هرچند نبینی تو ولی ملت ایران ..شیریست که بر پرچم خورشید نشان است

۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

ای تو معلم اخلاق که ضبط یک مکالمه راجنایت قرن اش کردی، از ایران برباد دادن خاندان هاشمی چه گفته ای؟


کارزار عجیبی شده است. دنیای مجازی فارسی زبانان انگار جان تازه ای گرفته است از پرداختن به خبر درز مکالمه نیک آهنگ کوثر و مهدی هاشمی، چون ولوله و جنب و جوشی که به خود گرفت از خبر برهنگی گلشیفته همین چندی پیش! چه آشفته بازاری شده است و ملت انگار پیراهن عثمانی بر زمین یافته اند که سرمست و حق به جانب دست در دست هم متهم (!) را به جایگاه مجازات می برند تا انتقام از جنایتی بزرگ بگیرند. آن یکی نهیب می زند که استغفار کن و بخشش بطلب و دیگری کارش تمام شده می داند و آن یکی می خواهد که صدایش خفه شود و به ناکجا آباد تاریخ بفرستدش!

می گویند که هدفشان مجازات متهم است از برای خیانت و نه دفاع محض ازبهرمانی ها! در کلام هم اگر چنین خیرخواه نشان دهند و خود را مبری از دفاع از خاندان هاشمی کنند، در عمل ولی یک از اپوزیسیون را پای مهدی هاشمی قربانی کرده اند. مهدی هاشمی متقلب و جاعل مدرک، دلال نفتی و همه چیز که تمام عمرش با دیگر آقازاده ها و خانم زاده ها بر خان نعمت ملت ایران چمبره زده بود و بهرمند می شد بی آنکه به وقت نیاز، جبران مافاتی کند.

امروز هم دعوایشان با حاکمیت نه از سر خیرخواهی و منافع ملت و وطن است که به دنبال قدرت از کف داده اند و رسیدن دوباره به تخت فرمانروایی! فرزندان عالیجناب سرخ پوش درمناسبی پر منفعت بوده اند و از نسب خود بهره بسیار بردند و برای نسل های پس از خود هم به قدر کفایت اندوخته اند. همان ها که شریک جرم اند در سکوتشان از جنایات و خیانت های پدر ولی امروز با پرچم حق طلبی، مردمی ساده لوح را به دور خود جمع کرده اند تا این خاندان را آلترناتیوی بدیع و چاره راه نشان دهند! ملتی فراموشکار که امروز نه از بالا گرفتن جنگ قدرت در راس هرم جمهوری اسلامی که از مثله کردن جوانی ژورنالیست و باز شدن پرونده (!) های قدیمی او سرمست و خوشحال است، حتی اگر لازم ببینند که مهدی هاشمی را مظلوم و هم ردیف زندانیان سیاسی آورده و او را بری از هر گناه و شایسته ترحم نشان دهند.

پی نوشت- به نیک آهنگ حق می دهم که مکالمه شارلاتانی به نام مهدی هاشمی را ضبط کرده باشد چون:

طبق قوانین کانادا و آمریکا، وقتی یکی از طرفین دعوا کسی را به عنوان شاهد به دادگاه معرفی کند او موظف است هر مدرکی دراختیار دارد به دادگاه بدهد و اگر معلوم شود چیزی در اختیار داشته و نداده جرم بسیار سنگینی است. طبیعی است که نیک‌اهنگ ترسیده باشد و هر چه در اختیار دارد را به دادگاه داده باشد. ضمنا ضبط مکالمه تلفنی افرادی که مورد توجه عموم هستند -مانند سیاست‌مداران- جرم نیست جزو الزامات خبرنگاری محسوب می‌شود (مصطفی عزیزی)، البته باید دانسته شود که پخش شدن این مصاحبه  به در خواست خود وکلای هاشمی بوده است.

نوشته های پیشین من دراین مورد:
داغ ننگ حمایت از خاندان هاشمی رفسنجانی! (در حمایت از نیک آهنگ کوثر)
آقای هاشمی رفسنجانی‌! خود چه کسانی‌ را مسدود کردید که امروز وبسایت شما چنان شد؟!
خود سانسوری از خاندان هاشمی‌ رفسنجانی‌؟
از عالی‌ جناب سرخ پوش تا اشک تمساح خاندان هاشمی!‌

۱۳۹۱ آذر ۱۸, شنبه

داغ ننگ حمایت از خاندان هاشمی رفسنجانی! (در حمایت از نیک آهنگ کوثر)


ظرف چند روز گذشته، شاهد سیل گسترده ای از تهمت، توهین و افترا به  نیک آهنگ کوثر-کارتونیست- و در پی منتشر شدن فایل مکالمات خصوصی اش با مهدی هاشمی بوده ایم. این که عامه ایرانیان درتصمیم گیری سخت شتاب زده و در قضاوت کردن احساسی اند، بر کسی پوشیده نیست.  بر آنان حرجی نیست که نخوانده و پاسخ از متهم (!) نشنیده به قاضی می روند و شخصیتش خرد می کنند و به او ناروا می بندند. آنانی که نشنیدند پاسخ نیک آهنگ را که می گوید :

این فایل‌ها تنها و تنها به درخواست رسمی وکلای آقای مهدی هاشمی، در اختیار دادگاه قرار گرفته، و تسلیم وکلای دو طرف نیز شده است، آن هم بیش از دو ماه، و ثانیا، من تحت هیچ عنوان منتشرشان نکرده‌ام. 

از سوی دیگر، صدای حامیان هاشمی رفسنجانی است که با بالا گرفتن تبعات این پرونده در فضای مجازی بلند شده است و چنان سینه چاک از خاندان ایشان دفاع می کند که گویی امید رهایی ایرانزمین به دست آنان است! انگار نه انگار که عالیجناب سرخپوش، آن زمان که بر اریکه قدرت یکه تازی می کرد و از وکیل تا وزیر در پیشگاهش کرنش می کردند،  چه فرهیختگانی از کین او به حبس افتادند و در حال نذار و اعتصاب غذا با قل و زنجیر به تخت بیمارستان  بسته شدند. 

خاطرمان نمی رود  که همین چند سال پیش با توهین به تمام خانواده‌های کشته شدگان قتل‌های محفلی، وزیر اطلاعات خود - علی‌ فلاحیان- را به سفر حج برد و نزدیک خود نگاه داشت. ادامهٔ جنگ بیهوده با عرق چه؟ کشتارزندانیان دههٔ ۶۰ چه؟ از این یادآوری ها بسیار است. جالب اینجا است  که هاشمی‌ بارها در سخنانی صریح، مخالفت خود را با جنبش مردم سالاری و اصولاً هر تغییر ساختاری در رژیم سیاسی ایران ابراز کرد و از عشق و علاقه‌اش به رهبر انقلاب و جدایی ناپذیری‌اش از او گفت و مکتب ایرانی‌ را از اساس کوبید. 

آیا این از سادگی‌ ما مردم است که عالی‌ جناب سرخ پوش رو فراموش کرده ایم؟ که امروز آنان را مظلوم بدانیم و در مرثیه شان  بر سر و صورت زنیم که بی گناهند! آیا جز این است که فعالیت سیاسی مهدی هاشمی در خارج از ایران (هزینه از کجا؟!) تنها در بازی قدرت خاندان های جمهوری اسلامی است و نه از درد وطن و مردم ؟!....

چند نوشته پیشین من در مورد خاندان رفسنجانی:
آقای هاشمی رفسنجانی‌! خود چه کسانی‌ را مسدود کردید که امروز وبسایت شما چنان شد؟!
خود سانسوری از خاندان هاشمی‌ رفسنجانی‌؟
از عالی‌ جناب سرخ پوش تا اشک تمساح خاندان هاشمی!‌

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

جناب بنی صدر! نشریه شما را به ثنای متحجر ضد زنی به نام مدرس چه کار؟!



روحانی پاک اندیش "ملی مردمی" و دلیر، آخوندی که در مقابل همصنفان واپس گرایی خود ایستادگی می کرد ؛ اینها از جمله صفات و تمجیدات بلند بالایی است که در وبسایت انقلاب اسلامی در هجرت ابولحسن بنی صدر در وصف حسن مدرس گفته می شود (از اینجا بخوانید). مدح و ثنا از مدرس، ابرمردی به تاریخ ایران زمین می سازد، از "عرفی" شدن قضا و خارج کردن آن از دست روحانیون تا مبارزات مشروطه (که البته ایشان یکی از پنج مجتهد "مشروعه" بودند) را همه مرهون ذات بی عیب مدرس می داند که به قول ایشان حتی "آخوند" هم نبود (آن هم کسی که می گفت سیاست ماعین دیانت ماست!). می نویسند که مدرس در عین ناباورمندی به حق زنان در شرکت در انتخابات، سخت معتقد به احترام به آنان بود!

اینهمه توجیهات البته نمی کاهد از تاثر ناشی از بازگویی سخنان ضدزن مدرس در مجلس، آن جا که گفت: 

از اول عمرم تا بحال برايم بسيار مهالك در بر و بحر اتفاق افتاده و هيچكدام به بدنم لرزه درنيامده بود ، آخر ما هر چه تامل مي كنيم مي بينيم خداوند قابليت در زن ها قرار نداده ست كه لياقت انتخاب كردن را داشته باشند، اينها از آن زمره اند كه عقول شان استعداد ندارد و در حقيقت تحت قيوميت قرار دارند، چطور ممكن است به اينها حق انتخاب كردن داده شود؟

شنیدن داستان حق رای زنان در ایران، درس آموز و گرچه تلخ است. تاریخ قانونگذاری برای دادن حق "رای دادن و رای گرفتن" به زنان در کشورمان به سال ۱۹۶۳ باز می‌‌گردد؛ پیش از حتی کشوری چون سوییس. گرچه اعطای این قانون در ایران هم بی‌ دردسر نبود و مخالفینی داشت.

