تهدید کردند که با اسلحه سنگین دانشجویان را به تیر می‌‌بندند (۱۳۷۸). سردارانی  چون  علی‌ فضلی -که از چشم خود در جنگ نبینا شد- به آنجا رسیدند که دیروز به صف سرکوبگران جنبش سبز پیوستند. حکایت اینان البته متفاوت است و نه تاریخ که نسل‌های امروز ایران قضاوت‌شان می‌‌کنند.
 
من -داریوش- یک شهروند ایرانی‌ تا ابد خود را بدهکار سربازان جنگ می‌‌دانم. اهمیت ندارد که آنان خود طلبی نمی‌‌کنند و این جمهوری اسلامی است که بت می‌‌سازد و پشت آنها پنهان می‌‌شود و از نامشان برای خود استفاده می‌‌برد؛ این برایم مهم است که جان باختن و علیل شدن همان‌ها بود که خاک ایران را از شر دشمن بعثی نجات داد.

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

به یاد نسرین ستوده و تمامی‌ زنان و مادران دربند


 
امروز ۸ مارچ و روز جهانی‌ زن است. زنان این سرزمین در دوره ای این روز را ارج می‌‌نهند که در همین روزها در خانه ملت (!)، وکلای مجلس به بحث صیغه و چند همسری نشسته اند و رژیم حاکم بر کشور برای نشان دادن اقتدار خود، به پست‌ترین شکل ممکن مادری در انتظار دیدار کودکانش را شکنجه روحی می‌‌کند.
 
۱۹ ماه که نسرین ستوده بدون حتی یک روز مرخصی در زندان است. جرمش وکالت و فعالیت‌های حقوق بشری و دفاع از حقوق زنان بود که به او اتهام اقدام علیه امنیت ملی‌ و تبلیغ علیه نظام زده اند! مادر دو کودک خردسال چهار و ۱۲ ساله ای که رژیم  جمهوری اسلامی حتی مانع از دیدار او با آنها می‌‌شود. 

نسرین ستوده بارها در اعتراض به روند رسیدگی به پرونده‌اش و شرایط غیرانسانی‌ زندان دست به اعتصاب غذا زد تا شاید لااقل بتواند چند دقیقه‌ای بی‌ فشار و تهدید و ارعاب ماموران زندان، خانواده‌اش را ببیند. ابتدا حق دیدار حضوری با دو کودک خردسالش از او سلب شد و این بار هم به  بهانه بدحجاب بودن دختربچه ۱۲ ساله اش، محروم از حتی ملاقات کابینی با آنها گشت. دو کودکی که پس از مدتها با خوشحالی‌ به دیدار مادرشان رفته بودند ولی‌ سهم آنها حیران و سرگردان ماندن در سرمای زمستان با چشمانی اشگ بار بود.

انگار انسانیت و شرافتی باقی‌ نمانده است که حرمت مادری را هم نگاه نمی‌‌دارند و از آزار و اذیت روحی کودکان خردسال،  به عنوان اهرمی برای فشار بر زندانیان استفاده می‌ کنند.

روز زن را همراه با نسرین ستوده و تمام زنان و مادران قهرمان ایرانی‌ گرامی‌ می‌‌دارم.



داریوش 

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

قمار بزرگ جمهوری اسلامی در سوریه، فلسطین و لبنان؛ برگ بازنده برای ملت ایران


گروه فلسطینی حماس می گوید در صورت جنگ بین ایران و اسراییل، از ایران حمایت نمی کند. پیشتر از آن حماس از حمایت رژیم بشار اسد سرباز زد و طرف مردم سوریه را گرفت. (منبع +)

در پاسخ، جمهوری اسلامی کمک های مالی خود به حماس را قطع کرد که کمکهای ماهیانه ۲۳ ميليون دلار در ماه را نيز در بر می گيرد. (منبع +)

البته حق هم دارند و بگفته خودشان استراتژی آنها دفاع از منافع مردم فلسطین است و همین دلیل می‌‌شود که از رژیم‌های ایران و سوریه فاصله بگیرند و به کشور‌های عربی‌ ثروتمند منطقه نزدیکتر شوند.

