هرچند نبینی تو ولی ملت ایران ..شیریست که بر پرچم خورشید نشان است

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

دوستِ دختر بودن شرم ندارد! نهال عاشقی بود که دوری بهنام را تاب نیاورد...



می‌ گویند که کم نیستند کسانی‌ که از شنیدن واژه "دوست دختر" چندششان می‌‌شود. می‌‌فرمایند که نهال را دوستِ دخترِ بهنام ننامیم که آبروی بازماندگانش می‌ رود (از اینجا +)!

داستان از همانجا آغاز شد که در جمهوری اسلامی و صدا و سیمایش، دوست دختر و پسر را نامزد و همسر و حتی برادر و خواهر کردند. دوستی‌ از جنس مخالف داشتن تابو شد و همه‌چیز به نهان و دور از چشم رفت. سال به سال هم انگار خوی ما بیشتر با الزامات اسلامی رژیم اخت گرفت و دوستی های اینچنینی هم زیرزمینی شد و اسرار نگفتنی.

خانم مسیح نژاد عزیز! همان وبلاگ آن دختر نگون بخت را بخوانید و واژگانش را دریابید. ماجرا‌ پیچیده نیست! دوستِ دختر و پسری بودند و همدیگر را دوست داشتند و بدون اینکه آیه ای عربی‌ هم بر آنها خوانده شود دستِ همدیگر را می‌‌گرفتند و عشق بازی‌ می‌‌کردند. چرا عشق و عشق بازی را باید گناه بدانیم؟ نه! دوست نبودند و عاشق و دلداده بودند و دوست دختر و پسر و نه من از شنیدن چنین واژگانی "چندش"‌ ام میشود و نه هر کسی‌ که فکرش در بند تعلیمات رژیم نباشد.

خودِ بهنام داستان غم انگیزی دارد که شنیدنش هم تلخ است (از اینجا بخوانید).  نوشتن درباره بهنام و نهال سحابی سخت است و دانستن حال و احوال خانواده‌های داغدار‌شان هم کار آسانی‌ نمی‌‌نماید.

یادشان گرامی‌ باد. 

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

به این یه ذره نهال!


دیر از گوش های غلیظم چکیدی. کمای من به مرگ گرمی رفته است
به رابعه

به نشاط

به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به…

به این یه ذره من ِ از بهنام مانده به پنجشنبه هایمان…


دوست، دوست دخترِ بهنام گنجی یا هر که بوده است دست به خود کشی‌ زد و جان عزیزش را تباه کرد. خودِ بهنام داستان غم انگیزی دارد که شنیدنش هم تلخ است (از اینجا بخوانید).  نوشتن درباره بهنام و نهال سحابی سخت است و دانستن حال و احوال خانواده‌های داغدار‌شان هم کار آسانی‌ نمی‌‌نماید.

یادشان گرامی‌

۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

از انجمن‌های ایالتی و ولایتی تا گرفتن حق رای زنان در عربستان

 
پس از سه قرن (از ۱۷۹۵ میلادی) که در کشور‌های اروپایی به زنان حق "رای دادن" و سهیم شدن در تصمیم گیری برای سرنوشت سیاسی و اجتماعی داده شد، در عربستان چنین قانونی گذاشتند. گرچه هنوز برای زنان عربستان در رسیدن به خواسته‌هایشان راه درازی است و تاریخ اجرای قانون هم برای چهار سالِ بعد است (از اینجا بخوانید).

و اما تاریخ قانونگذاری برای دادن حق "رای دادن و رای گرفتن" به زنان در کشورمان به سال ۱۹۶۳ باز می‌‌گردد؛ پیش از ۴۶ کشور دیگر و حتی کشوری چون سوییس (از اینجا بخوانید). گرچه اعطای این قانون در ایران هم بی‌ دردسر نبود و مخالفینی داشت.

در ۱۶ مهرماه ۱۳۴۱، خبر تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چاپ شد که در آن به زنان حق "رای دادن" اعطا گشته بود. نخستین مخالفت را آیات عظام حائری، گلپایگانی، شریعتمداری و خمینی کردند که در تلگرافی به شاه آن را لطمه‌ای به اسلام و مخالف شرع دانستند. جالب که نهضت آزادی و مهندس بازرگان نیز در اعلامیه‌ای به مخالفت با این قانون پرداختند. در واکنش به این مخالفتها، دولت امیر اسد الله علم، شرکت بانوان در انتخابات را مسکوت کرد و شرط سوگند به قرآن (و نه دیگر کتب آسمانی) را بازگردانید.

آیت الله خمینی اعلامیه‌ ای منتشر می‌‌کنند و می‌‌گویند که نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابر در نظر دارد قانون تساوی حقوق زن و مرد را تصویب کند. ایشان عید آن سال را عزای مسلمین اعلام کردند.

در ۱۵ خرداد ۴۲ مخالفین به اعتراض آمدند و ضمن محکوم کردن دیکتاتوری، تقاضای لغو تساوی حقوق زنان را نمودند. تخریب وسایل حمل و نقل عمومی و آتش زدن منازل و کتابخانه‌ها و مضروب کردن زنان بی‌ حجاب هم از نتایج اعتراضات ۱۵ و ۱۶ خرداد بود.