در ۱۶ مهرماه ۱۳۴۱، خبر تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چاپ شد که در آن به زنان حق "رای دادن" اعطا گشته بود. نخستین مخالفت را آیات عظام حائری، گلپایگانی، شریعتمداری و خمینی کردند که در تلگرافی به شاه آن را لطمه‌ای به اسلام و مخالف شرع دانستند، جالب که نهضت آزادی و مهندس بازرگان نیز در اعلامیه‌ای به مخالفت با این قانون پرداختند.

تاسف آور که امروز، به صرف کوبیدن رضا شاه و مخالفت با رژیم پیشین، مدرس را آزادی خواه  و اسطوره ملی گرایی بخوانیم.

۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

پادگان گلف اهواز و ژست تبلیغاتی بنی‌صدر به حضور در خط مقدم


در مطلب پیشین من و نوشتاری که در مورد شیوه های تبلیغاتی سیاسیون بود، مطلبی در مورد پوپولیسم تبلیغاتی حضور فرمانده وقت کل قوا-بنی صدر- در ۱۰۰ متری نیروهای عراقی نوشته بودم که به زعم من چنان کاری از روی عقلانیت نبود (از اینجا بخوانید +). از کامنت های خوانندگان به نوشته ای رسیدم که حضور جناب بنی صدر در خط مقدم -لااقل در یکی از خبرهای بچاپ رسیده در روزنامه انقلاب اسلامی- را به چالش کشیده است (از اینجا بخوانید +). بر اساس این منبع، بنی صدر در بازدید از اهواز، در ساختمانی که به "پادگان گلف" مشهور شده بود سخنرانی می کند که محل آن بسیار دورتر از خط مقدم و محلی برای استراحت نیروهای ارتشی بوده است. گرچه خبر آن در روزنامه انقلاب اسلامی با تیتر "رییس جمهوری در خط مقدم" به چاپ می رسد.

توضیح جناب دکتر بنی صدر در این مورد، کمک بسزایی در روشن شدن شائبه دروغ پردازی روزنامه "انقلاب اسلامی" خواهد کرد.

پوپولیسم سیاسیون؛ از موتورسواری بنی صدر در خط مقدم جبهه تا کایت سواری ولادمیر پوتین!



پوپولیسم تبلیغاتی سیاستمداران گاهی تبدیل به یک ژانر کمدی می شود و نتیجه ای خلاف آنچه می پنداشته اند بدست می آید. برای نمونه ریس جمهوری روسیه برای نشان دادن چهره ای خشن، ورزشکار و ماجراجو از خود به عملیات محیرالعقولی دست می زند که همین سبب آسیب دیدگی پوتین ۶۰ ساله و زمین گیر شدنش شد! نمونه های ایرانی این ماجراها هم البته کم خنده آور نیستند، مثل عکسی که جدیدا از ریس جمهوری اسبق انقلاب اسلامی در سایت های مجازی به اشتراک گذشته می شود.

 تصویر، فرمانده کل قوای ایران را نشان می دهد که بر ترک موتورسیکلتی شهری در ۱۵۰ متری نیروهای عراقی و در تیررس دشمن مانور می دهد. به زعم برخی شاید چنین کاری نشان از شجاعت فرمانده جنگ و سبب افزایش روحیه نیروهای رزمی شود. جدا از بحث تبلیغاتی و مانور سیاسی چنین کارهایی، باید پرسید که چنان عملی به چه قیمتی انجام شد؟ آیا لازم است که شخص فرمانده کل قوا به خط مقدم برود تا روحیه تک تک سربازان افزون یابد؟ اگر فرمانده کل به اسارت نیروهای عراقی در می آمد چه؟ چه اطلاعت مهم نظامی از او استخراج می شد و چه فشاری بر ارتش ایران می آمد؟ پاسخ به این پرسشها، اشتباه و عبث بودن چنین تبلیغات بی اثری را نشان می دهد.

توجیه عجیب اعدام های انقلابی ۵۷ در روزنامه ابولحسن بنی صدر!



در شماره ۱۰۹ روزنامه انقلاب اسلامی، با تایید بیش از ۴۰۰ اعدام انقلابی تنها کمتر از یک سال گذشته از انقلاب ۵۷، توجیه بهت آوری ارایه می شود که تاسف آور است. به نقل از مذموم:

شما که آن همه درباره اعدام ها در ایران سر و صدا راه انداخته اید خود شما پس از جنگ جهانی دوم بنا به اسنادی که سفیر ما در پاریس فراهم آورده است،  ۱۰۵ هزار نفر را  بدون محاکمه به عنوان همکاری با دشمن اعدام کرده اید . یک میلیون نفر را خودسرانه توقیف و زندانی کرده اید. در ایران پس از ۵۵ سال تحمل سیاهکار ترین رژیم ها به قول شما ۴۰۰ نفر اعدام شده اند. این دو رقم را با هم مقایسه کنید تا بزرگی معنویت امام خمینی و روحانیت را اندریابید. 

البته مشخص نیست که این اسناد را سفیر جمهوری اسلامی چطور در کمتر از یک سال بدست آورده است و منبع آنان چه بوده است، آنچه جالب است قیاس مع الفارق این روزنامه در توجیه محاکمات سرپایی، اعدام های گروهی و دادگاه (!) های فرمایشی خلخالی است با محاکمه سران رژیم نازی به جرم نسل کشی و در دادگاه هایی علنی و براساس ضوابط قضایی.

چنین مقایسه والبته توجیهی، جدا از وقاحت عجیبی که نمک بر زخم ملت بود، مرا به یاد توجیهات احمدی نژاد در نیویورک می اندازد در پاسخ به پرسش هایی در مورد تعداد و وضعیت زندانیان سیاسی در ایران. رییس جمهوری کودتا هم البته از جیب خود آمار و ارقام در آورد و با این سفسطه که تعداد زندانیان (غیر سیاسی) در آمریکا فلان رقم است، دولتش را به زعم خود توجیه کرد!

منبع عکس (+)

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

محکوم بودن انفجار بمب در اتوبوس اسراییلی


در حالی که تا به امروز اسرائیل دستاورد خاصی از جنگ غزه نداشته و افکار عمومی جهان به سمت همدردی برای مردم غزه متمایل شده بود، انفجار بمب در تلاویو دست اسرائیل برای ادامه جنگ را باز می کند. انفجار بمب در اتوبوسی در تلاویو که به زخمی شدن شهروندان اسرائیلی منجر شد، بی شک عملی مجرمانه و تروریستی است و هیچ جایی برای دفاع ندارد. حتی اگر فرض کمی بر توطئه اسراییل در انفجار این بمب باشد، شادمانی مردم غزه و حماس از چنین حادثه ای مردود، و غیرقابل گذشت است. (منبع +)

نوشته  پیشین من در این مورد:
بی ارادگی دولت اوباما، اشغال گری اسراییل و سیاست یهود ستیزی جمهوری اسلامی از دلایل کشتار مردم بیگناه در نوار غزه

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

گزیده ای از آرای احمد زیدآبادی در مورد صلح اعراب و اسرائیل




آنچه تاکنون دستاویز اسرائیل برای پرهیز از آغاز مذاکرات صلح با فلسطینی‌ها قرار می ‌گرفت، حضور حماس در دولت خودگردان فلسطینی و حملات مسلحانه گردان‌های شهدای الاقصی (شاخه نظامی فتح) به اهداف اسرائیلی بود. اینک اما حماس در نوار غزه محصور شده و دولتی بدون حضور آن در کرانه غربی شکل گرفته است. شاخه نظامی فتح نیز برای کمک به محمود عباس در مذاکراتش با اسرائیل، تصمیم گرفته است که از عملیات مسلحانه علیه اسرائیل دست بردارد.

بنابراین، اسرائیل افزون بر انجام اقداماتی که از آنها به عنوان نشان حسن نیت یاد می ‌شود، از جمله آزادی قریب‌الوقوع ۲۵۰ زندانی فلسطینی وابسته به فتح، از این پس دستاویزی برای تاخیر در انجام مذاکرات صلح ندارد و مجبور است مذاکره بر سر مسائل حساس مانند مرزهای نهایی کشور فلسطین، بیت‌المقدس شرقی و مساله آوارگان را آغاز کند.  (منبع +  و +  ۲۰۰۷)
 
از این رو، اسرائیلی‌ها هیچ راهی ندارند جز آنکه حداکثر امتیازی را که حاضرند به فلسطینی‌ها دهند، با حداقل آنچه که فلسطینی‌ها حاضرند برای امضای پیمان صلح نهایی بپذیرند، بسیار نزدیک کنند. 

در واقع تاکید آقای اولمرت بر لزوم پس دادن بیت المقدس شرقی و اکثریت قاطع سرزمین های کرانه باختری و پرداخت غرامت به فلسطینی‌ها، نزدیکی بی سابقه دیدگاه اسرائیل به فلسطینی‌هاست و اگر این پیشنهاد به صورت رسمی ارائه شود، امضای پیمان صلح بین دو طرف حتی در مدت باقیمانده از دوران ریاست جمهوری جورج بوش، افسانه و تخیل نخواهد بود.(منبع +  ۲۰۰۸)

 
جمهوری اسلامی اصولا با هر تحولی که به شناسایی اسرائیل از سوی اعراب منجر شود، مخالف است و به واقع آن را نوعی تهدید علیه خود می داند. مخالفت رسمی دولت ایران با روند صلح بین اسرائیل و اعراب سبب شد که آمریکا و متحدان آن جمهوری اسلامی را مسئول فعالیت های مغایر روند صلح در خاور میانه معرفی کنند و این مساله را در کانون نزاع خود با آن قرار دهند.
 