این بار نخست نیست که جمهوری اسلامی از نزدیکترین همپیمانان خود نارو می‌‌خورد. حماس همان گروه فلسطینی بود که پس اعدام صدام جنایتکار، برایش مجلس ختم گرفت و عکس‌هایش را بالا برد. برای آنها البته مهم نبود که بیش از یک ملیون ایرانی‌ در جنگی تحمیلی با دیوانهٔ تکریتی کشته و زخمی شدند که آنها کمک مالی و نظامی صدام به خود را به خاطر می‌‌آوردند.

حال باید دید که با تغییر رژیم جمهوری اسلامی، حماس و حزب‌الله چه موضعی می‌‌گیرند و آیا عکسهای‌‌ سران آن را چون صدام به دیوار خواهند زد؟  یا مسایل برای آنها هنوز عربی‌- ایرانی‌ بودن است؟! همانطوری که پس از ۳ دهه باج دادن جمهوری اسلامی به سوریه، دولت دمشق همچنان جزایر تنب و ابوموسی را متعلق به اعراب، و خلیج فارس را "عربی" می نامد و فلسطین و لبنان هم چنان می‌‌کنند.

از سوی دیگر، تکلیف میلیاردها دلار کمک‌های بلاعوض و سرمایه گذاری جمهوری اسلامی در آن کشور‌ها چه می شود؟ این نگرانی در مورد سوریه بیشتر است که پس از آزادی این کشور، دولتمردان جدید از زیر بار پرداخت معوقات خود به ایران سرباز زنند و آن را به حساب شریک بودن جمهوری اسلامی با بعثیان سوری بگذارند. همانطور که پس از رفتن صدام حسین و شاخه عراقی حزب بعث شد و در عراق آزاد هم، خبری از پرداخت غرامت جنگ با ایران نیست.

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ اسفند ۱۵, دوشنبه

آقای ابراهیم نبوی! مسیح باز مصلوب، یاد و خاطره ندا و سهراب است...


این، نامه‌ای سرگشاده است به سید ابراهیم نبوی. ایشان در مقاله تازه خود در روزآنلاین، به حمایت از محمد خاتمی و رای دادنش  پرداخت و مخالفان را نکوهش کرد.

جناب آقای ابراهیم نبوی! زمانی‌ ملت را در "‌اسب تروا"ی خود نشاندید و آنها را راهی‌ خیابان کردید و چندی بعدش شعله جنبش را پایین آوردید و امروز دوباره اصلاحات و "جمهوری اسلامی" را چاره کار می‌‌دانید.

محمد خاتمی را مخاطب قرار می‌‌دهید و می‌ گویید:
شما هشت سال باعث شدید من و هزاران آدم مثل من بتوانیم در ایران کار فرهنگی کنیم و روزنامه داشته باشیم و کتاب چاپ کنیم، من خودم ۴۵ کتاب در آن سالها چاپ کردم.
البته شما خوش شانس بودید که به دستور وزیر اطلاعات جنایتکار دولت محمد خاتمی- قربانعلی‌ دری نجف آبادی- سلاخی نشدید. محمد خاتمی رای ۲۲ ملیون ایرانی‌ (و از جمله نویسنده این مقاله) را هم داشت و باز هم تسلیم انتخاب یک روحانی راستگرای افراطی در پست خطیر امنیت و اطلاعات کشور شد.