با سرکوب تظاهرات، کمر مخالفان می‌‌شکند، گرچه شالوده انقلابی در ۱۵ ساله بعد گذاشته می‌‌شود. تنها پس از این روزها بود که زنانِ ایران توانستند بطور جد وارد عرصه سیاسی ایران شوند.


لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

نه فرشید منافی عزیز! رضا رویگری به این آسانی بخشیده نمی‌‌شود...



مصاحبه‌ای از رضا رویگری در رادیو پس فردا پخش می‌‌شود که می‌‌گویند حتی مارلون براندو نیز از  بازی در بعضی‌ فیلمهایش راضی‌ نبود و ایشان نیز چنین اند. سپس اضافه می‌‌کنند که مردم، ایشان را به "کیان ایرانی‌" ببخشند. فرشید منافی- مجری رادیو پس فردا- هم از قول تمام ملت ایران می‌‌گویند که ایشان بخشیده شدند!


ولی‌ من به عنوان یکی‌ از ملت ایران رضا رویگری "ها" را نمی‌‌بخشم.


عجیب است که ایشان چطور بازی در فیلم اخراجی‌ها به کارگردانی باتوم به دست سابق مسعود ده‌نمکی را تنها یک اشتباه ساده می‌‌دانند.  آیا مارلون براندو نیز چون ایشان در یک فیلم به معنی‌ واقعی‌ کلمه "ضدّ ملی‌" و به کارگردانی چماقداری شهره بازی کرده بود؟! ایشان حتی به طور صریح از فیلم اخراجی‌ها نام نمی‌‌برند و شهامت اعتراف این را ندارند که بگویند در بحبوحه جنبش سبز، با همکاری دیگر دوستان بازیگرشان جنبش آزادی خواهی‌ مردم ایران را به سخره گرفتند.

یورش پلیس و قتل دخترِ جوان، نسل های سوخته ما ایرانیان و یک تجربه شخصی‌


باز هم نمونه‌ای دیگر. دفعه پیش پسری جوان بود که در فرار از"حمله"  نیروی انتظامی  به یک پارتی از بلندی افتاد و جوانمرگ شد و اینبار هم سرنوشت دختری جوان گشت. نیروی انتظامی از جنایت خود به عنوان حمله به یک پارتی "شیطانی" یاد می‌‌کند و خود را مستحق می‌‌داند (از اینجا بخوانید)! نوشتن و خواندن این سطور آسان می‌‌نماید و شاید نتوانیم حال و روز آن خانواده‌ای را درک کنیم که دخترشان چنین بی‌ دلیل جان باخت.

پنداری جوانان ایران زمین محکوم به مرگی تدریجی‌ اند؛ یک ماه در سال که نه حتی می‌‌توانند در خیابان بیاشامند و بخورند و به آبتنی روند و دو ماه در سال باید عزا بگیرند و سوگواری کنند و در مابقی سال هم از هر تفریحی محرومند. اگر تفریحی هم باشد که زیرزمینی شده است و به فساد هم کشیده می‌‌شود. گویی که پسران و دختران ایرانی‌ بغیر از تمام عالمیان اند که می‌‌توانند بی‌ ترس از زندگی‌‌شان لذت برند.

همه چیز ممنوع است! که حتی نتوانی صدا ضبط ماشینت را بی‌ دلهره بلند کنی‌ یا سگت را برای گردش به خیابان بری. تفریح جوانان در نبود هیچ مرکز تفریحی تنها به خوردن و یک رستوران محدود شده است که تازه آن هم بی‌ قوانینِ اجباری نیست. یک قلیان مانده بود که آن را هم ممنوع کردند!

و این تازه آغاز ماجراست و وقتی‌ آن دختر یا پسر جوان به سن دانشگاه رسید و پدر و مادرش به خارج از کشور فرستادنش، به‌ یک باره خود را در دنیایی دیگر می‌‌بیند و کم پیش می‌‌آید که در همان ابتدا دست به ماجرا‌جویی نزند و چندین سال عقده را خالی‌ نکند (و خود از نزدیک شاهد بسیاری‌شان بودم).

باری، از پلیسی‌ که با خودرویش از روی معترضین رد می‌‌شود و یا آنها را از بالای پل به پایین می‌‌اندازد هم بیشتر انتظاری نیست و آن دختر بینوا حق داشت که بترسد و فرار کند که اگر دستگیر می شد خدا می‌‌دند که چه سرنوشتی نصیبش می‌‌گشت.

شخصا تجربه ای مشابه دارم ولی‌ پایان ماجرا‌ برای من به گونه‌ای دیگر بود. در مهمانی (تولد) دوستی‌ و به قول برادران ارزشی محفلی "مختلط" بودم و البته الا یا ایها الساقی. پاسی از نیمه شب گذشته بود، برادران وظیفه شناس پلیس به جلوی در آمدند و خواستند که با زور وارد شوند. دوستانم را دیدم که دختر و پسر از لبهٔ باریک دیوار (طبقهٔ دوم) فرار کردند و مخفی‌ شدند. من و چند نفری هم که لابد شهامتش را نداشتیم و یا حس و حالش را به حالت تسلیم در را باز کردیم و ولی‌ ماجرا‌ برایمان ختم بخیر شد. بله! پلیس فاسد و رشوه گیر ایران که در ازای مبلغی از ورود به خانه صرفِ نظر کرد.