قاعدتا اگر اسرائیل به فرمول صلحی تن در دهد که اکثریت فلسطینی های ساکن کرانه غربی و نوار غزه آن را قابل قبول بدانند، موضع ایران در باره روند صلح خاور میانه تضعیف می شود، اما اگر اسرائیلی ها طبق روال ۱۵ سال گذشته از خود سرسختی نشان دهند و حاضر به تشکیل کشوری مستقل برای فلسطینی ها در چارچوب مرزهای پیش از جنگ شش روزه ۱۹۶۷ نشوند، در آن صورت، افکار عمومی مردم خاور میانه توجه بیشتری به نقطه نظرات دولت ایران خواهند کرد (منبع + ۲۰۰۹ )

 

۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه

منشورهای رنگ و وارنگ و بی برنامگی اپوزیسیون "شعاری"


بیانیه ها ومانیفست های گوناگونی است که این روزها از گروه ها و شخصیت های اپوزیسیون خارج نشین صادر می شود. وجهه تسمیه همگی البته واژگانی مشترک برگرفته از اعلامیه حقوق بشر، شورای بین المجالس، منشور آزادی نلسون ماندلا و...  و گواهی است بر حقوق بشر، سکولاریسم، آزادی زندانیان سیاسی، آشتی ملی و لغو اعدام، حفظ  تمامیت ارضی, نفی استبداد،  نفی جنگ و ...؛ هدف نهایی همگی هم البته رسیدن به دموکراسی و آزادی در ایران بیان می شود.

منشور شورای ملی (+)، منشور ۹۱ (+)، اتحاد جمهوری خواهان (+) ، منشور جبهه ملی (+)، سکولارهای سبز، حزب مشروطه و انواع مشابه آن  مضمونی واحد  و تنها  جمله بندی متفاوت از  واژگانی مشخص دارند. هیچ کدام البته راهکار و برنامه ای نمی دهند که تنها با بیان آرمان ها و ایده آل خود،  مرز بین خود و رژیم را مشخص می کنند و شاید هم بهانه ای است که خود را از دیگر گروه ها و اشخاص مبری کنند. اختلافات و نظرتنگی های اپوزیسیون که سبب می شود هر گروه ده نفری هم به فکر دادن منشور و قطعنامه ای باشد و با تغییر واژگانی ثابت، بدیهیاتی را بگوید که جامعه ایران انتظار شنیدن فراتر از آن را دارد. 

مخلص  کلام اینکه رفتار های شعاری، لجبازی های بچگانه، عدم شناخت از شرایط روز ایران و دوری از مصائب مردم، فرصت طلبی و خود-چلپی انگاری، بلای جان اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج از کشور شده است و معدود کوشش های پراکنده و درست انجام شده را هم  بی صدا و اثر می سازد!

۱۳۹۱ مهر ۸, شنبه

انزوای هنری امین حیایی و حجتی که بر او تمام شده بود!

همان‌ها که به دیدنشان ذوق می‌‌کنیم و از آنها امضا می‌‌گیریم و با آنها عکس یادگاری می‌‌اندازیم، هنرمندان مشهوری که دوستشان داریم و کارهایشان را دنبال می‌‌کنیم و مثل همه جهان الگوی مردم می‌‌شوند و سلطان قلبها.

همتایان غیر ایرانی‌ هنرمندان ما زندگی‌ خود را وقف انسانیت می‌‌کنند و کودکان بی‌ سرپرست را به فرزندی می‌‌گیرند و بنیاد‌های خیریه راه می‌‌اندازند و خطر سفر به ناامن‌ترین کشور‌ها را به جان می‌‌خرند تا سفیر صلح و دوستی‌ باشند; در کشور ما ولی‌ انگار همه‌چیز وارونه است و هنرمندان ما هم به اوضاع مملکت ما می‌‌آیند؛ محبوبترین هنرپیشه‌های ایرانی‌ در گرماگرم جنبش سبز به بازی‌ در فیلم‌هایی‌ ضد مردم می‌‌روند و خون به ناحق ریخته هم میهنانشان را به سخره می‌‌گیرند.

امین حیایی در گفتگویی رادیویی می گوید که برای بازی در فیلم قلاده های طلا، ۲۷۰ ملیون تومان دستمزد گرفته است که در مقایسه با دستمزد بازیگران در فیلمهای دیگر بسیار غیر معمول و زیاد است. جالب است که خود امین حیایی اعتراف می کند که پس از بازی در آن فیلم کذایی منزوی شده است و پیشنهاد بازی در فیلم های جدید به او داده نمی شود! (منبع +)

امیدوارم اینبار فراموشکاری همیشگی ایرانیان به نفع کسی چون حیایی تمام نشود و مردم انتخاب او را فراموش نکنند. مردم ایران دلرحم اند و پیشتر چون امثال حامد کمیلی یا رضا رویگری و اکبر عبدی هم سربسته و با ابهام  پوزشی خواستند، بخشیده شدند. باید اینبار حجت بر کسانی چون حیایی ها تمام شده تلقی شود تا به اندیشه بخشایش ملت، با فراغ بال از تنبیه نشدنشان به کار خود ادامه ندهند.

۱۳۹۱ مهر ۷, جمعه

رامین مهمانپرست و تروریستی خواندن ترور مستشاران آمریکایی برای نخستین بار


فکر می کنم برای نخستین بار است که یک مقام عالی رتبه جمهوری اسلامی، ترور مستشاران آمریکایی در پیش از انقلاب را عملی تروریستی می خواند. رامین مهمانپرست -سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی- در جریان تهاجم اعضای مجاهدین خلق در نیویورک (از اینجا بخوانید)  و همزمان با خبر اعلام رسمی خارج شدن سازمان مجاهدین از فهرست تروریستی دولت آمریکا، می گوید:  

این گروه به دلیل جنایت و ترور در قبال ملت ایران، عراق و ملت‌های آزاده  در حال اخراج از عراق هستند و قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران هم برای ترور مستشاران آمریکایی اقدام کرده بودند.

امروز البته سازمان مجاهدین از پذیرش گناه ترور مستشاران آمریکایی سر باز می زند و آنها را کار مارکسیست هایی می داند که خط رهبری سازمان را در دست داشته بودند (!) که این هم متناقض تمام شواهد و اسناد و خود معقوله دیگری است.

به صفحه فیسبوک خورشیدنشان بپیوندید!

۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

حمله به رامین مهمان پرست در نیویورک، توجیه پذیر یا مذموم؟!


همان شکل که  سرکوب معترضان خیابانی در  تظاهرات سکوت  پس از انتخابات ۸۸ تاثربرانگیز و توجیه ناپذیر بود، رفتار گروهی از ایرانیان در حمله فیزیکی و توهین های زشت جنسی به سخنگوی وزارت خارجه جمهوری اسلامی در نیویورک هم غیر قابل توجیه است. نشان دادن چهره خشن و وحشی از ایرانیان در ممالک دیگر به هر دلیلی حتی برخورد با کسی مثل رامین مهمان پرست به نظر من مذموم است.

در جایی مثل آمریکا که به راحتی می شد با گردهمایی و تظاهراتی مسالمت آمیز به آمدن نمایندگان جمهوری اسلامی اعتراض کرد (که کردند)، یورش بردن و حمله به یکی از اعضای کاروان پر تعداد همراه احمدی نژاد در جلو چشمان رسانه های آمریکایی، تنها می توانست سبب محق و مظلوم جلوه داده  شدن هیات ایرانی کند. 

ایرانیان مقیم خارج از کشورباید هوشیار و آگاه از چنین رفتارهای افراطی گرایانه برخی گروه های سیاسی اپوزیسیون باشند که خود نافی روح مبارزات بدون خشونت مردم ایران و آشتی ملی فراگیر در فردای ایران آزاد اند.

به صفحه فیسبوک خورشیدنشان بپیوندید!

۱۳۹۱ شهریور ۲۰, دوشنبه

ناطق نوری، کاندیدای منتخب و اصلح بی بی سی فارسی در انتخابات آینده!


بار سوم در دو ماه گذشته است که بی بی سی فارسی چنین به ستایش ناطق نوری می نشیند (از اینجا بخوانید). صفحات بی بی سی فارسی امروز به عکس های بی عمامه ناطق نوری زیبنده شده است که کفش هایی شیک به پا و عینک گرانقیمتی بر صورت دارد و قیافه ای عالمانه گرفته است.  بی بی سی فارسی می گویند ناطق نوری مخالف خرافه گرایی است چرا که ایشان در مورد امام جمعه ای که رهبر ایران را در هنگام تولد "علی گویان" تصویر کرده بود، موضعی انتقادی دارد. بی بی سی فارسی اضافه می کند که  ناطق،  سیاستمداری صریح و با روحیه ای پهلوانی و از وزرشکاران ورزش باستانی ایران است!

جزییات پیشرفت سیاسی ناطق نوری البته در بی بی سی فارسی گفته نمی شود که چطور آخوندی روضه خوان که خود سمبل خرافه است و با هوچیگری در سخنرانی بهشت زهرای ۱۲ بهمن ۵۷ وارد بازی سیاست شد، با زد و بند و بی هیچ تخصص و سوادی در جایگاه ریاست مجلس ایران قرار گرفت بود! از سوءاستفاده ها و املاک و زمینهای به یغما برده و آقا زاده های دزد و بی پرنسیپ ناطق نوری  هم البته در بی بی سی فارسی سخنی نمی رود و به گفتن این که "اتهاماتی" از طرف احمدی نژاد به او زده شده است اکتفا می کنند!

انگار بازی انتخاب بین بد و بدتر، در انتخابات آینده نیز ادامه پیدا خواهد کرد و باید دید که چه خواب دیگری برای مردم ایران دیده اند!

۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

زلزله آذربایجان و اجلاس عدم تعهد



جمهوری اسلامی، کمک های صلیب سرخ جهانی برای زلزله زدگان آذربایجانی را رد می کند (منبع +)...  آیا این سرباززنی از دریافت کمک های انسان دوستانه به دلیل سرپوش گذاشتن بر بحران های درون کشور و مقتدر نشان دادن حکومت برای برگزاری اجلاس عدم تعهد است؟!

تا  امروز بیش از ۲۵۰ هموطنم زیر آور مانده اند و هزاران خانواده، بی سرپناه و آواره و عزاداراند. زلزله ۶.۲ ریشتری که باید تنها  خسارات محدودی به جای می گذاشت، کشتار کرد و صد ها قربانی گرفت. 

دور از وطن، سرنوشت ما دیدن و شنیدن از مصیبت های مداوم بر خانه پدری است و تنها نظاره کردن!

کاش چاره دیگری می بود...

۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

سالگرد درگذشت رضا شاه بزرگ، پدر ایران نوین


زاده سرزمین سبز و خرم "سواد کوه" از خطه دلیران طبرستان و مازندران، آخرین منطقه ای که به اعراب تسلیم شد و اولین بود که از یوغ خلفای عباسی خلاص گشت؛ مردمانی که هزاران سال با عزت و افتخار گذران زندگی کردند و شجاعت و فداکاری هاشان در برابر دشمن خارجی زبانزد بود که فردوسی لب به تحسین پهلوانانش می گشود. ۱۳۵ سال پیش و در شهر زیبای آلاشت در ارتفاعات سواد کوه در بلندای دامنه فیروزکوه بود که کودکی به نام رضا زاده شد تا منشا تحولاتی شگرف برای ایران در نیم قرن پس از آن شود.

به  یک سال نبود که یتیم شد و تحت قیمومیت مادرش -نوش آفرین- در تهران پرورش یافت و تنها ۱۴ سالی داشت که وارد فوج قزاق گشت. با اراده بود و مراتب پیشرفت نظامی را به همت خود پیمود و برای آن حاضر به مماشات و باج دادن به دولتیان و افسران ارشد خود نبود، چه حتی در مقابل افسران درجه دار روسی هم کمر خم نمی کرد و چون سرهنگی قزاق به او تند خویی می کند، رضای جوان پاگون های آن افسر ارشد روس را کند و به زمین انداخت. خشونت و تندخویی ذاتی داشت ولی هنگامی که به درجه سردارسپاهی رسید، علیشاه نامی که در زمان قزاقی با او نزاع و درگیری داشت را بی کینه درجه داد تا به درجه سرلشگری رسد. 

دوران  سیاه قاجار به پایان می رسد و رضا خان به پادشاهی ایران سوگند یاد می کند. سلطنت رضا شاه مقدمه ای می شود برای رنسانس اجتماعی و صنعتی و اصلاحات ریشه ای در ایران. شرح خدمات پادشاه ایران طولانی است؛ اوضاع  کشوری را که در آستانه از هم پاشیدگی و تجزیه بود سر و سامانی داد و امنیت شهروندان را تامین کرد، دادگستری نوینی بنا نهاد و قضاوت و اوقاف را از سیطره روحانیون خارج کرد، ارتش نوین ایران را بوجود آورد و ایرانیان را صاحب شناسنامه و اسم و رسم ساخت و ... 

 رضا شاه است که به زور سرنیزه چادر از سر زن  ایرانی پایین کشید گرچه آن را باید در ظرف زمانی خود سنجید. او آرمانی داشت که رهایی یک جامعه از شرّ خرافات و موهومات بود و دست یابی زنان به حق انسانی‌ خویش و موفق هم بود که نیم قرنی پس از او، بیش از نیمی از دانش آموختگان دانشگاه‌ها را بانوان شامل می‌‌شوند و در همین دوران جمهوری اسلامی به بالاترین مدارج علمی‌ و شغلی‌ رسیدند.  در زمان پس از دوران سیاه قجری که زن نه آزادی داشت و نه دخالتی در "اجتماع" و "بیرون از خانه" که حتی حق انسانی‌ هم  برایش قایل نبودند و حکم وسیله را در آشپز خانه و بستر داشت، رضا شاه سخت‌ترین کار عمرش را کرد که به ایرانیان نگویند "وحشی" و "عقب افتاده" و نیمی از ایرانیان که اسیر در خانه بودند وارد اجتماع شوند و به دانشگاه بروند و تحصیل کنند.

ارتش ایران مقهور قدرت نظامی برتر دو ابرقدرت زمان می شود و شورای عالی دفاع کشور، صلاح را در مصالحه  و مذاکرات سیاسی می بیند؛ ایران اشغال می شود و پادشاه شکست خورده ایران ناچار از تبعیدی همیشگی. پادشاه، تا آخرین لحظات عمر پیگیر مسایل کشورش بود و امید به شنیدن اخبار خوشی از وطن داشت. ۴ مرداد ۱۳۲۳، رضا شاه بر اثر بیماری قلبی ناشی از رنجی که از دوری از وطن داشت درژوهانسبورگ بدرود حیات می کند. پیکرش مومیایی شده و به مصر برده می شود تا در مسجد رافعی قاهره به ودیعه گذاشته شود.

جالب این است که بریتانیا از پیکر بیجان پادشاه ایران هم وحشت داشت و بردنش به ایران را بر نمی تابید. هفت سال پس از آن بود که پیکر رضا شاه در لباس نظامی خود -که حتی محروم از بردنش به تبعید گاه بود- به وطن باز گردانده می شود تا  ۲۸ سالی بعد که متجاوزانی دیگر، تاب بودنش در وطن را نیاورند.

۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

از پاکسازی قومی در میانمار تا ظلم و تبعیض به افغان های مقیم ایران


پاکسازی "قومی و مذهبی" مسلمانان برمه به وضعیتی بحرانی رسیده است. زندگی رقت بار بیش از دو ملیون آواره مسلمان که اقلیت ۱۰-۵ درصدی برمه را تشکیل می دهند ظرف دو ماه گذشته به یک فاجعه انسانی رسیده است؛ بیش از ۵۰ کشته و ۹۰ هزار بی خانمان. آغاز بحران به تجاوز جنسی چند مسلمان به زنی بودایی در ۲ ماه پیش برمی گردد که خشم بوداییان و ماموران دولتی  را برانگیخت و در جنایتی هولناک به قتل، تجاوز، بازداشت و آزار و اذیت مسلمانان و آتش زدن و غارت خانه و مساجد آنها ختم شد. آوارگانی که در کشور خودشان به چشم میهمانان ناخوانده وغیر قانونی به آنها نگاه می کنند و حکومت نژادپرست برمه از آنها می خواهد که کشوری را ترک کنند که از  ۱۳ قرن پیش اجدادشان در آن منطقه زندگی می کردند. (لینک

در این میان، بجز "اظهار نگرانی" سازمان های حقوق بشر بین المللی نسبت به وضعیت رقت بار اقلیت مسلمان برمه، واکنشی جدی از کشور های مدعی حقوق بشر جهان انجام نشده است و به تازگی هم که باراک اوباما با کاهش تحریم های آن کشور قول فعالیت بیشتر شرکت های آمریکایی و سرمایه گذاری گسترده در آن کشور را داده است. (لینک)

از سوی دیگر، جمهوری اسلامی هم که ذی نفع در جریانات برمه نیست و محزوریت هایی چون قضایای "مسلمانان" چچن، سوریه و یا سودان را هم ندارد (!) به شکل رسمی از سازمان ملل می خواهد که مانع از خشونت های بیشتر علیه مسلمانان برمه بشود. (لینک) جالب است که در موردی مشابه و تجاوز گروهی چند افغان به دختری ایرانی در یزد، با یاری و نظارت دستگاه های امنیتی رژیم، خانه و کاشانه افغان ها آتش زده و تخریب می شود، به شکلی غیر انسانی از کشور اخراج می شوند و محدودیت های نژاد پرستانه علیه آنان در سراسر کشور فزونی می گیرد. جالب که جامعه جهانی نسبت به این جنایت فاحش در ایران هم سکوت کرده است. (لینک،لینک)

پی نوشت- تین سین، رئیس‌جمهور برمه، چند روز پیش گفته بود که "راه‌حل" برای قوم اقلیت (مسلمانان) اخراج شدن از کشور یا فرستاده شدن به اردوگاه‌هاست. (لینک)

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

مجتبی واحدی در برابر دو گروه: اصلاح طلبان حکومتی و اپوزسیون افراطی!


 مجتبی واحدی راه خود را از کروبی جدا کرد چرا که به گفته اش، برای عزیزترین کسان هم دست از عقایدش بر نمی دارد. (+) می گوید که بدنبال حکومتی غیر دینی می رود که در تقابل با آرا و اندیشهای شیخ کروبی (که وارد نشدن دین در سیاست را غلط می دانست (+)) است. واحدی  شجاعت آن را داشت که خود را نقد کند و بگوید "تلفیق دین و حکومت" که پیشتر به آن معتقد بود اشتباه است و ۳۰ سال  باورمندی به انیشه ای سبب نمی شود که با " تعمق در حوادث سالهای گذشته" به نادرستی آن اقرار نکند. 