شیرین عبادی در مصاحبه با روزنامه‌ای آلمانی‌ می‌‌گوید: 
 به طور اتفاقی. من با هم‌کاران وکیلم در حال بررسی موضوع قتل نیروهای اپوزیسیون در ایران بودیم که ناگهان اسم خودم را در لیست ترورهای آینده مشاهده کردم. مسوولین دقت نکرده بودند که اسم من را از لیست موجود در پرونده پاک کنند. لیست به امضا وزیر اطلاعات وقت آقای قربانعلی دری نجف‌آبادی مزین است. پس از انتشار لیست مذکور و آغاز اعتراضات زیاد، ایشان چاره‌ای جز استعفا نداشت.
 گفتم خوش شانس بودید! ولی‌ زیاد هم نه. خود شما در همان دوران طلایی به جرم نوشتن و به بهانه توهین و افترا به زندان افتادید. همانجا که خاطرات روزانه خود را هم می‌‌نوشتید ( سالن ۶). نوشتید که در بازگشت از دادگاه به زندان، همبندانتان گفتند که "نبوی شرافت سلول‌شان را بادبان کرد". و آن زمانی‌ بود که در دادگاه، پای هیچ حرف خود نایستادید و با فروتنی بسیار(!) از همه پوزش خواستید و اظهار ندامت کردید. بله! حق با شما بود که خود می‌‌گفتید که هیچ چیز در جهان ارزش آن را ندارد که یک روز هم در زندان بمانید!

آقای نبوی عزیز! حکایت شما با آن شیرزنان و مردان شجاعی که در خیابان فریاد زدند و رای خود را طلب کردند و تمام آن چیزی را نخواستند که شما هنوز در پی‌ آنید، قیاس مع الفارق است.

البته منطق شما قوی است و با استدلال (!) پاسخ دادید که:
پس حالا یکی رفته در یک جای دور با شناسنامه مرحوم اصلاحات یک رای به جمهوری اسلامی داده، تو رو سنه نه؟!
خوب همین هزاران حرف داشت و پاسخگوی بسیاری از شبهات بود!  بیشترهم استدلال می‌ آورید که:
آقای خاتمی اگر می خواست رای دادنش را همه بفهمند که به نفع حکومت کاری بکند، می رفت جلوی دوربین در تهران رای می داد; لابد نمی خواست کسی بفهمد،
فرض کن آقای خاتمی نخواهد تو به او اعتماد کنی، و بخواهد که در ایران، در همان فضای مسموم سیاسی که هر روز ممکن است همه چیزش به هم بریزد بماند و کار کند; چون  دلش خواسته رای داده ،
تا چشمم کار می کند بی معرفت و نادان و کج فهم و بی کفایت در سیاست این کشور می بینم،
 کسانی که غیرمسوولانه، ناآگاهانه، و بی آنکه به آینده کشور فکر کنند، وقتی دهان شان را باز می کنند و قلم شان را رها می کنند و هر چه می خواهند می نویسند و فحاشی می کنند،
 اینکه خاتمی باید رای می‌‌داد که راه سازش باز باشد.
 و می‌ گویید:
سالهاست به من می گویند ماله کش خاتمی، یعنی کسی که هر اشتباهی از شما را سعی می کنم با هر طریق می توانم بپوشانم. واقعیت این نیست که چنین می کنم، من فقط صبر می کنم و سعی می کنم زود قضاوت نکنم.
بله آقای نبوی! شما به عنوان مال کش مشهور شدید و البته نه برای تنها محمد خاتمی. افراط و تفریط در شما آنچنان است که می‌ توانید در یک پیام تسلیت به مهندس موسوی، با مدح و ثنای خود از ایشان بتی بسازید که به گفته شما، نسل‌های ما باید مفتخر باشد که در دوران او زندگی‌ می‌‌کنند (از اینجا بخوانید).
 
البته نه صبورید و نه قضاوتی منصفانه دارید. خاطرتان هست در تب و تاب جایزه اسکار، به نوشته‌ای از ف‌‌. میم. سخن پریدید و به زشت‌ترین واژگان توهین کردید؟ (از اینجا بخوانید) بله شما داغ و سرمست بودید و نخواستید که سخن از "سخن" بشنوید که با آرامش و دوراندیشی ، پیامش را به اصغر فرهادی می‌ داد.