نسلی سوخته ایم که جوانی‌ مان را به باد دادند و برای بسیاری  و از جمله آن دخترِ مقتول، آینده اش را هم تباه کردند.

* عکس از

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

نبود یک انسجام ملی‌ در جلوگیری از تخریب خانه پروین اعتصامی


چند روزی بیشتر به تخریب خانه پروین اعتصامی نمانده است (از اینجا بخوانید). مالکانش، حکم ساخت مجتمع تجاری را در آنجا گرفته اند و پیشتر هم آن اثر تاریخی‌ را از ثبت دیوان عدالت اداری خارج کرده بودند.

می‌دانید گناه بر عهده کیست؟ بر عهده خود ما که نمی‌‌توانیم برای کوچکترین هدفی‌ دور هم جمع و متحد شویم. اگر همان زمان که می‌‌خواستند یک برج تجاری در حریم نقش جهانِ اصفهان بسازند مردم همپیمان می‌‌شدند که به خرید از آن مرکز نروند و یا حتی اگر مردم اصفهان استفاده از مترویی که بخواهد سی‌ و سه پل‌ اشان را خراب کند تحریم می‌‌کردند، امروز شاهد نبودیم که تیشه بر دارند و معدود آثار گرانبهای تاریخی‌ باقیمانده مان را نابود کنند!

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

با فرهنگ ترين ملت جهان

برای توصيف با فرهنگ ترين ملت جهان نياز به کلمات زيادی نيست. من همين الان با چند جمله به شما ثابت می کنم که ما با فرهنگ ترين ملت جهان هستيم:

۱- موقع تماشای فوتبال، اگر بازی را ببازيم، رکيک ترين فحش ها را نثار بازيکن و مربی خودی، و اگر ببريم، نثار بازيکن و مربی و تماشاگر غيرخودی می کنيم.

۲- موقع تصادف رانندگی ضمن حواله کردن انواع و اقسام فحش های خواهر و مادر، دست مان به هرنوع وسيله و ابزاری برای هجوم يا دفاع می رود. مثلا قفل فرمان، وسيله ای دو منظوره است که هم برای جلوگيری از دزدی و هم برای کوبيدن تو سر راننده ی خطاکار به کار می رود. کسانی که بيشتر در خيابان ها تردد می کنند برای دعوا مرافعه های احتمالی وسايل خاص، مانند قمه، چاقوی ضامن دار، خنجر و غيره در اتومبيل می گذارند تا فرهنگ درخشان ما بهتر متبلور شود.

۳- با لذت و شوق بسيار به تماشای فيلم های عروسی، جشن تولد، ميهمانی و پارتی نه متعلق به خودمان، که متعلق به ديگران می نشينيم.

۴-...

تمام نوشته ف‌‌. میم سخن از وبسایت گویا

۱۳۹۰ شهریور ۳۱, پنجشنبه

بی‌ آزرمی در تبلیغ داروی جنسی‌ و بی‌ اخلاقی‌ در میان برخی‌ از ایرانیان خارج نشین!

 
آزردگی تنها از این نمی‌‌تواند باشد که ببینی‌ ۱۵,۰۰۰ هموطنت صبح و پیش از بالا آمدن آفتاب به کشتارگاه جوانی ۱۷ ساله می‌‌روند و تخمه می‌‌شکنند و با دوربین‌های موبایلشان از پیچ و تاب خوردن یک انسان بر بالای دار فیلم می‌‌گیرند. درخارج از ایران هم گاه و بیگاه چنان بی‌ آزرمی از یک هموطن می‌‌بینی‌ که شاید لحظه‌ای خانهٔ پدریت را هم انکار کنی‌! در همین آمریکای شمالی شمار ایرانیان فرهیخته و درس خوانده و موفق بسیارند، گرچه اجتماع یا "Community" ایرانی‌ هیچگاه منسجم نبوده است. اگر ببینی‌ یک مثلا هندی زاده هوای هم نژادش را دارد و در موفقیتش هم قبیله خود را هم سهیم می‌‌کند، در جامعه‌ی‌ ایرانی‌ باید مراقب انگشتان خود هم باشی‌ که مبادا وقتِ دست دادن کم شده باشند!

بله! حقیقت است و گرچه به مذاق بسیاری تلخ بیاید. بسیاری اند ایرانیان هستند که ده‌ها هزار کیلومتر دور از وطن بی‌ هیچ انسانیت و مرامی‌ هموطن اشان را فریب می‌‌دهند و بیچاره می‌‌کنند. از سوی دیگر، سالها زندگی‌ در جوامع آزاد و کشورهای پیشرفته هم نتوانسته است  بغض و تعصب و اندیشه‌های ناپاک را از انسان‌هایی‌ دگم بستاند.

به یک آگاهی‌ عجیب در مجله پارسی‌ چاپ شده در کانادا بر خوردم. دارویی که محرک جنسی‌ است را تبلیغ می‌‌کرد و نوشته بود که باید "مخفیانه" در نوشیدنی خانمها ریخته شود! دارویی که در چند فروشگاه ایرانی‌ معروف شهر به فروش می‌‌رسد. جدا از اینکه این کار خلاف قانون و جرم است، سقوط اخلاق را در میان گروهی ایرانیان خارج نشین نشان می‌‌دهد. نخست گناه بر گردن آنان که چنین دستورالعملی برای داروی خود (که خدا می‌‌داند چه مضراتی دارد!) نوشته اند است و پس از آن هم گناهِ آن شوهر یا دوستِ پسری که چنین بی‌ آزرم برای ارضای امیال جنسی‌ خود بانویی را وسیله قرار می‌‌دهد.

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

اعدام نوجوانِ خاطی، ۱۵۰۰۰ دوربین موبایل، جامعه ای بیمار و سفر احمدی نژاد به سازمان ملل



جماعتی ۱۵ هزار نفری صبح زود به تماشای اعدام می‌‌روند تا دست و پا زدن نوجوانی ۱۷ ساله (گرچه خطا کار) را برای ۴۵ دقیقه تماشا کنند. برادر نوجوانِ به قتل رسیده در مصاحبه با بی‌ بی‌ سی‌ گفت که ملت از ۱۲ شب آمده بودند و در حین تماشای اعدام تخمه می‌‌خوردند.می‌‌گوییم که قوانین جزای ما مکتبی‌ است و به قرن‌ها پیش و چشم در برابر چشم و خون در برابر خون باز می‌‌گردد، قبول! این که قاضی نادانی چکش حکم را به خانواده داغدار و زجر دیده می‌‌دهد که آیا ببخشند و یا نبخشند هم درست. ولی‌ چرا باید به تماشای اجرای چنین جنایتی رفت و (به نقل از رادیوفردا) شادی و هلهله کرد و سوت زد و الله و اکبر گویان منتظر اجرای حکم شد؟

نفرین به خودشان و دوربین‌های موبایلشان و تمام شهروند خبرنگاران که از زجرکش شدن نه یک هموطن که یک انسان فیلم می‌‌گیرند. عیناً همان‌ها که چون دیدند دختری را بر پالای پلِ عابر پیاده سلاخی می‌‌کردند و یا سرنشینانی که زنده زنده در خودرو واژگون شده‌ شان می‌‌سوختند, گوشی موبایل در آورد‌ند و زوم کردند و سعی‌ هم می‌ نمودند از نماهای خوب فیلم بگیرند.


با دوستی‌ در این مورد حرف می‌‌زدم که موافق اعدام و آن هم در میان جمع بود. آسمان و ریسمان بهم می‌‌بافت که اگر برادر خودت کشته می‌‌شد چه می‌‌کردی و آن نوجوان حقش بود و یا ۱۷ ساله دارای شعور و بزرگ است و یا اگر علنی مجازات کنند نرخ جنایت کم می‌‌شود.

با او جر و بحثی‌ نکردم که وقتی‌ یک فرد تحصیل کرده که سالها در کانادا زندگی‌ می‌ کند و در بهترین دانشگاهش درس خوانده  است چنین نظری بدهد، انتظاری هم از عامهٔ مردم نمی‌‌تواند داشت!

جامعه‌ای بیمار که مردمانش بیرحم و بی‌ احساس شدند و شاید هم بی‌ آزرم. مردمانی که حتی حاضرند خود برای قصاص در چشمان مجرم اسید بپاشند و یا دست و پا ببرند و صندلی‌ چوبه دار را هل بدهند. 

عکس‌ها اعدام نوجوان تکان دهنده بود و شاید در سفر رییس جمهوری کودتا به نیویورک خبرنگاری نشانش بدهد. البته ایشان با وقاحت همیشگی‌ خود می‌‌گوید که قوه مجری از قضاییه جدا است و به او مربوط نمی‌‌شود. راستی‌! ممکن است این اعدام با یک برنامه ریزی قبلی‌ بوسیله جناحی دیگر در نظام و برای تسویه حساب‌های شخصی‌ با احمدی نژاد به مناسبت سفرش به نیویورک باشد؟

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

آیت الله کاظم شریعتمداری، از نخستین بانیان انقلاب ۵۷!

 ملت ایران بخشاینده است و بسیاری که در پرونده‌شان فراوان نکات منفی‌ بوده است با یک حسن وعملی‌ بجا، نه تنها گذشته‌ شان فراموش می‌‌شود که حتی قهرمان سازی تاریخی‌ ایرانیان هم می‌‌تواند نصیب حالشان شود.

نمونها بسیارند و چون هادی غفاری قاتلِ امیر عباس هویدا و یا محمد موسوی خوئینی‌های اشغالگر سفارت آمریکا و دادستان کل کشور و یا علی‌ اکبر محتشمی پورِ سازنده حزب الله لبنان و یا عبدالکریم موسوی اردبیلیِ رییس دیوان عالی‌ کشورِ و حتی یوسف صانعیِ دادستان کل و یا حسینعلی منتظری ارمغان آورنده تئوری ولایت فقیه، همه نه تنها محبوب شدند که دیگر کسی‌ سخن از گذشته‌شان هم نمی‌‌کند.

در درستی‌ و یا اشتباه قضاوت ایرانیان بحثی‌ نمی‌‌کنم و تنها نمونه‌ای دیگر می‌‌آورم- آیت الله کاظم شریعتمداری،

۱- طبقه لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی تصویب شده در سال ۱۳۴۱، قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان برداشته شد و در مراسم سوگند به امانت و صداقت به جای قرآن، "کتاب آسمانی" آورده شد. همچنین به زنان حق رای داده شد. آیت الله شریعتمداری جزو چهار روحانی نخست بودند که با این قانون مخالفت کردند و آن را ضدّ اسلامی دانستند!

