انگار هیچ چیز سر جایش نیست. باید هم، همِه چیزمان به همه چیزمان بیاید! در جایی که بیمار را به صرف بی بضاعتی ترخیص میکنند و سوار آمبولانس کرده و در نا کجا آباد چون لاشه گوسفند بیرون میریزند نباید هم انتظار داشت که پلیساش چنین نکند. چکار نکند؟ نوجوانی که بر سر پلی در بزرگراه ایستاده بود و خیال خودکشی داشت را میگیرند و به زمین میزنند و با "شوکر برقی" به جانش میافتند. در جایی که پلیسِ حافظ نظم و امنیت، با خودرو خود تظاهر کنندگانی که اعتراضی آرام میکردند را زیر میگیرد و اگر به تیر سلاحهای جنگیشان هلاک نشوند، خود آنها را از بلندی به پایین میاندازد نباید هم انتظار بیشتر داشت.
توقع زیادی است که انتظار داشته باشیم که نیرویی آموزش دیده در چنین صحنه هایی باشند و به کمک آن بیچارهای روند که چنان زندگی را بر خود سخت دیده که حاضر است جانِ شیرینش را هدر دهد! چون موشی میماند که اسیر چنگال گربههای وحشی محل شده بود و چنان با قساوت میزدندش که نه انگار محتاج کمک است.
انتظار دارید که خیابان ببندند و از روی اصولِ کار شده بر خورد کنند؟ امکاناتی داشته باشند که در پایین پل بتوانند جان "بیمار" را نجات دهند؟ آمبولانسی در محل باشد که اگر حادثه یی شد، شخص را انتقال دهد؟ خیر! اینجا ایران است و انتظار بی جا دارید. شخص را میگیرند و میزنند و فحشش میدهند و در صندوقِ عقب خودرو پلیسِ خدمت گذار میاندازند! که چه بکشد آن نوجوان...
نوشتهای قابل تامل از ف. میم. سخن
لینک نوشته در وبسایت بالاترین
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذف