غروبی سرد بود و تنها پای آرامگاه کورش بزرگ ایستاده بودم، مستان از شکوهی که هویتام میداد و سربلندام میساخت. اسکناسی به تنها نگهبان آنجا دادم و با اشتیاق و احترام بالایش رفتم. نمیگویم قدرتی نامریی را آنجا حس کردم و به خلسه رفتم که تنها جذبه و شکوهش مرا "گرفت".
دسته گٔلام را در اتاقک مانندی که در بالای مقبره بود و بقایای شمع های خاموش شده و گلهای پژمرده هم آنجا بودند گذاشتم. بر مزار مردی بودم که سرزمینی بزرگ را زیرِ نگین فرمانروایی خود داشت و نخستین منشور حقوق بشری را نوشت که ۲۵ قرن پس از او، جهانی ستایشش میکنند.
ادای احترام به گذشته و افتخارات تاریخی سرزمینم را همیشه تحسین کردم و به آن بالیدم. از سویی دیگر، دیدن افراط و تفریط برخی از هم میهنان آزارم میدهد. بحث را به دراز نمیکشم و به گفتن این اکتفا کنم که بر خاک افتادن و پا بوسی و دست بوسی برای هیچ انسانی را شایسته نمیبینم و حتی اگر آن فرد، فخر ایرانیان و زمان "کوروش بزرگ" باشد.
پینوشت- دوستان تذکری دادند که بالا رفتن از مقبره، کار جالبی نبوده است و حرفشان را می پذیرم!
نویسنده عزیز شاید چنین رفتاری شما را خوش نیاید همانگونه که خیلی از عقاید و رفتار های شمارا دیکران نپسندند بنظر من هر کس در ابراز نظر و عقیده خود تا زمانی که توهین و ازار و کژی بر دیگران نباشد باید ازاد باشد یکی خورشید را بپرستد دیگری خدا و سومی هیچکس را......
پاسخحذفآلنی جان! با شما تمام هم اندیشه ام. تنها نظر خودم را در نوشته گفتم و اگر دوباره بخوانید قید شده است که نظر شخصی نویسنده است،.
پاسخحذف