البته حتما هر کتاب دینی بجز قرآن برای آیات الله "ضالّه" بود و باید هم ایشان زنان را در چنان مرتبه‌ای نمی‌‌دیدند که بتوانند در سرنوشت جامعه و کشور خود سهیم شوند. جالب تر اینکه روشنفکر (نما!)‌های نهضت آزادی و شخص مهندس بازرگان نیز با دادن حق رای به زنان مخالفت کردند.

۲- مخالفت ایشان با طرح رفراندوم برای تصویب لوایح ششگانه (انقلاب سفید) که اهدافی چون ملی‌ کردن جنگلها ، فروش سهام کارخانجات دولتی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها و غیره را داشت. جالب که بدانیم شعار مخالفان این رفراندوم "ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمی‌‌خواهیم" بود و البته در سخنرانی‌ هایشان تقاضای لغو "تساوی حقوق زنان" را می‌‌کردند.

۳- پس از دستگیری آیت الله خمینی، ایشان از قم به حرم حضرت عبد العظیم می روند و بست می‌‌نشینند. با فتوای ایشان، بازاریان اعتصاب می‌‌کنند و با فتوایی دگر مرجعیت آقای خمینی را برای دولت مسلم می‌‌کنند. ایشان می‌‌فرمایند که علمای طراز اول مصونیت دارند و حبس، توقیف و تبعید آنها مخالف قانون اساسی‌ است (گرچه چنین قانونی نباشد!).

۴- انتخابات مجلس ۲۱ شورای ملی‌ بنا به فتوای ایشان تحریم می شود و حکم به اعتصاب و تعطیلی‌ عمومی می‌‌دهند. در این هنگام ایشان کماکان در سفر چهار ماه خود در تهران و به جهت اعتراض به بازداشت آیت الله خمینی بودند. در بازگشت به قم در نخستین جلسه تدریس می فرمایند که قوانین اسلام بی‌ هیچ کم و کسی باید در کشور اجرا شود و هیچ قانونی بر خلاف قانون اساسی‌ رسمیت نیابد.

و در پایان اینکه مرحوم شریعتمداری هم صفحه فیسبوکی دارند و گرچه ۴۰۰ نفری بیشتر عضوش نیستند، ولی‌ بسیار فعال است و پیداست که می‌‌کوشد نقش‌های تاریخی‌ آیت الله از خاطره‌ها نرود. فرزند ایشان (مهندس حسن شریعتمداری) نیز از فعالین مهم سیاسی و اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج از کشور است که ایشان هم تمام سعی‌ خود را برای زنده نگاه داشتن نامِ پدر می‌‌کنند.

روز جهانی صلح در بیست و یکم سپتامبر را دریابیم


چقدر از روز صلح می دانید؟ روز بیست و یکم سپتامبر، به همت یک جوان پرشور، توسط سازمان ملل به عنوان روز صلح در نظر گرفته شده است، برای دانستن اثرگذاری این روز، کافیست توجه کنیم که حتی طالبان نیز به آن وفادار مانده اند و و به دلیل صلحی یک روزه ای که برقرار شده است، یک و نیم میلیون کودک افغان، به یمن این روز از نعمت واکسن برخوردار شدند.

این وظیفه ما وبلاگنویسان است که این روز را پاس بداریم و توجه همه را به آن جلب کنیم.

روز صلح توسط مستند ساز بریتانیایی و جرمی گیلی در سپتامبر 1999 بنیان نهاده شده است. آرمان این بنیاد خیریه این بوده است که جنگ را در تمام دنیا برای یک روز در سال، متوقف کنند.

در هفتم سپتامبر 2001، تلاش های این گروه به ثمر نشست و سازمان ملل بیست و یکم سپتامبر هر سال را طبق قطعنامه ای روز صلح نامیده است.

همه ساله در این روز، هنرمندان و موسیقی دانان به برگزاری کنسرتی بزرگ اقدام می کنند. شرکت های بزرگی چون اسکایپ، کوکا کولا و پوما به جهت حمایت از این روز، اسپانسر تبلیغاتی این کمپین هستند.

جرمی گیلی ، از سال 1998 با تمام توان تلاش کرده است که با کمک سازمان های غیر دولتی و دانشجویان و نمایندگان دولت ها، به نشر این ایده بکوشد و اکنون این زحمات او به ثمر نشسته است.

در سال 2006 این تلاش ها چهره خود را خوب نشان داد، در میانه جنگ داخلی به مدد این روز صلح، کمک رسانان بین المللی موفق شدند که به قسمت جنوبی و جنگ زده سودان، غذا برسانند، در سال 2007، بیش از یکصد میلیون نفر در سرتاسر دنیا، در برگزاری این روز، همیاری نمودند. در افغانستان و در پی اینکه طالبان به این روز وفادار ماندند، نیروهای بین المللی موفق شدند که بیش از یک میلیون و چهارصد هزار کودک را واکسینه کنند.

شخصیت های بزرگی چون عالیجناب دالایی لاما و یا سیاستمدارانی چون کوفی عنان و یا دبیر کل اتحادیه عرب یا نخست وزیر اسراییل نیز جز حمایت کنندگان از این روز هستند.

۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

از خرس‌های قهوه‌ ای و قانون ضدّ سگی‌ در مجلس تا یک تصویر از کشوری غربی



همه دیدیم آن ویدیو که ۲-۳ حیوان (در ظاهر انسان!) به جان خرسِ مادر و دو توله‌اش می‌‌افتند و زجرکششان می‌‌کنند. می‌‌گویند که به باوری خرافی خرس‌های قهوه‌ی را کشتند که لعنت به‌ آنها و به باورهایشان. باور ایرانیان کهن به طور حتم این چنین نبود و اجدادمان نخستین در جهان بودند که حیوانات را رام و دوستِ خودشان کردند. بله! هیچ می‌‌دانستید که ایرانیان نخستین بودند که اسبان سرکش را مطیع خود ساختند؟ بحثِ تاریخی‌ آن به درازا است و ‌می شود از نقش‌های حیوانات بر تختِ جمشید گفت و یا سنگ نبشته‌های پادشاهان اشکانی که شاهپورِ ایران برای کشتار شیران مجازات مرگ گذاشته بود!

ایرانیان امروز ولی‌ انگار شباهتی با اجداد خود ندارند. اجدادی که دروغ آنچنان برایشان مذموم بود که کوروش شاه حتی برای حفظ جان خود هم حاضر به گفتن دروغی مصلحتی نشد و البته واژگان ناپسند در ادبیات پارسی‌ کهن نبودند. ولی‌ امروز چه؟ انگار تمام نیکویی ها یمان را به باد دادیم و به بی‌ آذرمی رسیدیم!

کشوری که سگان و گربه‌ها هم در آنجا باید در خیابان سنگ بخورند و گنجشکان هم اگر به چشم آیند شکار شوند و آن هم برای تفریح است. تفریح که حتی نه و شاید برای خالی‌ کردن دق دلی شان که با سلاح‌های جنگی به جان حیوانات و پرندگان افتادند و آنچه هم باقی‌ مانده است برای سرگرمی شیوخ عرب در تیررس اشان گذاشتند.

 مملکتی داریم که در مجلسش، وکلای مردم به شور می‌‌نشینند و قانون می‌‌گذرند که به گردش بردن حیوانات خانگی ممنوع شود. بله! همان کشوری که سگ نجس است و به هزار دریا هم پاک نمی‌‌شود و محکوم است به اذیت شدن و جدیداً هم که کشته شدن و یا مقطوع النسل شدن!

در یکی‌ از نوشته‌های پیشینم  کمی‌ به این سوژه پرداختم و با یکی‌ از دیده‌های خود در خارج از کشور مقایسه کردم. سگی‌ را دیده بودم پیر و شانزده ساله که دو پای عقبش به سبب بیماری بی‌ حرکت مانده بودند. صاحبش بر روی ویلچر-مانندی به این سو آن سو می‌‌بردش و با چه محبتی! نوشته بودم که از آن بانو پرسیدم که چرا جانش نمی‌‌ستاند که شرمسارم کرد و گفت "سگش تا هر زمان که بخواهد زنده بماند باید باشد و زندگی‌ کند".

یعنی اگر آن فیلم کذایی قتل فجیع خرس‌ها را نشان آن بانو می‌‌دادم، چه قضاوتی در مورد من و کشوری که از آنجا آمده‌ام می‌‌کرد؟

لینک نوشته در وبسایت بالاترین

۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

تفسیر یک ویدیو- ضرب و شتم توسط پلیس در زمین فوتبال و عکس العمل مردم

 آن شکل که می‌‌شد از ویدیو فهمید، یکی‌ از تماشاچی‌ها به میان زمین فوتبال می‌‌آید و پلاکاردی را بالا می‌‌گیرد.چهار پلیس به سوی او یورش می‌‌برند و بر زمین می‌‌اندازنداش. یکی‌ از نیرو‌های ویژه، با باتوم خود و بی‌دلیل ضرباتی به فرد خاطی‌ می‌‌زند که هیچ نیازی به آن کار نبود. همین قساوت بیش از نیاز پلیس، بازیکنان و تماشاچیان را به مقابله بمثل وا می‌‌دارد و آنچنان چهار پلیس را زدند که نقش بر زمین شدند. جالب است که حتی پلیس‌های دیگر هم فرار می‌‌کنند و کاری از ایشان بر نمی‌‌آید.

۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

زیاده روی‌ و افتادن از این سوی پشت بام!


غروبی سرد بود و تنها پای آرامگاه کورش بزرگ ایستاده بودم، مستان از شکوهی که هویت‌ام می‌‌داد و سربلند‌ام می‌‌ساخت. اسکناسی به تنها نگهبان آنجا دادم و با اشتیاق و احترام بالایش رفتم. نمی‌‌گویم قدرتی‌ نامریی را آنجا حس کردم و به خلسه رفتم که تنها جذبه و شکوهش مرا "گرفت".

دسته گٔل‌ام را در اتاقک مانندی که در بالای مقبره بود و بقایای شمع های خاموش شده و گلهای پژمرده‌ هم آنجا بودند گذاشتم. بر مزار مردی بودم که سرزمینی بزرگ را زیرِ نگین فرمانروایی خود داشت و نخستین منشور حقوق بشری را نوشت که ۲۵ قرن پس از او، جهانی‌ ستایشش می‌‌کنند.

