هرچند نبینی تو ولی ملت ایران ..شیریست که بر پرچم خورشید نشان است

۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

اندکی‌ شادی چند جوان ایران و نابخردی در انتشار عکس‌های "آب بازی" آنها!





عده‌ای جوان ایرانی‌ در یکی‌ از بوستان‌های تهران جمع شدند و به دور از مصیبت‌های هر روزه به شادی پرداختند. به روی هم آب پاشیدند و خنیدند و دنبال هم کردند و در همان حال دخترانشان مجبور بودند لچکی را (که اسلام عزیز اجبارشان کرد) بر سر کنند و پسران مراقب باشند که دستشان به نامحرمی نخورد که عرش به زمین می‌‌رسید.

از آن سوبرخی‌ از هم میهنان اخبار آن را پوشش دادند و عکس‌های جوانان را در فیسبوک خود پخش کردند. یک هزارم تفریحی نبود که همسن های‌ آن جوانان ایرانی‌ در دنیای خارج، از آن بهرمندند ولی‌  طوری آن را نشان دادند که انگار تابویی شکسته شده است.

در سایت بالاترین، به ایسنا و تابناک و سحام نیوز و مهر نیوز و هر وب سایت خبر رسانی جمهوری اسلامی لینک دادند که از دستگیری هنجار شکنان جوان گفته بودند که جسارت کرده و کیسه‌های پلاستیکی آب را به آسمان می‌‌انداختند!

گناه دستگیری همان جوانان شاید بر عهده ماست که کارشان را بزرگ کردیم و از کاه، کوهی ساختیم که لحظه‌ای شادی را از دل  چند هموطنمان در آورد. وب سایت‌های خودی که از نبود شادی در جامعهٔ ایران گفتند و دستگیری جوانان را نکوهش کردند و البته در همان حال با سادگی‌ و شاید هم نابخردی خود عکس‌های بسیاری از جوانان را (بدون پوشاندن چهره شان) مثل  سندی منتشر کردند (مشت نمونه خروار)!

جالب تر گروهی که این را توطئه دانستند و مثال از "کارنوال ظهر عاشورا" زدند! گویی که همه چیز نقشه  و از پیش حساب شده است. عجب که "آب بازی" چند جوان ما هم باید "موضوع داغ" شود و جنجال آفریند.

لینک نوشته در سایت بالاترین

از گذشتِ نیک آمنه تا دم دمی مزاجی مردم و قضاوت مکتبی‌!

 


جزو معدود وبلاگ نویسانی بودم که وقتیکه سه ماه پیش اسید پاش را به کور کردن چشم رای دادند و آمنه (با بی‌ بی‌ سی‌ و صدای آمریکا) مصاحبه کرد، در ذم این حکم نوشتم (از اینجا بخوانید). آمنه‌ای که با کین گفت حاضر است خود میر غضب معرکه باشد و بسیاری هم حق به جانبش دادند و جلو انداختنش! خوشبختانه نوشته‌ها ثبت است و گفتگو‌ها در "بالاترین" مانده است. اکثریتی که قصاص را بهترین درمان می‌‌دانستند و نویسنده را کوبیدند که چرا برای فرد خاطی‌ دلسوزی می‌‌کند!

و امروز آمنه از حق خود برای قصاص متهم گذشت و شاید به دیه راضی‌ شد و برای "بالاترین"
خوانها هم انگار همین کافیست و او هم چندی دیگر برای همه فراموش می‌‌شود و دختری زجر کشیده می‌‌ماند و عمری پر عذاب.

امروز همه او را پهلوان و قهرمان می‌ خوانند که در آخرین لحظه پیش از اجرای حکم از آن چشم پوشی کرد. این پرونده هم تمام شد و انگار دیگر نخواهیم خواند که چه بر سر قضاوت و دادگستری ما آماده است که آن را به ۱۴ قرن پیش
و دوران چشم در برابر چشم و خون در برابر خون برده اند  که قاضی نادانی (بر اساس شرع) حکم اینچنینی می‌‌دهد و البته اجرای آن را هم به قربانی می‌ سپارد که آیا ببخشد و یا نبخشد!