مجتبی واحدی آخرین پیوند خود با اصلاح طلبان حکومتی را هم گسست و حساب خود را از باورمندان به "دوران طلایی" و "اجرای بدون تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی" و "انتخابات در چارچوب نظام" جدا کرد. پیش تر البته همانان واحدی را به دروغ از مشاورت شیخ کروبی برکنار شده خبر دادند (+) چرا که از اصلاح ناپذیری رژیم گفته بود و چنان سخنی به مزاق عالیجنابان خوش نیامد که خود را زعیم جنبش سبز می دانند. (+

عالیجنابان سبز از "چرخش نخبگان" می‌‌گویند که دلرحمی هیأت حاکمه و پذیرش خواست ملت را میسر کند و (با تاکید بر حرکت از درون نظام) انتخابات آزاد برگزار و قانون اساسی‌ اصلاح شود و همه مردم بتواند بدون تبعیض مشارکت کنند! گرچه فراموش کرده اند که رژیم حتی در انتخابات مجلس هم حاضر به پذیرش نمایندگان اصلاح طلب خط امامی نشد و رای‌های حوزه انتخاباتی دماوند و "جمهوری اسلامی" خاتمی را هم باطل کرد. 

گروه دوم ولی بخشی از اپوزیسیون قدیمی رژیم است  که به چنان افراطی رسیده اند که حتی مجتبی واحدی را هم تحمل نمی کنند؛ برای آنان مهم نیست که واحدی بگوید که "اصلاح طلب" نیست (+) و از "انحلال" رژیم بگوید که چون ۳ سال است که جلای وطن کرده و از درون دستگاه حکومتی آمده، پس به زعم آنان مامور رژیم است و نباید جزو اپوزیسیون قرار بگیرد! از نظر اینان امثال واحدی و گنجی ماموران رژیم هستند که با نقشه و برنامه ریزی به اپوزیسیون خارج از کشور قالب شده اند. جالب است که مجتبی واحدی که در زمان انقلاب ۱۴ ساله بوده را هم شریک جنایت دوران طلایی (!) خمینی می دانند و خواستار محاکمه او می شوند (از ویدئو سخنرانی مجتبی واحدی در تورونتو کانادا).

می گویند که باید به این افراطی گری ها حق داد که پس از سه دهه ظلم و ستم جمهوری اسلامی، به همه بدبین شده اند ولی این برای من قابل توجیه نیست. این افراطی گری ها مرا به وحشت می اندازد که در فردای آزادی ایران، دادگاه هایی انقلابی به سبک سال ۵۷ تشکیل شود. صحبت از"آشتی ملی" و "اتحاد" به معنی واقعی کلمه برای بسیاری غیر قابل پذیرش است و چنان خط قرمزی به دور خود کشیده اند که "اکبر گنجی مخالف جمهوری اسلامی و زندانی سیاسی ۶ ساله رژیم" و "مجتبی واحدی" را هم از خود می رانند؛ دروغ می بندند، افترا می زنند و توهین می کنند؛ امثال این دو تن را متهم می کنند به ماموریت داشتن برای برهم زدن اتحاد اپوزیسیون و منحرف کردن جنبش آزادی خواهی مردم ایران ولی در واقع خود خواسته و یا ناخواسته آب به آسیاب جمهوری اسلامی می ریزند و مانعی در راه اتحاد ملی می شوند. 

مجتبی واحدی می نویسد:
این جدایی به من فرصت خواهد داد تا با فراغ بال بیشتر به افشای کسانی بپردازم که به دروغ ، نام « همراه ملت » را بر خود نهاده اند و هم اکنون در حال صاف کردن راه برای ادامه فریب کاری حکومت در قالب انتخابات سال آینده هستند . 
 درود  میفرستم بر مجتبی واحدی و شجاعتی که از خود نشان داد را تحسین می کنم.

آقای واحدی!

می‌ بینم که منصف قضاوت می‌‌کنید و به نقد خود و نظامی که زمانی‌ پشتیبانش بودید می‌‌نشینید. این اتمام حجت بر همان‌ها است که هنوز از اصلاحِ رژیم و قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌‌گویند.

آقای واحدی! صمیمانه بگویم، "به نام خدا بگویید" و صورت خود را با ماشین اصلاح کنید و کراوات نبندید! اینها دیگر برای من مهم نیست که به صداقت و شهامت امثال شما درود می‌‌فرستم.

امروز صحبت ما ایران است و رسیدن به یک جامعه مردم سالار...

داریوش

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

سرنوشت قرارداد های ترکمانچای جمهوری اسلامی با سوریه!


زنگ پایان رژیم بعث بشار اسد با حمایت قاطع کشورهای غربی از شورای ملی سوریه و خروج بیش از پیش دولتمردان و ارتشیان بلند مرتبه از دستگاه حکومتی در ادامه کشتارهای مداوم مردم بیگناه آن کشور به صدا درآمده است. شکی در تغیر رژیم سوریه نیست و مساله، تنها زمان آن و نگرانی از کشتارهای بیش شهروندان آن کشور است. 

از سوی دیگر، آنچه که شاید حتی برای ما ایرانیان مهم جلو نمی کند، تکلیف میلیاردها دلار کمک‌های بلاعوض و سرمایه گذاری جمهوری اسلامی در سوریه است. این نگرانی وجود دارد که پس از آزادی این کشور، دولتمردان جدید از زیر بار پرداخت معوقات خود به ایران سرباز زنند و آن را به حساب شریک بودن جمهوری اسلامی با بعثیان سوری بگذارند؛ همانطوری که برهان غلیون -رییس پیشین شورای ملی معترضان سوریه- ‌ گفته بود که چنانچه این شورا بتواند در سوریه به قدرت برسد، روابط نظامی دمشق با ایران را قطع خواهد کرد. (+)

آتش زدن پرچم های جمهوری اسلامی (و البته نه ایران!) بدست مردم سوریه این نگرانی را هم ایجاد می کند که در بودن حس تنفر از دولتمردان جمهوری اسلامی، منافع ملی ایرانیان  در فردای تغیر رژیم سوری آسیب ببیند. 

پی نوشت- وبلاگ "سر به مهر" به قرارداد ترکمانچای رژیم جمهوری اسلامی با سوریه در سال ۱۳۷۸ اشاره می کند که بدهی های میلیاری سوریه به اقساط ده ساله تقسیم شده است و پرداخت آن هم با واحد پول سوری (لیره) و بدون کارمزد انجام شود. این تمام قرارداد نبود که ایران تعهد کرد که از اعتبار اقساط طلب هایش، در خرید زمین و ساختمان سفارت، محل اسکان سفیر، ساخت بیمارستان، مدرسه و مرمت و نگهداری اماکن مذهبی در سوریه صرف کند. این حاتم بخشی یعنی اینکه حساب تسویه بجای ایران (کشور طلبکار) در نزد بانک مرکزی سوریه (کشور بدهکار) ایجاد شده بود. (+) این حساب ها سوا از میلیاردها دلار کمک بلاعوض دولت ایران به سوریه با  فروش نفت ارزان قیمت و رایگان و ارسال تجهیزات نظامی بوده است. 

*کاریکاتور از مانا نیستانی

۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

بازجویی صدای آمریکا از "یاشار خامنه"!


درادامه گفتگوهای یاشار خامنه با رسانه های ارتباط جمعی و افشاگری در مورد بازداشت پدرش بدست اطلاعات جمهوری اسلامی، در یک مصاحبه تلویزیونی در صدای آمریکا شرکت می کند. برنامه ای که نه یک خبررسانی از بازداشت شهروندی به گروگان گرفته شده است که بیشتر به یک بازجویی از خود یاشار خامنه و به سبک قاضی مرتضوی می ماند!

مجری برنامه -مهدی فلاحتی- در حالی که به جلو خم شده با قیافه ای جدی بازجویی از یاشار خامنه-در اینجا متهم صدای آمریکا- را شروع می کند و می پرسد: 
هدف شما از نوشتن در این صفحه (و آگاهانه)، مقابله کردن (به زبان طنز) با اعتقادات مذهبی است؟  
 پرسش بعد را هم مجری با همان قیافه عبوس و طلبکار می پرسد که:
آیا می دانستید که نوشتن در آن صفحه، توهین به مقدسات شیعیان است و این می تواند در قانون جمهوری اسلامی ایران مجازات مشخص و سختی در پی داشته باشد؟
 مجری ازپاسخ های یاشار راضی نمی شود و این بار جدی تر می پرسد که:
اگر پدرتان آزاد نشود آیا حاضرید به ایران بازگردید آن طوری که دستگاه قضایی و اطلاعات جمهوری اسلامی می خواهد؟
 و چون پاسخ متهم صدای آمریکا منفی است می پرسد: پس  چه جور می خواهید صدای او را به گوش برسانید و چه خواهید کرد؟ انگار نه انگار که یاشار، درمانده از آزاد شدن پدرش دست کمک به رسانه هایی چون صدای آمریکا دراز کرده ولی اینچنین خود مورد بازجویی امثال صدای آمریکا قرار می گیرد و انگار بدهکار هم می شود!

مشکل برای صدای آمریکا -به قول مجری برنامه- حساسیت های مذهبی است که "کاری به این حرف ها ندارد" و از برخوردهای مدنی در مقابل روشهای خشن و و تهدید آمیز با این صفحه اینترنتی می گوید (که مورد قبول مجری برنامه است!)؛ گویی که انگار صحبت برنامه اسائه ادب (!) به مقدست مذهبی است و نه گرفتاری پدر یاشار.

پی نوشت- پیشتر و درجریان حکم ارتداد شاهین نجفی، در مصاحبه ای با بی بی سی فارسی هم رفتاری مشابه با ایشان می شود که شرم آور بود. 
*پیشاپیش از بودن چند حرف خارج از ادب در ویدئو دوم پوزش می خواهم.  پیشتر در مورد حکم ارتداد شاهین نجفی نوشته بودم:

محمد جواد لاریجانی! شهامت داشته باش و از "یاشار خامنه" بگو....