ادای احترام به گذشته و افتخارات تاریخی‌ سرزمینم را همیشه تحسین کردم و به آن بالیدم. از سویی دیگر، دیدن افراط و تفریط برخی‌ از هم میهنان آزارم می‌‌دهد. بحث را به دراز نمی‌‌کشم و به گفتن این اکتفا کنم که بر خاک افتادن و پا بوسی و دست بوسی برای هیچ انسانی را شایسته نمی‌‌بینم و حتی اگر آن فرد، فخر ایرانیان و زمان "کوروش بزرگ" باشد.

پینوشت- دوستان تذکری دادند که بالا رفتن از مقبره، کار جالبی نبوده است و حرفشان را می پذیرم!

روشنفکر دینی گرامی‌، محسن کدیور! اعدام همجنسگریان نتیجه "حرمت شرعی" شما است.


سه همجنس گرای ایرانی‌ در اهواز به دار آویخته شدند (نمی‌ دانم استفاده از واژه "همجنس باز" درست است یا نه!).
 
نخست اینکه باید به سازمان بین‌المللی دفاع از حقوق بشر (در فرانکفورت) خسته نباشید گفت که زحمت کشیدند و از آمار بالای اعدامها در ایران ابراز نگرانی عمیق کردند. شاید ۱۰-۲۰ سالی‌ بعد هم به جایی برسیم که محکوم کنند و یا دست به اقدامی زنند!

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

صادق باشیم! جنبش سبز تمام شد و جز خاطره‌ای از آن نمانده است


می‌ شنویم که جنبش سبز با طراوت و سرزنده و یا شاید چون آتش زیر خاکستر است. ولی‌ بگذارید با هم صادق باشیم! دو سال بیشتر از دهمین انتخابات ریاست جمهوری گذشت و دیگر خبری از تقلبِ بزرگ نیست. سران همان جنبش بیش از دویست روزی به حبس اند و قیامتی هم نشد. مشکلات زمان مان یا شوشولِ فرنود است و یا قیمت سکه و فلان گوشی جدید موبایل و یا آب بازی چند دختر و پسر. انگار همه شرایط حال را پذیرفتند و درگیری‌هایِ روزمره و گرانی و اجاره و سکه ششصد هزار تومنی و یا بستنی نیم ملیونی، فرصت وانگیزه‌ای برای تعقیب داستان آن جوانی نمی‌‌گذارد که پس از آزادیش خودکشی‌ کرد.

۱۳۹۰ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

از پهناور شدن سرزمین ایران تا %۷ و یا خواب نما شدن حسن فیروز آبادی!



ایران، هژده امین کشور پهناور کره زمین است. زمانی‌ بزرگ‌ترین محدوده جغرافیایی در جهان را داشت و امروز هم پس از تمامی‌ مصیبت‌های تاریخی‌ و جدا شدن پاره هایش، جزو کشور‌های پهناور است. مساحتش را بسیاری از ایرانیان از بَراند و آنقدر شنیدند که ملکه ذهن شان شده است؛ ۱،۶۴۸،۱۹۵ کیلومتر مربع.  از سرخس تا خرمشهر، از میانکاله تا ابومسی و از ماکو تا چابهار سرزمینی است که کشور "خورشید" می‌‌نامیدندش و گرچه امروز  غروب کرده است!

۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

دریاچه ارومیه; غربیان تاریخش نوشتند و ما نگاهش نداشتیم!



تاریخ ایران زمین را نه خود ایرانیان که شرق شناسان برجسته اروپایی و آمریکائی نوشتند. همان‌ها بودند که هزاران کیلومتر را در زمان خود با چه مشقتی پیمودند و به جای جای این دیار رفتند و تاریخش را مکتوب کردند. تا پای دانشمندان اروپایی به مشرق زمین نرسیده بود، کسی‌ در ایران کوروش شاه و داریوش شاه را نمی‌‌شناخت و این غربیان بودند که زبان‌های باستانی را آموختند و کتیبه‌هایمان را برای خود ما ترجمه کردند!

۱۳۹۰ شهریور ۱۱, جمعه

از کشتار‌های بیشتر در جاده‌‌های مرگ ایران تا پاک کردن صورت مساله


به مناسبات تعطیلات فطر، بسیاری از خانواده‌های ایرانی‌ به سفر می‌‌روند تا چند روزی را استراحت کنند.  سفری که می‌‌تواند به همان اندازه خطرناک باشد که بخواهید که از روی میدان مین بخزید! رییس ستاد دیه ایران می‌ گوید در ۳۲ سال گذشته، ۸۰۰ هزار نفر در تصادفات رانندگی در سراسر ایران کشته شده اند و هشت تا ۹ میلیون نفر نیز مجروح و مصدوم (حدود سه‌ برابر بیشتر از تمامی‌ کشته شدگان جنگ هشت ساله ایران و عراق!). امسال هم هزاران ایرانی‌ در جاده‌‌های مرگِ این سرزمین  کشته شدند و این آمار هم مثل همیشه سیر صعودی دارد. تنها در سه روز آخر هفته گذشته و تعطیلات فطر بیش از ۹۰ هموطنمان مردند و  بیشتر از ۱۲۰۰ تن مجروح شدند. 