از این هم بگذریم، دمدمی مزاجی بسیاری مرا به تعجب می‌‌اندازد که به راحتی‌ احساساتی‌ شده و حکم می‌‌دهند که چشمان مجرم را باید از کاسه درآورد و امروز هم تحت تاثیر کار "نیک‌" آمنه شدند و پهلوان می‌‌خواننش.

*کاریکاتور از رادیوزمانه

لینک نوشته در سایت بالاترین

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

گزارشی از اتاق جنگ ارتش سایبری


گزارشی از اتاق جنگ ارتش سایبری...طنز است و به این زبان چنان می‌‌شود گفت که به بسیار جد نمی‌ توان مفهومش را رساند...نوشته بسیار جالبی‌ است که باید اهمیت اش داد و به راستی گرفتش!

چرایی استقبال اعراب از سریال ضد ایرانی‌ "مختار نامه"


خبر- بسیاری از مسلمانان کشورهای کویت، لبنان، قطر،  بحرین و سوریه با استقبال گسترده ای از سریال مختارنامه، همچنان مشتاق ترجمه عربی این سریال هستند. سریالی که به گفته جوانان عرب، غبار از لحظات حساس تاریخ اسلام بر می دارد (از اینجا بخوانید). 

سریالی که در ایران بسیار پر طرفدار است و البته باید هم خواهران و برادران عرب از آن استقبال کنند. باید هم استقبال کنند که در آن ایرانیان را هزاران بار عجم می‌‌خوانند و اعرابی را نشان می‌‌دهد که در سرزمین ایران و بر ایرانیان حکم می‌‌رانند و به خدم و حشم ایرانی‌ خود فخر می‌‌فروشند. در لباس‌های فاخر خود و در برج و باروی غصب کرده‌شان از نژاد برتر عربی‌ می‌‌گویند و توهینی نمانده بود که بر ایرانیان نرانند.

نقش ایرانیان را سیاهی لشگران لاغر و نهیف و در لباس‌های ساده  بعهده دارند که نوکری اعراب را می‌‌کنند و به آن هم می‌‌بالند و جان خود را در بازی قدرت بنی‌ امیه و بنی‌ زبیر هدر می‌‌دهند. اعرابی را نشان می‌‌دهد که حتی از داشتن ایرانیان (بخوانید عجم ها) در لشگر خود شرم دارند و به مثابه پیشمرگان، به مسلخ می‌‌فرستندشان.

پهلوان ایرانی‌ (کیان) را نشان می‌‌دهد که مداوم توهین می‌‌شنود و به تبار و نژادش توهین می‌‌شود و البته دم هم بر نمی‌‌آورد. ایرانیان را ملتی‌ مقهور و "تو سری خور" و البته عجم (و براستی لال) نشان می‌‌دهد که سرنوشت خود را در نوکری و خدمت گذاری به لشگر غاصب عرب  پذیرفته اند و اعراب بادیه نشین را که به سرزمین شهریاران ایران قدم گذاشتند (و بویی از فرهنگ و تمدن نبرده بودند) را آموزگار ایرانیان نشان می‌‌دهد (چون مختاری که به ایرانیان می‌‌آموزد چطور گندم بکارند و درو کنند و گوشت خوک و گراز نخورند)!

محصولی که بیش از بیست میلیون دلار هزینه گذاشت و البته شکی‌ نیست که باکیفیت و حرفه ای‌ ساخته شده است. گرچه شاید لحظه‌ای هم دلاورانی چون ابومسلم خراسانی و بابک خرّم دین و مازیار و استادسیس و سندباد، گمان نمی‌‌بردند که در سرزمینشان دو قرن مبارزات ملتی در برابر مهاجمان عرب را فراموش کنند.  ایرانیانی‌‌ که پدرانشان را مقهور و دست بسته در خدمت‌  اعراب نشان می‌‌ دهند و از تماشای آن سوت و کف می زنند و البته ناراحت هم می شوند که خلیج فارسِ ‌شان را به نامی‌ دیگر خوانند! 