آقای نبوی عزیز! من از همان نسلی هستم که پیش از دو خرداد به سید خندان دل بست. حال و هوای آن روزها تغییر کرده بود و انگار می‌‌شد نفسی کشید و اندیشید و خواند و نوشت. پیگیر روزنامه‌های فراوان اصلاح طلب بودیم و از جمله طنز‌های روزانه شما. روز به روز ستون‌ها کم می‌ شد و شما به "بی‌ ستون"ی‌ رسیدید و همان کورِ سوی امید را هم بر شما بستند.

 سید، حتی به کف خواسته‌های خود هم نرسید و آن هم وقتی‌ که مجلس را هم در اختیار داشت. هشت سال وعده داد وعاقبت کشور را تقدیم دیوانه‌ای به نام احمدی نژاد کرد.

آقای نبوی! هر چقدر هم که ماله بکشید (به قول خودتان)، بهانه‌ای مقبول برای رای دادن سید خندان نمی‌‌شود. سید نه فقط به گفته‌های خودش و عهد و پیمان یارانش پشت کرد که آرمان‌های یک ملت را هم به بازی گرفت.

سید جان! داور نبوی! این یاد و خاطره ندا و سهراب‌ها بود که دوباره مصلوب شد و نه رییس جمهوری اصلاحات!

*کاریکاتور از خودنویس

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

اصلاح گران رژیم کمی‌ منصف باشند!



چند ساعتی‌ از رای گیری مجلس شورای اسلامی نگذشته بود که جناب اردشیر امیرارجمند در مصاحبه با بی‌ بی‌ سی‌ فارسی از عدم شرکت گسترده مردم در انتخابات مجلس گفتند. حرف بسیار صحیحی بود و گزارش‌های مردمی از شهرهای مختلف ایران آن را تایید می‌‌کرد و عدم اجازه رژیم به خبرنگاران خارجی‌ برای پوشش آزاد اخبار رای گیری، خود موید سرد بودن کارزار انتخاباتی بود. مشکل آنجاست که ایشان حمایت سراسری مردم را به حساب فراخوان شورای هماهنگی‌ راه سبز امید و یاران بی‌ نام و نشان خود گذاشتند.

مسلما هدف، همان عدم مشارکت بود و امروز حتی جنبش آزادی خواهی‌ مردم ایران به ثمر ننشسته است که کسی‌ بخواهد سهم خواهی‌ هم بکند. از سوی دیگر، بازوی قدرتمند تبلیغاتی رژیم به کار گرفته شده است و حتی می‌‌خواهند مشارکت در انتخابات امروز را بیشتر از گذشته اعلام کنند (به نقل از استاندار تهران).

گرچه اینها سبب نمی‌‌شود سخنان جناب ارجمند را نقد نکنیم و نگوییم که مردم خود به آن درجه از آگاهی‌ رسیده اند که به پای صندوق رای نروند. لازم است که به سران خود خوانده راه سبز امید این یادآوری را هم کرد که قریب به اکثریت شخصیت‌های سیاسی و احزاب اپوزیسیون ایران هم برای تحریم انتخابات، پیام و فراخوان داده بودند و همه چیز منحصر به ایشان نیست.

موقعیت امروز حساس است  ولی‌ نمی‌‌توان از محمد خاتمی نگفت که چگونه به آرمان‌های یک ملت پشت کرد و حتی پایبند به حرف خود برای عدم مشارکت هم نبود. نمی‌ توان از اصلاح طلبانی نگفت که چگونه شعله جنبش سبز را خاموش کردند و با برنامه‌های اشتباه خود، فرصت سوزی کردند و امروز ولی‌ هر دستاوردی را می‌‌خواهند به نام خود تمام کنند.


*کاریکاتور از روز آنلاین
**کاریکاتور دوم از خودنویس

لینک نوشته در وبسایت بالاترین