دبیر ستاد حقوق بشر جمهوری اسلامی -محمد جواد لاریجانی- می گوید که دستگیر شدگان وقایع پس از انتخابات، "مصداق" زندانی سیاسی نیستند. به زعم ایشان، زندانی سیاسی یعنی کسی که در چارچوب قوانین، فعالیت سیاسی کرده باشد و او را به ناحق به زندان انداخته باشند و با این حساب "هیچ" زندانی سیاسی در ایران وجود ندارد! (+)

ابتدا که چقدر این عنوان "دبیری ستاد حقوق بشر" برای شخص لاریجانی بی مسما است و تنها فایده ای که چنان مسندی ندارد، همان "حقوق بشر" است. یگانه وظیفه ایشان البته حضور در مجامع بین المللی و دروغ گویی بوده است.

چه بی آزرمی و وقاحتی که ادعا کنند که در ایران زندانی سیاسی نیست که فهرست ایرانیان دربند به چنان جرمی، بلندتر از هر جای دیگر دنیا است. جرایم، تنها فعالیت سیاسی و مخالفت با رژیم نبوده است که از مادران داغدار پارک لاله، اعضای کمپین یک ملیون امضای حمایت از حقوق زنان، وکلای زندانیان سیاسی، وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران و دگراندیشان، فعالین حقوق بشر و مدنی، فعالین اصناف و کارگران، شاعران  و هنرمندان، فعالین دانشجویی،  تا یک فعال محیط زیست و معلمی ساده را شامل می شود. 

محمد جواد لاریجانی! چشم تو به بازداشت زنان دلاوری چون نسرین ستوده و نرگس محمدی هم بسته است. آنچنان وقیحی که در جایگاه دفاع از حق مظلومان نشسته ای و بجای آن جانب ظلم را می گیری؛ با دروغ هایت، به شعور ملت ایران توهین کردی و دل داغداران را سوزاندی . پدر "یاشار خامنه" را چه پاسخ می دهی که هر عملی فرزندش انجام داده است، خود بی گناه بود و به جرم ناکرده در زندان های رژیم تان در بازداشت است. شجاعت داشته باش و بگو که دولتی گروگان گیراید و برای شکار یاشار، پدرش را به دخمه انداختید و به مرگ تهدید می کنید.

گرچه چنان شهامتی از تو بعید است و بهتر همان که سرگرم افزودن به مساحت زمینهای غصبی خود باشی....

۱۳۹۱ تیر ۶, سه‌شنبه

جناب بهرام مشیری! خود به ورطه "مغلطه گویی" افتاده اید ....


نفرت، دروغ، تهمت، شایعه پراکنی و تمسخر؛ واژگانی است که از دیدن یکی از برنامه های تلویزیونی بهرام مشیری می توانم از  ایشان تصور کنم. همانطوری که جناب مشیری درابتدای برنامه خواسته بودند که اگر کسی انتقادی دارد ایشان را تصحیح کند، مطالبی در مورد سخنان ایشان می نویسم. پیشتر، در مقاله دیگری در مورد ایشان نوشتم که برای نابود نشدن ایران حاضر به هر کاری هستم و نفس مذاکره و صحبت با هیچ  کسی -اسراییل- را مذموم نمی دانم (از اینجا بخوانید).

بهرام مشیری می فرمایند که طرفداران مشروطه این آرزو را دارند که آمریکا مردم ایران را بمباران کند تا بتوانند شاه بشوند. آقای مشیری گرامی! خود سالها است که از مغلطه کاران تاریخ می نالید ولی خود چنین بی پایه و بی سند و از روی عصبانیت شعار می دهید و قضاوت می کنید و با رگ گردن برآمده، مغلطه می کنید. لطف کنید بفرمایید که کجا رضا پهلوی و یا مشروطه خواهان چنین خواسته ای داشته اند تا من از شما پوزش بخواهم!

ایشان می گویند که رضا پهلوی گفته است که گاندی و ماندلا شده است! باید از جناب مشیری پرسید که کجا رضا پهلوی چنان سخنی را گفته است و آیا جز این بود که خودش را "شاگرد" مکتب گاندی می داند و او را سرمشق خود قرار داده است؟! رضا پهلوی که خود می گوید سالها با علاقه زیاد نوشته های گاندی را می خوانده است و تحت تاثیرش بوده و الهام گرفته است.(+)

آقای مشیری! دیگران را به "گنده گویی" متهم می کنید و نمی بینید که خود چطور بی پروا و تنها از روی حدس و گمان سخن می گویید. شما خود فردی درس خوانده و آکادمیک هستید و واقفید که برای هر سخن باید سند و دلیلی باشد و چنین رفتاری شایسته شما نیست.

آقای بهرام مشیری! خود در مصاحبه دیگری بهترین نوع حکومت برای ایران را پادشاهی مشروطه می دانید چرا که به زعم تان ایرانیان اشرافیت را می پسندند. می گویید که اگر رضا پهلوی پیشقدم برای کنگره ملی شود به ایشان می پیوندید و برای خانواده ایشان احترام قایلید. گفته بودید که رضا پهلوی یک دارایی سیاسی برای اپوزیسیون جمهوری اسلامی است و ایشان را تشویق به تداوم کار سیاسی کرده بودید؛ ولی چه شده است که اینچنین در فرصت کوتاه تغیر رای داده  و می گویید که در وجنات رضا پهلوی، احوالات دموکراتیکی ندیده اید که خودش را نشناخته است و گنده گویی می کند!

ایشان با قیافه ای حق به جانب از رضا پهلوی بازخواست می کنند که آیا حاضر است ۱۰  دقیقه برای وطنش به زندان رود؟ با دستی گذاشته شده بر چانه می پرسند که "گاندی شدی؟". ایشان انگار خود را معیار وطن پرستی و درجه شهامت دیگران می دانند؛ به چه آسانی تحقیر می کنند و بی پایه تهمت می زنند. همین تازگی بود که شاهین نجفی را مضحکه کردند و با ترسو خواندنش او را کوبیدند (+)؛ در حالی که حتی وقتی نگذاشته بودند تا مصاحبه شاهین با بی بی سی فارسی را ببینند و ندانسته تهمت زدند و افترا بستند.

جالب است که خلبان بودن رضا پهلوی را به تمسخر می گیرند که ضامنی برای تخصص ایشان در دنیای سیاست نیست و می گویند اگر تحصیل دیگری هم کرده اند من نمی دانم! کاش ایشان بجای اینکه به قول خودشان "چانه بازکنند"، کمی تحقیق می کردند و با یک جستجو ساده در اینترنت به میزان تحصیلات رضا پهلوی پی می بردند. و آیا خلبان بودن رضا پهلوی چه ربطی به فعالیت های سیاسی ایشان دارد؟ و مگر کسی از جناب مشیری پرسشی کرد که چطور از دانش شیمی به فردوسی شناسی رسیده اند؟ ایشان می فرمایند که رضا پهلوی گفته است که "تاج گزاری" کرده است و سپس با عصبانیت عینک خود را بر میز برنامه می کوبند و به دوربین خیره می شوند تا بهت خود از آن سخنان را نشان دهند، ولی طبق معمول نقل قولشان بی پایه بوده است و هیچ گاه چنین سخنی را از زبان رضا پهلوی نشنیده ایم.

رضا پهلوی در مصاحبه اش می گوید دوست دارد به هنگام رفتن به ایران سفر کند تا جای جای وطن را بشناسند و جناب مشیری به تمسخر می گویند که "مگر رضا پهلوی چه کاره است"؟ گویی که همگان برای کارهای خود باید اجازه ایشان را هم داشته باشند و با جنابشان هماهنگی کنند. رضا پهلوی هم البته با گفتن این جمله که به جای جای ایران می خواهد سفر کند به زعم استاد گرامی می خواسته است به دیکتاتوری برسد!!

می گویند که رضا پهلوی با حتی تجزیه طلبان هم که می نشیند به مانند خودشان صحبت می کند تا آنان را خوش بیاید. جناب مشیری! منبع این سخن شما کجاست؟ چه زمان شخص رضا پهلوی چنان کرد و سخنی به سود اقلیت تجزیه طلب بر زبان راند و کجا با آنان مراوده کرد؟

ایشان از رضا پهلوی می خواهند که "به وطن خدمات نکند" و پادشاه مشروطه باشد؛ ولی مگر جز این بوده است؟! مگررضا پهلوی جز این خواسته بود که باید بی ادبانه مورد خطاب جناب مشیری قرار بگیرد؟ مگر رضا پهلوی بجز این می خواهد  که اگر هم نقشش پادشاه باشد، آن یک مسوولیت نمادین است؟! مگر همان نقش نمادین، "خدمت" نیست که رضا پهلوی می خواهد چنان کند و اگر هم شاهی نبود به مانند یک شهروند عادی در خدمت جامعه باشد؟ جناب مشیری! شما مغلطه می کنید و آسمان و ریسمان را به هم می بافید و با بازی کلمات به این جا می رسید که رضا پهلوی می خواهد ساواکی جدید و حکومتی دیکتاتوری  بر پا کند!  

ایشان از تمام برنامه مصاحبه یک ساعته صدای آمریکا با حضور رضا پهلوی و مهندس شریعتمداری (+) در مورد سکولاریسم، تنها یک جمله رضا پهلوی را شنیدند که خودمانی حرفی زده بود و آن را سوژه ای برای مسخرگی می یابند؛ خود ولی  گفتارهایی  چون "توضیح بده ببینم" ، "چرا دروغ میگی"، "دوستان کودتاچی"، "اعلی حضرت همایونی رضا پهلوی"، "به قول اصفهانی ها پیتوک (؟) نیستیم"، "گنده گویی می کنی"، "خجالت هم خوب چیزی هست"، "شنوندگان حرفهای رضا پهلوی  افرادی سفیه هستند و آن شکل فکر می کنند" و "رضا پهلوی چیزی یاد نگرفته است"، " باز سر و کله رضا پهلوی پیدا می شود" ، "پسر جان"، "تو چه کاره ای" ، "چی بلدی؟" و .... از زبان خودشان را نمی شنوند که  با سخیف ترین کلمات، به تخریب شخصیت پرداخته اند. 