می‌ اندیشم که آیا هنرمند ایران زمین که نقش "کیان" را بازی‌ می‌‌کند (رضا رویگری)، لحظه‌ای به غیرتش بر نخورد که مختار را "رستم" ایرانی‌ بخواند و یا چون "عجم" وبی فرهنگ و بی ریشه خواندنش سکوت کند و سر بزیر اندازد؟

 انگار که امروز "شرف" هم کالا‌یی است که با پول معاوضه می‌‌شود و آنچه مهم نیست "ایران" است.
.

لینک نوشته در سایت بالاترین...آزادگی

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

خون رنگین تر فرزندان خاتمی در خارج و اصلاحات برای سایرین در داخل!


شایعه- آقای خاتمی موفق نشد از کشور خارج شود. گفته شده است رییس بنیاد باران ممنوع الخروج است و اجازه ترك ایران را ندارد.

دلیل سفر جناب خاتمی به خارج از کشور- رییس بنیاد باران تصمیم داشت که برای دیدار با فرزندانش به یک کشور اروپایی سفر کند. فرزندان آقای خاتمی در آمریکا و اروپا زندگی می کنند. همچنین شرکت در سمیناری در کشور ایرلند از دیگر برنامه های سفر او بوده است. (همان منبع)

لیلا، نرگس و عماد الدین - فرزندان محمد خاتمی- که ترک دیار کرده اند و در دنیای آزاد زندگی‌ می‌‌کنند. شاید برای مامور وزارت خارج کشورِ میزبان فرزندان خاتمی که ویزای اقامت‌شان را صادر می‌‌کرد جالب بود که پرونده‌ای را کار کند که شغل پدر را "ریاست جمهوری" سابق یا فعلی‌ زده باشند. شاید هم پرونده عجیبی‌ نبوده باشد که امروز خانواده‌ای از ده هزار فامیل جمهوری اسلامی نیست که خود و فرزندان شان گذرنامه یا ویزای اقامت کشورهای غربی را در جیب نداشته باشند.  اکثرا هم علاقمند به اقامت و پذیرش شهروندی در کشور‌های هستند که خود دشمن خطابشان می‌‌کنند!

خوشبختانه اوضاع برای فرزندان جناب خاتمی خوب است و با امنیت کامل به درس خواندن و زندگی‌ در کشور‌های مرفه غربی مشغولند و پدرشان هم در ایران سودای اصلاحات نظام در سر دارد و برای بازگشت به دوران طلایی امام به این در و آن در می‌‌زند.

جالب است که هشت سال رییس جمهوری باشی‌ و رأی و حمایت بیش از ۲۰ ملیون ایرانی‌ را در اختیار داشته باشی‌، و بعد از یک دهه مجبور باشی‌ فرزندانت را از ایران به خارج بفرستی‌. هشت سال اصلاح کردی که پس از آن رییس دفتر و صمیمی‌‌ترین یارت را از پا آویزان کردند و دخترت را تهدید به تجاوز. هشت سال رییس کشور بودی و رییس شورای انقلاب فرهنگی‌ و چنین بر سر دانشگاه‌های ایران رفت که در میان هزار تای اول هم نیستند و مجبوری فرزندان خودت را برای درس خواندن به خارج فرستی.

هشت سال اصلاحات کردی و دخترت را فرم بدست برای گرفتن ویزا به سفارت خانهٔ همان جان فرستادی که مقتدایت "شیطان بزرگ" می‌‌خواندش! هشت سال اصلاحات کردی و مردمی به تو امید بستند و به وفای تو حساب کردند و زجر کشیدند و کتک خوردند و زندان رفتند و تجاوز شدند، و امروز تو می‌‌گویی که باید رأی داد و عذر هم خواست. بله! این دختران تو نبودند که در کف خیابان باتوم خوردند و زندان شدند و هر روز عمرشان زور شنیدند که تو تنها نگران فرزند خود بودی و هستی‌.