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

پیشنهاد صلح! صلحِ کوتاه مدتی‌ برای فارغ شدن از جر و بحث های دینی...اشتراکات مان را دریابیم.



بیش از ۷۰ ملیون ایرانی‌ و نه یک پرچم یکتا است، نه یک تک آرمان و نه پیوند مشترکی بین آنان. اختلاف نژادی، زبانی و سلیقه و خواست‌ها در همه جا هست و ولی‌ لااقل همه شان زیر یک پرچم اند و در منافع کلی‌ کشورشان هم پیمان اند. در ایران انگار تنها وجه مشترک همان شناسنامه ایرانی‌ است و بس . گرچه از حدود پنج ملیون ایرانی‌ خارج از کشور قریب به اکثریت شان تابعیت دوگانه دارند که آمار بالاایست و باز هم تفاوت‌ها را زیاد می‌‌کند. 
 
همان شکلی‌ که معروف است ایرانی‌‌ها در کار گروهی ضعیف اند و در ورزش قهرمانی‌شان هم نمود دارد;  پیوند‌های مشترک ضعیف است و شکننده که با تلنگری تضاد پیش می‌‌آید و جنگ و جدال. واضح است که ما ایرانیان در روابط مان با هم مشکل داریم و در برخورد با عقاید دیگر بی‌ تحمل ایم. از بحثِ پرچم بگیر و شیوه حکومت داری و دین و مذهب تا کوچکترین مسائل روزمره، همه سبب دعوا و مجادله است. 

این روزها و در پایان ماه رمضان مجادلات مذهبی‌ و بحث‌های دینی و تاریخی‌ زیاد شده است. سایت بالاترین را که می‌‌بینم پر است از چنین نوشته هایی که یا تحلیل می‌‌کنند و یا حتی بی‌ دلیل فحش می‌‌دهند و تخریب می‌‌کنند. حتی تغییر چند روزه نشان بالاترین به مناسبت عید مسلمانان هم سبب مجادلات لفظی می‌‌شود. پیام‌ها را می‌‌خواندم و افسوس می‌‌خوردم که آنقدر تضاد بینمان زیاد است. گرچه  نمی‌‌توان گفت تمام دلایل مخالفان را رد کرد و باید به آن پیام دهنده‌ای که (البته با طنز) گفت دینش "آلت پرستی‌" یا دیگری که خدایش هیولای اسپاگتی پرنده (Flying Spaghetti Monster) بود هم حق داد که روزی هم در سال برایشان نشانی‌ در نظر گرفته شود! خوب دموکراسی هم این است که حقوق اقلیت محترم شمرده شود وگرنه عمل به خواست اکثریت که هنری نیست.  

بحث‌های دینی (بخصوص در مورد اسلام) انگار تمامی‌ ندارند و می‌‌شود ساعت‌ها و روز‌ها و ماه‌ها بر سر آنها صحبت کرد; همانطور که در ۱۴ قرن گذشته اجدادمان درگیرش بودند. نه می‌‌گویم که منتقدین بیراه می‌‌گویند و نه می‌‌گویم که نباید سراغ قدسیات رفت. خدا را هم می شود نقد کرد و در موردش نوشت که مذاهب تنها آمدند که رابط انسان و آفریدگارش باشند؛ گرچه هزاران سال است که مستمسکی شده است در دست حکمرانان و زورگویان. قرن هاست که جعلیات و خرافات به ادیان اضافه شده است و می‌‌شود و بی‌ آزرمانی همیشه بودند که برای رونق دکّان دین فروشی خود، دل‌‌های ساده را مفتون کردند و می‌‌کنند. 

این شکل بگویم! حق با همه است و اصلا بحث سر این نیست. تمام عقاید حتی آن اندیشه‌ای که می‌‌خواهد با نقد جعلیات غبار گمراهی از چشمان  قبیله خود بر دارد هم محترم اند.  خود من بسیار به مذهب نمایی و خرافه پرستی‌ انتقاد کردم. با نظر آنان هم موافق نیستم که نباید به هیچ چیز جز آزادی زندانیان سیاسی و جنبش سبز اندیشید و هیچ انتقادی را بر نمی‌‌تابند. ولی‌ لختی بیاندیشیم! روز به روز این مباحث ما را از هم دور تر می‌‌کند و پیوند‌هایمان را بیشتر  می‌‌گسلد. کاش پرچم واحدی داشتیم و می‌‌شد با خیلی آسوده به زیرش نشست و همه چیز را نقد کرد; گرچه پیداست که امروز پیوند‌ها ضعیف اند و جامعه‌ ما کشش  آن را ندارد.

به عنوان یک وبلاگ نویس، این پیشنهاد را به تمام دوستان عزیز و نویسندگان فارسی نویس می‌‌دهم که برای مدتی‌ بحث دین و تاریخ مذهب را به کناری نهند. برای چند هفته و ماه ای‌ صلح کنیم و به دنبال پیوند‌های مشترکمان بگردیم. باور کنید در این زمان حال عنوان کردن چنین مضامینی،  بی‌ فایده و مضر است. اگر خلافش را می‌‌اندیشید من راهنمایی کنید.

با احترام،
داریوش   

لینک نوشته در وبسایت بالاترین