از شنیدن این همه مغالطه و سخنان سست و بی پایه از شخصیتی علمی چون بهرام مشیری متاسف و البته بهت زده شدم.

*کاریکاتور از رادیوزمانه

۱۳۹۱ تیر ۴, یکشنبه

تغیر زبان آکادمیک در افغانستان، قدمی مثبت در بالا بردن سطح علمی دانشگاه ها


خبر: حامد کرزای -ریاست جمهوری افغانستان- خواستار جایگزینی زبان انگلیسی به جای زبان فارسی در تدریس رشته های فنی و پزشکی در دانشگاه شد. 

تصمیم بخردانه ای است که ریاست جمهوری افغانستان گرفت و به قول خودش گرچه در ابتدا برای آموزگار و شاگرد سخت خواهد بود  ولی در دراز مدت سبب می شود که کمکی  به بالا رفتن سطح علمی دانشگاه های آن کشور کند. کاری که در بیش از سه دهه گذشته و در رژیم پیشین ایران می شد و دانشگاه های بین المللی کشور به جذب اساتید و دانشجویان خارجی مبادرت می کردند؛ حضور اساتید درجه اول و مولف از کشورهای دیگر در دانشگاه های ایران فرصت مغتنمی برای دانشجویان بود و البته تسلطشان به زبان انگلیسی هم کمکی به آنان برای ارتباط کلامی بهتر بود. 

امروز ولی گوی سبقت را دانشگاه های کشورهای حاشیه خلیج فارس و هند و شرق آسیا ربوده اند و با تاسیس دانشگاه های بین المللی و به زبان انگلیسی نه تنها با سرعت باور نکردنی، سطح علمی مراکز دانشگاهی خود را بالا می برند که از نظر اقتصادی هم از جذب دانشجویان کشورهای دیگر سود گزافی دارند. 

آشنایی کم دانشجویان در ایران به زبان انگلیسی و سر و کار داشتن با جزوات و کتب ترجمه شده هم معضل دیگری است. بسیاری از دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا که از ایران برای ادامه تحصیل خارج می شوند مواجه با مشکلات زیادی در ارتباطات گفتاری و جایگزین کردن واژگان تخصصی ترجمه شده به انگلیسی دارند.  قریب به اکثریت ژورنال های علمی و دانشگاهی جهان به زبان انگلیسی است و ناتوانی بسیاری از دانشجویان ایرانی در نوشتن و خواندن سریع و راحت به انگلیسی هم مانعی بزرگ است درعین بالا بودن سطح علمی یشان.

بجاست که بدور از تعصبات زبانی، واقعیت را بپذیریم که الزام رواج زبان انگلیسی در مقاطع بالای دانشگاهی (کارشناسی ارشد و دکترا) سودبخش است و این نه لطمه ای به زبان مادری می زند و نه توطئه ای پشت آن است؛ همانطوری که در تمام کشورهای پیشرفته غیر انگلیسی زبان هم به این شکل عمل می شود.


۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

آقای حسن شریعتمداری! بهانه "سکولاریسم از بالا" مغلطه روحانیت بود....


آقای رضا پهلوی و مهندس شریعتمداری در برنامه افق صدای آمریکا (۲۱ ژوئن) به بحث در مورد سکولاریسم پرداختند. نکات مهم و مفیدی از طرف هر دو شرکت کننده در برنامه بیان شد ولی یک مورد را دارای اهمیت برای پرداختن به آن یافتم.

مهندس شریعتمداری -فرزند آیت الله العظمی سید محمد کاظم شریعتمداری- در گفتار خود تقصیر شکست برنامه های اصلاحی رژیم پیشین و آمدن استبداد جمهوری اسلامی را بر دوش نهاد سلطنتی گذاشتند که می خواست با اعمال سکولاریزاسیون از بالا، دست روحانیت را کوتاه کند که نتیجه اش بوجود آمدن جامعه ای نابهنجار و قوی تر شدن بیشتر روحانیت شد. ایشان چنین اشاره کردند که: 
نهاد سلطنت با باز سازی خودش و تکمیلش، پاره ای از الزامات جامعه مدرن را گرفت، رجال روحانی را از نهادهای آموزشی، تقنینیه و دولتی سعی کرد بیرون کند؛ تا آنجا که توانست و به کمک نیروی قهریه یا ارتشی که نظام یافته بود، سعی کرد تا جای استبداد هر دو را به تنهایی بگیرد. نتیجه اینکار البته به لیبرال دموکراسی نیانجامید و جامعه نابهنجاری را بوجود آورد که نتیجه این نوع در حقیقت  شکست های سکولاریسیون از بالا این شد که روحانیت بتواند بازندگی سیاسی دستگاه معیوب سیاسی را که بوجود آمده بود به حساب خودش بگذارد و هر روز نیروی آن قویتر شود.
نکته ای که از شنیدن فرمایشات جناب شریعتمداری به ذهن من می رسد آن است که در وهله نخست ایشان با پیش فرض هایی احساسی و یکطرفه به قضاوت گذشته پرداختند، در حالی‌ که لازم است که هر پیشامدی را در ظرف زمانی‌ خود بررسی کرد و شرایط و احوال آن دوره را هم در نظر گرفت و جز این نتیجه گیری ما نادرست است.

ایشان از "سکولاریسم از بالا" و اعمال فشار در پذیرش آن به جامعه ایران آن دوره می گویند ولی اشاره ای به اشتباهات و قصورات روحانیت در به قول ایشان "به نابهنجار کشیده شدن آن" نمی کنند. پدر خود ایشان یکی از همان چهار روحانی ای بود که در سال ۱۳۴۱، قانون حق رای دادن زنان و آزادی قسم خوردن به کتب آسمانی دیگر را غیر اسلامی دانستند و بلوا به پا کردند. از سوی دیگر، مخالفت پدر ایشان با طرح رفراندوم برای تصویب لوایح ششگانه (انقلاب سفید) ای بود که اهدافی چون ملی‌ کردن جنگلها، فروش سهام کارخانجات دولتی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها و غیره را می داشت. جالب است که بدانیم شعار مخالفان این رفراندوم "ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمی‌‌خواهیم" بود و البته در سخنرانی‌ های آیت الله شریعتمداری، ایشان تقاضای لغو "تساوی حقوق زنان" را می‌‌کردند. انتخابات مجلس ۲۱ شورای ملی‌ بنا به فتوای ایشان تحریم شد و حکم به اعتصاب و تعطیلی‌ عمومی دادند. در این هنگام ایشان کماکان در سفر چهار ماه خود در تهران و به جهت اعتراض به بازداشت آیت الله خمینی بودند. در بازگشت به قم و در نخستین جلسه تدریسشان می فرمایند که قوانین اسلام بی‌ هیچ کم و کسی باید در کشور اجرا شود و هیچ قانونی نباید بر خلاف قوانین اسلامی رسمیت یابد. 

مهندس شریعتمداری نمی گویند که آن "سکولاریسم از بالا" در جامعه ای بود که آخوندش، فتوا به حرام بودن دوش حمام و احداث مدارس و تحصیل دختران و ممنوعیت آواز و سینما و فرهنگ و هنر می داد. اگر رضا شاهی بود که چکمه پوشید و با زور سرنیزه فرمان به ممنوعیت حجاب داد، در زمانه پس از دوران سیاه قجری بود که زن نه آزادی داشت و نه دخالتی در "اجتماع" و "بیرون از خانه" که حتی حق انسانی‌ هم  برایش قایل نبودند.

در آن هنگام بود که رضا شاه تصمیم به چنان کاری گرفت تا به ایرانیان نگویند "وحشی" و "عقب افتاده" و نیمی از مردم که اسیر در خانه بودند را وارد اجتماع کند و به دانشگاه بفرستد تا تحصیل کنند؛ دستوری که به زبان خود رضا شاه "سخت‌ترین کاری بود که در عمرش کرده بود" و "آرزو می‌کرد که بمیرد و زنش را نامحرمی سر برهنه نبیند"!

کاش کمی‌ منصف باشیم و چوب خط بر نمی‌‌داشتیم و سیاه و سفید نمی دیدیم!



۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

نقد مثبت در مقابل افترا و تهمت زنی (در پاسخ مقاله "فضول محله" در مورد رضا پهلوی)


انگار این عادت همیشگی برخی از ما است که پیش فرض های غلط خود را مبنای نقد کردن و قضاوت از دیگری قرار دهیم. درمورد مقاله اخیر وبسایت "فضول محله" (از اینجا بخوانید) گناه توهین و افترا و البته به سخره گرفتن دیگران هم به چنان نقصانی اضافه شده است تا جایی که  مسیح علینژاد خبرنگار هم از گزند زبان پر نیش نویسنده -سهراب ارژنگ- در امان نمی ماند و نامش با تحقیرخوانده می شود.

نویسنده مقاله "آقای رضا پهلوی شما بیش از هر کار سیاسی به خانه تکانی نیاز دارید"، به  زعم خود در نقد عملکرد رضا پهلوی می نویسد گرچه پایه تمام نظرات خود را بر مبنای فرضیاتی اشتباه قرار داده است. ایشان همان افترا را به رضا پهلوی می زند که در چند روز گذشته دیگران گفتند و ایشان را "دروغ گو" خوانده بودند. مقاله "فضول محل" به تاریخ سه شنبه ۱۶ خرداد زمانی منتشر می شود که دو روز پیشتر از ان رضا پهلوی در پاسخ "سوء تفاهمی" که در باره خبررسانی از سفر ایشان به لاهه پیش آمده شد بود، دروبسایت بالاترین توضیح مبسوطی داد و آن را تنها یک اشتباه انسانی از مسوول وبسایت و فیسبوک ایشان خوانده بود (از اینجا بخوانید). با وجود توضیح رضا پهلوی است که "فضول محله" از "ادعایی دروغین" می گوید و به نتیجه گیری دلخواهش که لزوم تغیر مشاوران و همکاران رضا پهلوی است می رسد!