آقای خاتمی! سپاه گفت که به سران فتنه باج نخواهد داد (از اینجا بخوانید) و شرایط شما را رد کرد. حرجی بر شما نیست و همچنان اصلاح کن و اصلاح کن تا ببینیم که چه بر این سرزمین نفرین شده خواهید آورد ولی‌ هر چه شود، امیدی به بازگشت فرزندان خود به سرزمینی را نداشته باش که شما و یارانتان ویرانه اش کردید.

پی‌‌نوشت- صحت و دروغ شایعه ممنوع الخروج بودن جناب خاتمی تفاوتی‌ در اصل ماجرا ایجاد نمی کند.

لینک نوشته در سایت بالاترین

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

کنفرانس تجزیه طلبان در تورنتو و پرسشی از "حزب دموکرت کردستان"

تجزیه طلبان از خاک ایران سمیناری را به تاریخ ۲۳ جولای در شهر تورنتو کانادا برگزار کردند. از جنس گردهمایی که پیش از این هم بسیار برگزار شده بودند ولی بازتابی در میان عامه مردم نیافتند و خوشبختانه با ذکاوت بسیاری، اخبارشان هم منتشر نشد که سبب تبلیغ برایشان می‌‌گشت. البته وجه تسمیه تمامشان هم این است که شمار سخنرانان این همایش ها از شرکت کنندگان جلسه بیشتر است و در تظاهرات‌شان تعدادی کم تر از انگشتان دو دست پرچم های جعلی اشان را بر سر دست می‌‌گیرند.


از سویی، نه می‌‌توان دخالت‌های آشکار همسایگان فرصت طلب ایران و حمایتشان از گروه‌های تجزیه طلب را نادیده گرفت و نه می‌‌شود "جبهه دموکراتیک مردم احواز" (اهواز)، "حزب استقلال آذربایجان جنوبی"، "سازمان حقوق بشر ترکمنستان جنوبی (ترکمن صحرا)" و  "حزب مردم بلوچستان" را نمایندهٔ راستین مردمانشان در چنین جلساتی دانست.

در این میان حضور "حزب دمکرات کردستان" در کنفرانس چند ده نفری تورنتو جای پرسش دارد و ادعا‌های همیشگی‌‌شان را به چالش می‌‌کشد. حزبی که در مانیفست خود، ایده‌آل سیستم حکومتی را "دموکراتیک فدرالی" می‌د
اند تا خواسته‌های عادلانه مردم برآورده شود. بجای تنها "کردستان" از ایران نام می‌‌برند که هدفشان اتحاد نیرو‌های دمکراتیک و ملی‌ ایران است و "ناسیونالیسم تنگ نظرانه خلق ها" را نکوهش می‌‌کنند.

نمی‌ شود منکر ظلم و ستم و تبعیضی شد که در جمهوری اسلامی بر اقوا
م ایرانی‌ روا شده است و این قساوت بر ایرانیان کردتبار چند برابر بوده است بشکلی که در گوشه‌ای از اساسنامه این حزب می‌‌خوانیم:

" آ‌ثار ستم ملّی‌ در كلیّه‌ی‌ زمینه‌های‌ زندگی‌ سیاسی‌، اقتصای‌، اجتماعی‌ و فرهنگی‌ در كردستان مشاهده‌ می‌گردد. كلیّه‌ی‌ مسؤلان رده‌ی‌ بالای‌ دولت در كردستان از مركز منصوب می‌شوند و مردم كردستان در اداره‌ی‌ امور مربوط به‌ زادگاه‌ خود نقش چندانی‌ ندارند. علیرغم وجود امكانات طبیعی‌، هیچ پروژه‌ و برنامه‌ی‌ مهّم اقتصادی‌ و صنعتی‌ در كردستان به‌ اجرا درنمی آ‌ید و به‌ هیچ حزب و سازمان و سندیكای‌ مستقل سیاسی‌ و صنفی‌ امكان فعّالیّت آ‌زادانه‌ داده‌ نمی‌شود. كودكان كرد از همان نخستین روزهای‌ رفتنشان به‌ مدرسه‌ باید به‌ زبان فارسی‌ تحصیل نمایند و از امكان درس خواندن به‌ زبان مادری‌ محروم مانده‌اند. به‌ این ترتیب، كردستان را به‌ صورت زندان بزرگی‌ برای‌ خلق كرد درآ‌ورده‌اند".

با این همه تجزیه طلبی را چاره کار
نیافتند و آرمان خود را چنین خواندند که:

"امور مربوط به‌ روابط خارجی‌ (سیاسی‌ و اقتصادی‌)، دفاع ملی‌، برنامه‌ریزی‌ دراز مدت اقتصادی‌ و سیستم پولی‌ در اختیار دولت فدرال است. جز در موارد مذكور، صلاحیت ادراه‌ سازمان دولتی‌ دركردستان در اختیار حكومت مركزی‌ كردستان است. مردم منطقه‌ی‌ كردستان همانند سایر هموطنان خود در سراسر ایران از طرف قانونی‌ و بدون هرگونه‌ تبعیضی‌ در اداره‌ كشور مشاركت دارند. منطقه‌ی‌ كردستان پرچم، سرود و جشن ملی‌ خود را دارد. در منطقه‌ی‌ كردستان پرچم جمهوری‌ فدرال ایران در كنار پرچم كردستان برافراشته‌ می‌شود". 
 


حال، حزب دموکرت کردستان باید پاسخگو باشد که چگونه در میان تجزیه طلبان شاخص ایران زمین حاضر شده است و آیا از اساسنامه خود گذشته اند و یا هنوز بر سر پیمان خود با "قاسملو‌"ها و "شرفکندی‌"ها پا برجایند؟ که کیست نداند که تنها اقوام ایرانی‌ نیستند که بر آنان زندگی‌ چنین سخت است که ملتی‌ "اسیر" در کشور خود زجر می‌‌کشند. 


لینک نوشته در سایت بالاترین

۱۳۹۰ تیر ۳۰, پنجشنبه

از مرگ "روح‌الله داداشی" تا بی‌ آزرمی "شهروند خبرنگار"‌ ایرانی‌!


نمی‌‌شود منکر نقش مهم "شهروند خبرنگار"یی در اطلاع رسانی تحولات سیاسی ایران بود. بر خاک افتادن  دختری بیگناه  که با گلوله دژخیم رژیم ثبت شد، انگیزه ای برای شکل گیری و دوام اعتراضات مردم شد. با نبود رسانه‌‌های مستقل داخلی‌ و ممنوعیت کاری خبرنگاران خارجی‌، این گوشی‌های موبایل شهروندان بود که صحنه‌های سرکوب  را ثبت و ضبط می‌‌کرد.

از سوی دگر، در لحظه هایی که نه یک هموطن که یک همنوعِ حبس شده در خودرو خود در آتش می‌‌سوخت و یا مجنونی که دختری بی‌ دفاع را در روز روشن و میان مردم سلاخی می‌‌کرد، گوشی‌های موبایل بودند که بر سر دست بردند تا به یادگار فیلمی بگیرند و حتما به سرعت هم خود را به خانه برسانند تا دیگرانی در "بالاترین" ببینند. و البته کسی‌ هم برای کمک و حمایتی جلو نرفت که مشغول زوم کردن بر طعمهٔ خبری خود بودند!