در مقاله آمده است که نویسنده در سراسر کشور به تبیین نظرات رضا پهلوی پرداخته و با مردم گفتگو کرده است. عجیب است که ایشان خود را هواخواه و دوست دار رضا پهلوی می داند ولی حتی نوشته ها و نظرات ایشان را نخوانده است. در پاسخ تمام پرسش های مطرح شده در مقاله "فضول محل" در مورد انقلاب ۵۷، ۲۸ مرداد و البته بسته بودن فضای سیاسی در رژیم پیشین می توان به کتاب های خود رضا پهلوی رجوع کرد که به تمامی آنها پرداخته و توضیح داده است (از اینجا بخوانید). پیش فرض هایی غلط که به کار رفته اند و نویسنده به این نتیجه می رسد که رضا پهلوی می خواهد در مورد اشتباهات رژیم پیشین پرده پوشی می کند و همین سبب شده است که طرفدارانی اندک در ایران داشته باشد!

نقل قول با گزینش و در پی آن نتیجه گیری دلخواه هم البته ایراد دیگری است که به این مقاله "فضول محله" وارد است. ایشان جمله ای از رضا پهلوی نقل می کند به این مضمون که اگر مردم از نهاد پادشاهی روی برگردانیده اند ولی ایشان به مردم پشت نمی کند. نویسنده نتیجه گرفته اند که در این جمله، رضا پهلوی تمام انتقادات را متوجه مردم دانسته است و رژیم پیشین را تبرئه می کند! بی اخلاقی است که جمله ای را نقل قول کنیم و مقدمه و موخره آن را نیاوریم که عین تخریب شخصیت است. وه که چه بی انصافی! جایی که رضا پهلوی می نویسد:
منکر اشتباهت پدرم نیستم و می‌‌پذیرم که پس از دهه ۶۰ میلادی، دیگر پادشاه مشروطه نبود و وارد حکومت شد. می‌‌پذیرم که آزادی‌های سیاسی نبود و بنا به شرایط آن زمان سرکوب‌هایی‌ شد و در ایجاد نهاد‌های دمکراتیک و تقویت جامعه مدنی (به همراه رشد سریع اقتصادی و انقلاب سفید) کوتاهی گشت.

متأسفانه اعمال ساواک بسیار فراتر از حوزهٔ وظایف خود رفته بود. 

وجود شکنجه نیز اثبات شده است و کسی‌ نمی‌‌تواند منکر آن شود و من هم قصد توجیه آن را ندارم و حتی اگر صحبت از پدرم باشد آن را محکوم می‌‌کنم.
وارونه جلوه دادن حقیقت و بهتان زدن به دیگری، گناهی بس نابخشودنی است. "فضول محله"می نویسد که رضا پهلوی، زنده یاد مصدق را فردی خودخواه، خودسر و یاغی می خواند که بهتر هم همان بود که توسط پدرش برکنار شود! این در حالی است که در همان کتاب "زمان انتخاب" از رضا پهلوی آمده است که دکتر مصدق را فردی "سخت میهن پرست"  می داند و در دعوای بین او و پدرش، حق را به هیچ کدام نمی تواند بدهد!

امید است که بتوانیم در نقدها و نوشتار های خود جانب انصاف را هم رعایت کنیم که شرط نخستین کار است.

*کاریکاتور از رادیوزمانه 

۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

خلیج فارس و جزایر سه گانه؛ افراط؟ تفریط؟ و یا اعتراضی بخردانه....


 چرا از فرزاد کمانگر نمی گفتید؟ چرا برای خشک شدن دریاچه ارومیه ایمیل نزدید؟ یعقوب مهرنهاد را می شناسیم تا نه؟ پرسش هایی است که نویسنده مقاله "جدی جدی دارن عوضش می کنن/ خلیج فارس، موضوع داغ ایرانیان" مطرح می کند و به اینجا می رسد که در جایی که اکثر مردم نان شب ندارند و "نسرین ستوده" ها به زندان اند و آشفته بازاری است از تحریم و خطر جنگ،  اعتراض ایرانیان به تغیر نام خلیج فارس بی مورد است!

فرض های ایشان در بی تفاوت دانستن عامه مردم ایران در پیشامدهایی که ذکرشان رفت در وهله نخست بی پایه است. مثالش همان دریاچه ارومیه بود که  دیدیم چه خوب و کافی اعتراض شد و جدا از تظاهرات آذربایجان، صفحات اینترنتی هم پرگشته بود از اخبارآن. از سوی دیگر، با نویسنده مقاله هم نظرم که شور و هیجان ایرانیان به آسانی فروکش می کند و شاید هم بشود گفت که  فراموشکارند.  اسپم کردن در صفحات اینترنتی و فحاشی و توهین را من هم نکوهش می کنم وامضا کردن و فرستادن صفحات "پتیشن" گوناگون (که اکثرن هم جعلی اند) برای نام خلیج فارس را کاری بیهوده می دانم؛ جرقه های ملی گرایانه ای که  پس از مدتی فروکش می کند و ما می مانیم و جمهوری اسلامی.

می گویند که باید خیالمان از بابت نام خلیج فارس راحت باشد چرا که در سند سازمان ملل به آن اشاره شده است. وه که چه ساده انگاری! و مگر جزایر سه گانه مان هم در تمام نقشه های تاریخی به رنگ ایران نیستند؟ با این حال و با وجود حق غیر قابل تردید ایران، قدرت های بزرگ غیر منطقه ای را می بینیم که جانب امارات متحده عربی را گرفتند و از ایران می خواهند که پرونده جزایرش را به سازمان مللی ببرد که یکبار از دستور کار آن خارج شده بود! جای دیگر هم می خوانیم که انگلستان، سندیت یکی از نقشه های قدیمی بریتانیا که جزایر سه گانه را جزو خاک ایران نمایش می داد را رد کرده است.

دل آسوده بودن از اینکه مدارک تصدیق کننده حقانیت ایران کامل و وافی است و در شرایط امروز دست بالا را در مقابل امارات خواهیم داشت هم خوش خیالی است. اجماع  جهانی بر ضد نه تنها جمهوری اسلامی که ایرانیت شکل گرفته است و در جنگی احتمالی، جهان جانب امارات را خواهد گرفت. بیش از چهار دهه است که برای عربی کردن نام خلیج فارس تلاش می کنند و تغیر نام آن در نشریه نشنال جئوگرافیک، وبسایت گوگل، موزه لوور، فیسبوک نیروی دریایی امریکا و بسیار موارد دیگر و تبلیغات و هزینه های گسترده اعراب باید زنگ خطری جدی برایمان باشد.

اصلاح نام خلیج فارس در نشریه نشنال جیوگرافیک جرقه خوبی بود که نشان داد رفتار های معقولانه و بدور از تعصب و پیگیر ایرانیان می تواند اثربخش باشد. جامعه گسترده ایرانیان خارج از کشور نباید بی عمل بمانند و به این بهانه که در ایران زندانی سیاست است، تغییر نام خلیج فارس را بی اهمیت بدانند و یا به تفریط بیفتند و بگویند که خلیج فارس را "خلیج دوستی بین ایران وعراب" (نقل به مضمون از مقاله ذکر شده) بگوییم!

 و مگر چه ایراد است که همزمان هم مدافع حقوق زندانیان سیاسی بود و هم از دریاچه ارومیه گفت و ازدریای مازندران و البته نام خلیج فارس و جزایرسه گانه تا ابد ایرانی؟! این ناسیونالیسم کور نیست ولی خوش خیالی است که فکر کنیم با تغیر نام خلیج فارس، زیاده خواهی کشور های همسایه تمام می شود و البته بجای اینکه به دنبال منافع خود باشند به فکر ایرانیان در می آیند. اگر این طور است که می توانیم با خیال راحت خود ما هم با کشورهای عرب همسایه هم راه شویم و با آنان از ابوعلی سینا  و رازی و خیام تا بادگیر های یزد را عربی بخوانیم تا صلح و دوستی بیشتری بین ما برقرار شود!

 ولی چاره کار نیست؟ وظیفه ایرانیان خارج از کشورچیست؟ دست روی دست بگذاریم و بیش از بیش توهین به خود را ببینیم؟ یا می توان دست به کار شد و نوشت و گفت و جامعه جهانی را از این حق کشی آگاه کرد که حساب مردم ایران از جمهوری اسلامی جدا است و نباید حقوق ملت ایران فدا شود. مردم فریبی احمدی نژاد و غوغایی که از روی قصد درباره جزایر سه گانه به راه انداختند و بی تدبیری جمهوری اسلامی و اشتباهات پی در پی اش  در سیاست خارجی هم از آفتاب روشن تر است و تردیدی در آن نیست. این که به دام تبلیغات جمهوری اسلامی نیفتیم هم موردی حیاتی است و ولی باز هم این وظیفه را عهده ما ایرانیان -خارج نشینان- بر نمی دارد که در موازات مبارزات دیگر و جدال خود با جمهوری اسلامی، مسایلی چون تغیر نام خلیج فارس را هم از یاد نبریم که تمام اینها حیاتی و مهم اند و باید در جای خود بررسی شوند. 

این  نوشته در پاسخ مقاله خانم فرح طاهری (از اینجا بخوانید) آمده است که خواسته بودند "متمدنانه" به ایشان پاسخی داده شود!

*کاریکاتور از رادیوزمانه