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

پایان اعتصاب غذای شیردلان دربند و شکستی بزرگ و دوباره برای "جنبش سبز"


اعتصاب غذا ۱۸ زندانی سیاسی اوین و رجائی شهر در اعتراض به کشته شدن هاله سحابی و هدی صابر خاتمه یافت. به قول احمد باطبی "اعتصاب غذا آخرین و تنها سلاح یک زندانی برای بیان خواسته‌هایش است، بطوری که جان زندانی که عزیز است تبدیل به سلاح می‌‌شود".

باید دید اعتصاب غذای شیردلان زندانی برای چه بود؟ آیا تنها این بوده است که در بیانیه پایانی اشان گفته شود "اعتراض بر علیه بی‌ تدبیری، کبر و دروغ گویی نهادینه شده در بخش‌های از حاکمیت بوده است"؟

آیا این شکست جنبش سبز نبود که پیام حقیقی‌ قهرمانان زندانی را نگرفت (و یا به روی خود نیاورد)؟! زندانیانی که خود را برای مرگ تدریجی‌ آماده کردند تا صدایشان را به گوش ایرانیان و جهان برسانند و این هنگامی بود که امیدی به داد خواهی در سیستم جمهوری اسلامی نداشتند.

آیا بجز این جرقه، دستاویز بهتری برای جنبش سبز می‌‌توانست پیش بیاید که فتیله اعتراضات خود را بالا بکشاند؟ جرقه‌ای که با زندانی شدن سران جنبش سبز-شیخ کروبی و مهندس موسوی- زده نشد و بر خلاف آنچه انتظار می‌‌رفت قیامتی هم در ایران اتفاق نیفتاد.

عماد بهاور در نامه‌ای به همسرش نوشت "وضعیتی که من و تو در آن قرار داریم حاصل یک انتخاب بوده است و نه یک تحمیل یا اتفاق، ...". انتخابی که شیر دلان در بند به اراده خود کردند و البته همراهی‌شان نکردیم!

می‌ گویند که در ۲۷ شهر جهان برای همبستگی‌ با اعتصاب کنندگان مراسم‌های برگزار شد ولی‌ انگار می‌‌خواهیم خودمان را گول بزنیم. وقتی‌ زندانی در بند در گرو حمایت ده‌ها هزار نفری ایرانیان (لاقل در خارج از کشور) بود، جمع شدن ۳۰-۴۰ نفری را تنها می‌‌توان یک شوخی‌ قلمداد کرد؛ یک شوخی‌ تلخ که از پایان همبستگی‌ و اتحاد ایرانیان که در زمانی‌ نه چندان دور حماسه‌ها آفریده بودند خبر می‌‌داد.

در این بین کمپین سیاسیون خارج از کشور و پیام‌های تصویری برخی‌ از آنان هم نه تنها بجا و واقع گرایانه نبود که چون آبی‌ بر آتشِ اعتراضات مردمی ایران ریخته شدند. انگار سیاسیون خارج نشین پیام زندانیان دربند را نگرفتند که جان خود را برای بیان اعتراض گذشته بودند و نه برای اینکه امثال فرخ نگهدار‌ ای از "دولت جمهوری اسلامی" و "حاکمیت جمهوری اسلامی" و "دستگاه قضایی جمهوری اسلامی" بخواهند که "جلوی فاجعه گرفته شود" و "به اعتراض زندانیان رسیدگی شود"!

به شکلی‌ ترحم آمیز از شیردلان در بند حرف می‌‌زدند که سخنانشان بجای تهییج مردم و یا بیان راهکاری نو برای اعتراضات عمومی، تنها به کلماتی‌ رقت بار محدود می‌‌شد. انگار متوجه نبودن که همان پیرمرد ۶۵ ساله‌ای که با ترحم از بیماری قلبی اش می‌‌گفتند و از جمهوری اسلامی می‌‌خواستند که حفظ جانش کند، قهرمانی "جان بر کف" است که چون امیدی به داد خواهی از درون رژیم نداشت به ملتش اینگونه "پیام" داد که البته درکش نکردند!

* کاریکاتور از رادیو زمانه

لینک نوشته در سایت بالاترین...آزادگی...دنباله